والانه

نروژ – اوسلو : ۱۹۱۵.م

جزیره‌یِ بستوی.
جزیره‌یِ بستوی.

سرما چنان گزنده؛ که باد اگر تن داشت، می‌بایست به خود لرزیده؛ آسمان، کدر و رنگ‌باخته؛ بر فراز آب آویخته؛ در میانه‌ی یخ‌نفسانِ اوسلو، قایقی به رنگِ ماتم، همی‌خرامیده؛ سوی آن مبهمِ غمناکِ پیشرو، چون خوابِ مردگانِ رنج‌دیده. ز دودکشِ آن زورقِ نحس، نفسِ دیوی سویِ زبَر خزیده؛ رخسارت، کبود از هزارگان فریادِ فروخورده؛ شبگیرانِ زمستانی بر آن آشیان نموده.

اِرلینگ ! تو هنوز نامت ارلینگ است. هنوز با عَربدهٔ C_19، سر برنمی‌گردانی تا آنطور با جسارت چشم زَهره گیری. هنوز ایستاده‌ای و نگاهت حواله‌ی والی که بر قوسِ زمخت گرده‌اش، نقشی است از خط و خطیِ جراحاتِ کارزارهایِ دیرینه.

آدمِ خوب.
آدمِ خوب.

نظر از جبین فروفکنده؛ به نگاهی که در امتدادِ سردِ انجماد، خمیازه‌ی چرک‌آلودِ جزیره را پاییده. ای رهیافته‌ی برفستانِ بستوی، چشمان تو هنوز بر ریختِ کریهِ آن پُر طمطراق، نگشوده؛ ایستاده‌ای کنارِ پسرکِ نزاری که هنوز ایوار صدایش می‌زنند و با نعره‌ی C_5، لرزه بر تنِ نحیفش ننشانده؛ خیره‌ای به والی سترگ و زخم‌خورده؛ با سه زوبینِ در جثه‌اش فرورفته، که یک روز تمام نالیده تا تلف شده.

نامه‌ی اِلسا زیر تنپوشِ مندرسِ تو پنهان و هنوز نمی‌دانی که در آن نوشته؛ هنگامِ نظاره کردنِ اقیانوس، بیم‌ناک می‌گردد. چراکه بعید نمی‌نماید تو در کفِ آن با لبخندی که از یاد بُرده، لَخت دراز کشیده باشی.

والِ واله.
والِ واله.

اِرلینگ ! تو هنوز نامت اِرلینگ است. لحنِ باصلابتی داری و با ابروهای درهم کشیده، می‌گویی:«خفه شو.» به آن جوانکِ به آسایش دل خوش کرده؛ چون تو هنوز نمی‌دانی که «ایوار» طاقت نیاورده؛ ضعیف‌تر از آن بوده؛ که گمانت می‌رفت و خود را در میان چنگال امواج آسوده‌تر دیده؛ تا در اثنایِ ماهی‌هایِ گندیده.

همچنان سوار بر موج‌هایِ مُرده، بی‌آنکه بدانی در آن جزیره، چه ضیافتِ اسفناکی، به انتظار ایستاده، هنوز با اُلاو، به درشتی نخندیده؛ و او با مشتی بر بتفور براکن نکوفته، ارلینگ! تو هنوز تنها یک مجرمی. نه مجرمی که دشنه بر سکوتِ وجدانِ جمع کشیده؛ -متهم ردیفِ نخستین- خیره بر چرخشِ محتومِ تقدیر.

هنوز نمی‌دانی که رفیقت، در آستانه‌ی رهایی، باز می‌گردد تا مشتِ خویش را قاضی کند. و باز او را C_1 بخوانند. زورق، هنوز در گذر است؛ و تو هنوز دهان‌ات بسته، و چهره‌ات کبود، و جزیره دهان گشوده، تا تو را فروبلعد، ای آنکه هنوز ارلینگی...

:) قهقههٔ بیجانش؛
:) قهقههٔ بیجانش؛

ارلینگ ! هنوز نامت ارلینگ است. و خواهرت السا، تو را چشم در راه است که سالِ نو بازگردی و چه بسا زودتر. تا دیگر از تماشایِ اقیانوس، دهشتی جان‌گداز بر روحش نپیچد. چراکه شاید در اعماقِ آن آرام آرمیده‌ای.

پژواکی در قهقرای قرون (:
پژواکی در قهقرای قرون (:

در دلِ بلمی سیاه‌پیکر، باد، مویه‌کنان ردایِ مه بر دوشت افکنده؛ و زمستان، والانه‌ی تبدار پسرانی است که به گناهِ معفو، در بند افتاده؛ سینه‌ات از آن حُمه‌ی کژدمِ استبداد، آکنده؛ تَرَکِ یخ‌زده‌ی بستوی، سالیانِ مدید، تا آمدنت نشکسته؛ نگاهت بر شبحِ وال، زوبین انداخته؛ این دخمه‌ی برفی، در تو حلول کرده؛ تنها انعکاسِ تودرتوی توست که آرام بر پوستِ دریا می‌ریزد. ای که هنوز نامت اِرلینگ است.

Kongen av Bastøy؛ ۲۰۱۰.
Kongen av Bastøy؛ ۲۰۱۰.

پیوست🎼؛ The Arrival by Johan Söderqvist.