دکتری در تاریخ ایرانباستان؛ نویسنده ، ایرانشناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۹)
فریدون (۱)
فریدون چو شد بر جهان کامکار / ندانست جز خویشتن شهریار
فریدون، شاه جهان شد؛ بهرسم کیانی تاج بر سر گذاشت و کاخ شاهی برای خود آراست، دنیا از بدی پشت گردان شد و مردمان همه به ایزد پرستی پرداختند، این تاجگذاری و تخت نشینی بهروز مهر از ماه مهر انجام شد[1]و آن روز را مهرگان نامیدند و جشنی سخت بگرفتند و آتش افروختند و در آتش زعفران و عنبر ریختند و به بوی خوش آتش را آراستند.
فریدون پانصد سال شاه جهان بود و پیرو آئین مهر؛ خبر به فرانک مادر فریدون رسید که فرزندت شاه جهان گردیده؛ فرانک چو این خبر شنید تن بشست و به درگاه یزدان سجده کرد و به سمت بارگاه پسر درآمد و بر ضحاک بداندیش نفرین کرد و هزار آفرین به خداوندگار پاک فرستاد، فرانک یک هفته درماندگان را سیر کرد و درویشی در جهان یافت نشد، سپس جشنی و بزمی پا نهاد و هرچه مهتر بود و بزرگتر فراخواند؛ خوانی به شکل بوستان گستراند و بزرگان را بر آن خان مهمان کرد و گنجهایی که با خود داشت در چشم مهتران عیان کرد. لباسهای شاهی و اسبتازی با زین زرین و جوشن و زره و کلاهخود و شمشیر و هرچه در گنجینه داشت بار شتر نمود و به سمت شاه جهان فرستاد، چو بار به نزد شاه رسید شاه آنها را بدید و بر مادر خود درود گفت و گنجها پذیرفت؛ بزرگان لشکر چو این بدیدند بهسوی شاه برفتند و به شاه آفرینها دادند و گفتند: امروز همان روزی است که بختت به فزونی گمارد و بد اندیشانت بدبخت گردیدند پس بر توست مژدهٔ پیروزی از آسمانها، مباد که تو جز نیکی به کاری پردازی! فردای آن روز همهٔ بزرگان سوی شاه آمدند و با خود زر و گوهر آوردند و به تاج شاه بخشیدند و یزدان را بهپاس شاهی فریدون شُکرها و آفرینها گفتند و برای شاه دعا کردند که جاوید باشد چنین پادشاهی برقرار ماند.
پس از آن فریدون به گرداگرد جهان سفر کرد تا از اوضاع ملک را با چشم خویش ببیند، در این سفرها فریدون هرجا بدی میدید از سر مردمان وامیداشت و جهان را آباد و اصلاح مینمود پسکارش چنان شد که جهان بسان بهشت گردید و بدی و کژی از جهان رخت بر بست. فریدون چون سنش به پنجاه رسید خداوندگار سه فرزند به او هدیه کرد که هر سه پسر بودند و این سه پسر چون سه شهزاده رویشان همتای بهار زیبا بود و تمام نشانهای بزرگی در سیمایشان هویدا، دوتایشان از شهرناز و یکیشان که کوچکتر بود از ارنواز. فریدون یکی از بزرگان لشکر را که در هنر و دلسوزی بر دولت شهریاری نیکتر میدانست برگزید؛ نام این پهلوان جندل بود، فریدون به پهلوان فرمان داد در سراسر جهان بگردد و سه دختر از یک پدر و مادر بیابد که پریروی و پاکیزه و نیکگهر باشند و هیچکدام در کمال بر دیگری کمی نداشته باشند که در خوبی با سه پسرش برابری نمایند. جندل این دستور بگرفت و با چند کس از نزدیکانش رفت تا سراسر جهان را برای اجابت خواست شاه بگردد؛ سفر جندل آغاز شد و به هر کشوری که مهتری داشت و مهتر را دختری بود سر زد و اسرار و رازهایشان را فهمیدند؛ اما آن نیافت که شاه خواسته بود تا عاقبت روانهٔ یمن شد زیرا نشانههایی به جندل رسیده بود که شاه یمن را سه دختر است همان گونه که فریدون خواسته بود.
