منّت خدای را | وی تا اطلاعِ ثانوی، در لاک خود است.
مرحبا.

میگفتم: کاش آذر بودم و نه به مثابهی آذر. چه تفاوتِ این دو همان قدر است که سوزش لمسِ یخ با نوازشِ آتش. حال میگویم: کاش چنین کاشکاش نمیکردم. جوهرم خاک است. خاکی که مشتعل و سپس خشک میشود تا آنکه ترک بردارد. تَرَک که برداشت، حجم متراکمِ هیچ را در خُمر خمرهاش مینماید. هوای انبوه گُر گرفته را.
اما نه. راحتم بگذار. حقیقتاً میخواهم از کاش و برای کاش بنویسم. کاش صوفی عزلتگزینِ جمع گریزِ ناگزیر ناگریزِ خراباتِ خلوتت بودم. کاش به سان شبح نبودی که با هر بار آمدن، عطر آشنای یاس را بر پشت پلکهایم بنشانی و آن گه که چشمچشم کنم ردّ پایی نیابم. کاش وقتی اسمت در هیاهوی مبهمِ باد میافتد، تو را نمیشناختم بیآنکه باری در مردمک سیاهم بازتاب شده باشی. آیا میدانی که تمام بیانتهای روز را در بیکرانهی سرسام بیتاب مینشینم؟ تا ورطهای که از نگاهِ خدا شرمگین میشوم. تا مهلکهای که متمایلم میکند در خجالتِ خدا ذوب شوم و بمیرم. که چه بسیار زنده ماندهام و چه اندک زیستهام... .
آری، فردا در آزرمِ تابش خورشید خواهم مُرد و پس از مرگم، پرتوی او شهادت خواهد داد که در تاریکنای قلبم نام تو را پنهان کرده بودم. مرحبا بر آن دم. مرحبا که سرانجام رسوا خواهم شد. دلخوشم به فردا... عزیزِ دلم، هر چه را بسیار دوست میدارم، دور از مرز ضمیر بیگانگان نهان میدارم. هنوز دامنی نور دارم در پستوی خانهام. نه از لطف خویش که از لطافتِ تو؛ تویی که به مانند گنج، گرانبهایی. تویی که شایستهای تا شبانه روز گرداگرد فانوس سفالینهام کشیک دهم؛ مبادا خاموش نشیند. شاید شبی در حوالی بورانِ دیدگانم پرسه بزنی. هر شب، نگهبانی میدهم حتی اگر برقِ طمعِ گرگان بر پوست واهمهام چنگ بزند و گلویش را بدرد. زیرا آنقدر زوزه در چنته دارم که گمان نبَرَند برهام. یا سنخیتی با دیار واهمههایم دارم.
کاش تو خریدار خندههایم شوی. آن وقت حراج میکنم یکایکشان را. مشتری غمهایت میشوم و مهرم را نسیه نثارت میکنم. در مخیلهام نمیگنجد که فراموشت کنم. هنوز چون شمعی اشکریزان، در شبستانِ شور و شعف میدرخشی. و من هنوز همان پروانهام که میخواهم از کلاف سردرگمِ پیلهام به در آیم. در انتظارم روشن و نامیرا بمان. افسرده منشین. بسوز و بسوزانم. طاقتِ سرد شدنت را ندارم.
گفته بودم: کاش آتش باشم، نه به تمثالِ آتش. و میگویم. هنوز هم... . کاش آتری باشم، بیسا.
پیوست🎼؛ She Said by Cedric Vermue.
سجادهنشین باوقاری بودم٫ بازیچهٔ کودکانِ کویم کردی.
-مولانا.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پَریشان
مطلبی دیگر از این انتشارات
سُها
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرتِمیس