کاکتوس

چه زیبا که با تیغ برایت لبخند نتراشیده‌اند.
چه زیبا که با تیغ برایت لبخند نتراشیده‌اند.

ده مرد با ده تبر، به ده کاج، زخم می‌زنند. در سرم، ده مرد با ده تبر، رژه می‌روند انگار. سپس به ده کاج هجوم می‌برند. این کلید را بگیر و در نگاهم فروکن. بچرخانش و داخل بیا. به اتاق تاریک کوچکم خوش آمدی. اکنون برایت میوه‌ی کاج می‌آورم.


بیا با هم حلش کنیم. تفنگ دو لولت را بردار و دوستانه منظورت را برسان. چه ملال‌آور! که این همه سال برف می‌بارد و نمی‌نشیند. اصلاً بیا بازی عوض، دو لو گشنیز مال تو. سه لو ترخون مال من. عجب بازیِ دو سر باختی! تا تو چشم بگذاری، آسمان را تا می‌زنم و قایقی می‌سازم.‌ قایقم را، خواهم انداخت به آب. بعد قایم می‌شوم. بیا مرا از زیر سنگ هم که شده پیدا کن. نه، نه، تیر هوایی نداریم. اگر آسمان را بکُشی، آن وقت قایق هم نداریم، گفته باشم. بیا دوستانه حلش کنیم.

بله، بله، زمین یک کلاه بزرگ است که روی سرِ کهکشان گذاشته‌اند. خُب که چی؟ یک لحظه صبر کن. آنقدر که می‌گردد دور خودش، گیج شده‌ام. الآن‌هاست که کل دنیا را بالا بیاورم. چی بود نمایش؟ نوبت من بود حرف بزنم؟ آه، دیالوگم یادم رفت. تو که هنوز چشم گذاشته‌ای. بیا مرا از پشت موهای ژولیده‌ی این کوه و گُل‌سرهای سبزِ کاج، پیدا کن. می‌ترسم با یک تیر یا تبر خلاصم کنند. بعد بگویند:«نقشت بود.»

سربازِ پیاده‌ی دل، مرخصی. اضافه کاری‌ات را داده‌ام به این دلقکِ سرخِ سیاه. پیاده جان، همین راه را که بروی یکهو دیدی وزیر شدی. البته که وزیرها هم اسب ندارند.‌‌ پس هم‌چنان پیاده‌‌ای... حالا که آبِ دوز و کلک تا گلو بالا آمده، حالا که به لبم رسیده، حالا که از سرم گذشته، من هنوز نمُرده‌ام. آبشش دارم. قایق هم. راستی، نگفتی، دوز شش تایی بلدی؟ یازده تایی چی؟ میوه‌ی کاج می‌خوری؟ چه حیف! میوه‌ی کاکتوس چی؟

بیا دوستانه حلش کنیم. با چاقوی میوه خوری‌. برایت کاکتوس پوست بگیرم؟ تکلیف خودت را در چشمانم روشن کن. حاشا نکن. ببین؛ تیر هوایی‌ات، سقف اتاقم را سوراخ کرده. نور، چشمانم را می‌زند. آیا من برای تو یک لطیفه‌ام؟ عروسک خیمه‌ شب بازی چی؟ پس بیا با هم حلش کنیم. کوچه پس کوچه‌های این شهر را همین‌جوری الکی با خنده متر کنیم. بعد همین‌جوری یواشکی با اشک، ردپاهایمان را پاک کنیم. بعد همین‌جوری‌ها است که آدم دیوانه می‌شود. دیوانه که شد، می‌نشیند های‌های یک گوشه را رود می‌کِشد با ماهی‌های قرمزِ شاد. بعد یک دفعه، خشک می‌شود. می‌نشیند یک گوشه را برای ماهی‌ها قبر می‌کَند. آنقدر که چنگ می‌زند به خاک، به آب می‌رسد. آفرین، بعدش خودش ماهیِ قرمز می‌شود چون آبشش دارد. ولی قایق نه. ببین مرا. این که نبضِ من نیست. صدای یک ماهی‌ست با پولک‌های سرخِ سیاه. خودش را به بیداری زده و مدام می‌گوید:«ساکت، ساکت، ساکت، ساکت.» چی شد؟ هنوز سرگیجه دارم. تو باختی یا من؟ بیا دوستانه حلش کنیم.


مشترک مورد نظر، در تیررسِ تفنگِ شما نمی‌باشد. لطفاً تیربارانِ افتراهای خود را پس از شنیدن صدای دهل از دور، به باد صبا بسپارید. *نام‌برده در حالِ غایب، حالِ حاضری ندارد. لطفاً بعداً مجدداً تماس نگیرید. با تشکر. (مدیریت انجمنِ دلقک‌های کیش و مات)


پی‌نوشت؛ هنر خوار شد، جادویی اجی مجی لاترجی.

پی‌نوشت‌تر؛ خورشید که جلوه‌گر بتابی همه روز... دیدی که چگونه شام خورشید گرفت؟

پی‌نوشت‌ترین؛ برگ درختانِ زرد در نظر رفتگر... هر ورقش آفتی است، مایه‌ی صد دردسر.

پیوست🎼؛ Solo? Repeat! by Anne Müller.

⁦ತ_ತ⁩؛ متأسفانه من هم متأسفم چون تأسف‌بار است.

(...)
(...)