جندل پهلوان به دربار شاه یمن رسید و به شاه یمن درود و آفرینها فرستاد، شاه یمن هم جندل را نیک پذیرفت و فرمود چه پیام از سرورمان فریدون جهاندار داری؟ جندل گفت: که از فریدون جهاندار به تو درودها و آفرینها آوردهام، فریدون به من فرمان داده تا تو را که سرور تازیانی سخت حرمت نهم؛ اما از تو خواستهای دارد؛ فریدون جهاندار را سه شاهزاده است بسان ماه و شایسته که از هر خواسته بینیازند و هر آرزو نمایند همان شود پس اکنون برای این سه ماهپاره سه جفت و سه همسر باید، پس چون خبردار شد تویِ پاکسرشت سه پاکیزهدامن دختر داری به دربارت روانهام کرد؛ این بود پیام فریدون شاه اکنون تو پاسخت را بگو تا بر شاه جهان رسانم.
پادشاه یمن به فکر فرورفت و گفت: گر این سه دختر در کنار من نباشند روز روشن من چو شب سیاه میشود من به سه دخترم سخت دلبستهام، اما برای شنیدن پاسخم باید چند روزی صبر کنی که این امر با عجله امکانپذیر نیست، پس جندل را جایی داد و بهسرعت تمام بزرگان اعراب را فراخواند تا با ایشان به مصلحت بنشیند و بزرگان عرب که رسیدند شاه یمن با ایشان چنین گفتوشنود را سر کرد که مرا از دنیا سه دختر است که نور چشمانماند اما فریدون شاه پیکی فرستاده و سه دختر مرا برای سه شاهزادهٔ خود خواستگاری نموده! من را تاب دوری دخترکانم نیست، اگر جواب مثبت به فرستادهٔ فریدون دهم در دلم غم و ماتم و اندوه فرزندانم میماند و اگر جواب رد دهم از پیمان با فریدون جدا میشوم و فریدون شاه جهان است و با چنین بزرگیاش در افتادن با او کار خرد نیست که من از ضحاک توانمندتر نیستم که دیدید بر ضحاک چه آورد! اکنون که شما بزرگان و مهان قوم من هستید به من بگویید که باید چه کنم؟
ازین در سخن هر چه دارید یاد / سراسر به من بر بباید گشاد
[1] در تقویم ایران باستان هفته وجود نداشت و روزها به شماره خوانده نمیشدند! [شبیه به امروز 7 مهر یا 10 آبان] سال به دوازده ماه تقسیم میشد [ماههایی که نام آنها امروز نیز در تقویم ایرانی بکار میرود] که عبارت بودند از: "فروردین، اردیبهشت، خرداد..." هر ماه نیز به سی روز تقسیم میشد که هر روز بجای شماره عددی [یکم، ششم، بیستم] نامی داشت بدین مضمون: "هرمزد، بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد، امرداد، دی به آذر، آذر، آبان، خور، ماه، تیر، گوش، دی به مهر، مهر، سروش، رَشَن، فروردین، بهرام، رام، باد، دیبهدین، دین، اَرد، اَشتاد، آسمان، زامیاد، مهراسپند، انارُم" برای درک بهتر بجای گفتن (5/فروردین) گفته میشد (سپندازمذ/فروردین) یا بجای (16/مهر) گفته میشد (مهر/مهر) اگر روزی همنام ماه میشد آن روز، روزی مقدس و جشن گفته میشد.
▪️کتاب آفرینش رستم منتشر شد
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻
09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۱۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۸)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ داستانها؛ داستانهای شاهنامه فردوسی (۳)