سلامی چو بوی...

نمی‌دونم این گُل معرف حضورتون هست یا نه:

ایشون بنام گل قهر و آشتی شناخته میشن، این نازک نارنجی پر ناز و ادا تحت تاثیر اتفاقات محیطی خودش رو جمع و جور می‌کنه و به حالت قهر فرو میره و پس از مدتی که خودش صلاح می‌دونه دوباره جلوه نمایی نموده و فاز آشتی آشتی آشتی، فردا بریم تو کِشتی برمی‌داره.
من امروز که اینو می‌دیدم(البته در اینترنت، چون گونه‌ای هست که فقط در برزیل رشد می‌کنه و شوربختانه هیچ امامزاده‌ای هم در برزیل حضور نداره تا مارو بطلبه و بریم پابوس خاک پاک سواحلش) همش انگار توی آینه به خودم می‌نگریستم، چرا؟
چون در مدت کمتر از دو سالی که ویرگول بودم حداقل چندباری خداحافظی کردم و باز اومدم و باز رفتم و باز اومدم، مخاطبین جان هم انقدر حجب و حیا دارند، انقدر شکیبا و صبور هستند و انقذِه بردبار و خویشتن‌دار و ماهَن که هیچکدوم نمیان بگن این چه وعضیه؟ این چه حالیه؟ چرا انقدر جزر و مدی؟ انقدر دگرگونی از برای چه؟ چته خوب؟!

اما وارونه شما که با من تعارف دارید من با خودم بی تعارفم و باید خدمت خود محترمم عرض کنم:
آخه این چه بساطیه مرد حسابی؟! حالا درسته خبر میدی و میری و میای ولی بقول مموتی: چخبرته؟! یا قشنگ بمان و پس بگیر یا قشنگ برو و میدون رو بسپار به نیروهای جوان و تازه نفس و جون‌دار، شترسواری که دولا دولا نمیشه... هی زرت و زرت خدافظی و زرت و زرت سلامی دوباره و سلام چون بوی خوش و فلان و بیسیار، مردم مسخره تو هستند مگه؟!
دیگه گفتم اینجوری نمیشه، بزنم به سیم آخر و بیام در دیدگان عمومی دوستداران و گرامیان با خودم اتمام حجت کنم، مرگ یک بار شیونم یک بار، نه ولم کنید، فقط میخوام حرف بزنم!

اگر یک بار دیگه فقط یک بار دیگه خدافظی کردم که هیچ، ولی اگر دوباره اومدم و سلامتون دادم نه تنها پاسخ سلام من رو ندید بلکه دیگه بهم نگید هندوانه فروش، بگید پوست خیار فروش!

تمام.