اسمم یعقوبِ مُتخلِّص به خُسرو
قصیده ای از یک غزل
هر جای را بنگری آنکس که لایق نباشد ارج دهند در تباهی و نتیجهاش عدم پیشبرد باشد.
دیدن اوضاع نابسامان و دردی که همراهش دردِ دوستان است را جزء رنج مدام نی.
هرکس خنده بر لب داشت فارغ از درکِ بلایِ خویشان شد و آسوده حالان را کجا همراهی خسته دلان .
گفتن این اوضاع یک وجه قابل گفتن و چند وجه دیگر که نیاز گفتن نیست باشد که آن وجه نخست اینست: دیدم و با ژرفای ادراکم درد خوانده و اوقات را سپری کردم؛نخواهم بخشید.
خو گرفتن با پلیدی جلوه انسانی را دور کرده و دیگر چشم دل قابل قبول نخواهد دید رنج آدمی را،گویی او انسان نیست.
دنیا را در آرزو طی شود که عامل حرص و او خود عامل حسادت و بخل است و هم نوعی را نکوهش و پست ببیند و زمانی دل به ترحم رود که باخت داده و سوخت آن آه سرد است.
و اما بی لیاقت چه داند رنج ما را؛او مفهوم ننگی و رذالت است.
متن کاملِ غزل.👇
https://virasty.com/Yaqubalinezhad313/1753938929909979144
#خسرو
نحنُ ابناءُ الحیدر

مطلبی دیگر از این انتشارات
رباعی ذیلِ دیوان ناتمام
مطلبی دیگر از این انتشارات
رباعی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نهایت کمال پرستان؛علی مرتضی