دکتری در تاریخ ایرانباستان؛ نویسنده ، ایرانشناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۱۱)
فریدون (۳)
فریدون فرزانه شد سالخُوَرد / به باغ بهار اندر آورد گرد
فریدون شاه سالخورده شد و کمکم بین فرزندانش تیرگی پیدا شد، تیرگی از گاهی پدیدار شد که سلم با گذر زمان رفتارش دگرگونه شد و از آئین و روش پدر دوری جست، سلم با خود اندیشید که تقسیم پدر روی داد نبوده زیرا ایرج فرزند کوچکتر را بهتر بخشیده بود؛ پس پیکی بهسوی برادرش تور فرستاد که تاجدار چین و ترکستان بود و داستان را اینگونه نوشت که: ما سه برادر بودیم که یکی از ما خردتر بود؛ ولی پدر تخت شاهی خود را به یکی از ما داد که کوچکتر بود و شایسته نبود و من این را ازآنرو نمینویسم که باید تخت به من میرسید که میبایست آن تخت به تو میرسید، جز این پدر در تقسیم جهان نیز راه عدل و داد نرفت! ایران و یمن را به ایرج داد و به من روم و به تو سرزمین ترکان و چین را داد.
پیک نامهبر سلم به سرزمین چین و ترکستان رسید و به پیشگاه تور درآمد و تور نامه را بخواند و آشفته شد و به پیک فرمود به شهریارت بگو که ما را در جوانی پدر فریب داد و این بدی را اسباب پدر شد، پس باید من و تو باهم بنشینیم و همراز و هم سخن شویم؛ تور پیکی با این نامه به همراه شتری برای سلم روانه نمود. سپس دو برادر با هم نشستند و اندیشهها نمودند پس به این نتیجه رسیدند موبدی زیرک برگزینند و به نزد پدر بفرستند؛ سلم به موبد چنین گفت که اکنون بر اسبی بنشین و سوی فریدون برو و ابتدا از جانب ما بر پدر درود فرست و سپس به فریدون بگو انسان باید در دو جهان از خدا بترسد، خدا در جهان به تو شاهی و بزرگی داد و سرای تو را وسعت داد؛ اما تو به دادگری رفتار ننمودی، خداوندگار به تو سه پسر داد که خردمند بودند و از بدی دور اما به چشم تو یکی از ایشان بزرگ آمد و وی را هنرمند دیدی و دودیگر را از خود دور کردی و یکی را به غرب فکندی و دیگری را به شرق؛ اما ایرج را در کنار خود نگاه داشتی و به او ایرانزمین را بخشیدی و تاج و تختت را، ای شهریار که در اسم دادگری در این باب دادگری نکردی و دل ما از تو پرخون است؛ پس به ایرج هم مانند ما گنجی از جهان ده و ملک ایران را از او بستان وگرنه ما دو برادر سپاهی گران از چین و ترک و روم به هم میآریم و رهسپار ایران میشویم تا دمار ایران و ایرج را در آوریم.
موبد که این سخنان درشت سلم و تور را شنید از درگاه آنان خارج شد و بهسرعت رهسپار جایگاه فریدون شد هنگامی که به دربار فریدون رسید؛ به فریدون خبر آوردند مردی پارسا و دانشمند به دیدار شما رسیده، فریدون امر کرد تا موبد را به پیشگاه بپذیرند؛ موبد به نرمی سخن گفت، فریدون شاه احوال دو فرزند را پرسان شد و روزگار ملک روم و چین را جویا؛ موبد سخنراندن آغاز کرد که: در هر سرایی نام شما بلند است و همه به یُمن شاهی شما در آسایش و آرامشاند اما من پیامی دارم که زیبا نیست و درشتی به درگاه شماست ولی من بیگناهم و تنها پیکی بیش نیستم و مرا باید شما ببخشید ای شهریار؛ فریدون بگفت اگر پیام بدی داری بگو تو را نیاز به پوزش نیست که این کنش را تو نکردی که پوزش بخواهی، موبد داستان سلم و تور را برای شاه باز گفت و فریدون چون این داستان بشنید برآشفت و گفت: چو این دو پسر از من دور افتادند هر کار و مسیر که میخواستند پیشه کردند؛ فریدون روبه موبد کرد و گفت: موبد پیام مرا به این دو فرزند ناخلف برسان که شما از خداوند نترسیدید که چنین سخنهایی راندید؟ شما پندها و نصیحتهای مرا از یاد بردید و خرد و هوشتان تباه شد؛ به خداوند به ناهید و به ماه سوگند که برای من هر سه فرزند یکی بودند و بر هیچکدام نگاهی پرمهرتر نکردم و خواستم جهان در صلح و آشتی بماند پس جهان را بین سه نوردیده تقسیم کردم و حالآنکه شما را با این رفتار من دشمن میکند اهریمن است! مگر آز و زیادهخواهیتان با تخت نشستن هر کدامتان در گوشهای از جهان کم نشد که چشم به مال برادر دارید؟ من دیگر پیرم و هنگامهٔ مرگم نزدیک است زیبنده نیست به جنگ فرزندانم برخیزم پس آنها نیز این داستان را بس کنند که کسی که برای خاک به جان برادرش بیفتد سزاوار زیستن نیست، فریدون در نهایت برای فرزندان ناخلف خویش نیایش کرد که ایشان به راه راستی درآیند؛ موبد که سخنان فریدون را بشنید از درگاه فریدون بهسرعت درآمد و به سمت سلم و تور شتافت تا جواب پدر به آن دو برساند.
پس از آنکه موبد برفت فریدون، ایرج را بخواست و بگفت که دو برادرِ زیادهخواهت بهسوی تو سپاه خواهند راند و کار برای تو دشوار است؛ زیرا که لشکر ایشان را بنمایه از دو کشور است؛ اما چاره نیست پس بهسرعت دستبهکار شو و سپاه بیارای که گر دیر جنبی تو را شکست سخت خواهند داد. ایرج به رُخسار پدر مهربان و غمدیدهٔ خود نگریست و گفت که ای پدر مهربان، گردش روزگار را میبینی؟ بسان باد که بر چهرمان میخورد و رد میشود، چرا مرد خردمند باید اندوهناک باشد؟ روزگار چون ما شاهان بسیار دیده و میبیند پس اگر فریدون شهریار مرا اجازه دهد بدی را با بدی پاسخ ندهم! من بهپیش سپاه برادرانم بیتاج و لشکر میروم و به ایشان خواهم گفت از بر شاهی روی زمین کینه و خشم نکارید و به یاد بیاورید دنیای پست چه بر سر جمشید آورد و تخت و تاج برایش نماند و بدفرجام شد، ای پدر! من دل دو برادرم را از کینه تهی میکنم و باز دلشان را پر از مهر ایزدی خواهم نمود.
دل کینه وَرشان بدین آورم / سزاوارتر زانکه کین آورم
▪️کتاب آفرینش رستم منتشر شد
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻 09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۱)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۱۳)