نویسنده داستان و روایت های داستانی /
بالاخره راه حل تمرکز کردن را پیدا کردم؟
اولین باری را که وبلاگ زدم، خوب یادم هست. وبلاگم را توی پرشین بلاگ باز کرده بودم و مینوشتم. اولین پستی که گذاشتم، برایم غرور زیادی داشت. چند بار نوشتههایم را میخواندم و بعد پست میکردم. آن روزها مشکل تمرکز کردن نداشتم. ساعت ده شب پشت میز ناهار خوری مینشستم و تا نزدیکیهای صبح، رمان میخواندم. بیشتر رمانهای زندگیام را در همان دوران دانشگاه خوانده بودم. و البته هر چه دارم، از همان روزها است. برای خودم سخت است که بگویم، اما کتاب خواندن توی نوجوانی برایم سادهتر بود. این روزها وقتی کتابی را باز میکنم، انگار همه چیز توی خانه، من را به سمت خودش میکشاند. سادهترش کنم: عوامل حواس پرتی زیاد شده است.
یک پیشنهاد ویژه برای یادگیری مهارت ارتباطی در کنار نویسندگی:
خرید دوره افزایش دایره واژگان و مهارت ارتباطی
عوامل حواس پرتی
همیشه در شبکهاهی اجتماعی فعال بوده ام. حتی آن زمانی که وبلاگ مینوشتم، مدام با دیگران در ارتباط بودم. کامنت گذاشتن زیر پست دیگران، باعث شده بود که وبلاگم رشد خوبی داشته باشد. البته که دنبالش را نگرفتم. هوش زیاد برایم دردسر شده بود. مشکل آدماهی باهوش این است که فکر میکنند چون سریع تر از دیگران یاد میگیرند، میتوانند دیرتر سراغ یادگیری بروند. بیشتر امتحاناه را شب امتحانی میخواندیم، چون مسیری که در ذهن دیگران باید ساخته میشد، در ذهن ما از قبل وجود داشت.
باهوش بودن، خودش عامل حواس پرتی است. به جای این که روی امروز و تلاش الان حساب کنیم، روی این حساب میکنیم که همان لحظههای آخر، کار را جمع میکنیم. پس عجیب نیست که قصه لاک پشت و خرگوش برایمان هر روز و هر هفته و هر ماه تکرار میشود.
باهوش نباش، تلاش کن
شاید بهتر باشد که روی باهوش بودنمان حساب نکنیم. تا جایی که میتوانیم تلاش کنیم تا به نتیجهای که میخواهیم برسیم. حتی بهتر است که گاهی فکر کنیم به اندازه کافی خنگ هستیم که احتمالاً خراب کنیم. حتی زمانی که حس میکنیم در مهارتمان به حد بالایی رسیدهایم، باید حس کنیم دیگرانی هستند که میتوانند از ما بهتر باشند. و اگر بیکار بنشینیم، از ما جلو خواهند زد.
اگر از من میپرسید، راز موفقیت در آدمهای موفق در تلاش آنهاست. تمرکز کردن روی هوش و ذکاوت چنین آدمهایی، فقط به این دلیل است که جایگاهشان را دست نیافتنی کند. هر کسی میتواند با تلاش، کوشش و تمرکز، به جایگاهی برسد که آنها رسیدهاند.
اولین تاوان
یک روز به امتحان فیزیک داشتیم و یک فصل از ده فصل کتاب را خوانده بودم. برای رشته ریاضی، خواندن بقیه کتابهای درسی و غیر درسی کار ساده تری بود، اما هنوز هم فیزیک جزئی از ریاضی به حساب میآمد. استاد فیزیک چند بار گفته بود که «انیشتین، ریاضیدانی بود که قواعد فیزیک را جابجا کرده بود.»
از جلوی در کتابخانه درآمدم و یکی از همکلاسیهایم را دیدم. پرسید: «چه قدر خواندی؟» من هم گفتم در حد یک فصل. جمله بعدی که شنیدم این بود: «خب پس افتادی. کاریش هم نمیشود کرد.»
آن روزها از شنیدن حرفش ناراحت شدم. الان میفهمم که جملهاش چه قدر دقیق و درست بود. خیلی رک و صریح گفت که زیادی روی هوشم حساب کردم و الان وقت تاوان دادن است. آن امتحان را با نمره «10» گذراندم. و خب واضح است چه طور به این نمره رسیده بودم. بعضیاه به آن میگویند لطف استاد و بعضی دیگر هم شانس و بعضی دیگر هم میگویند چون درس تخصصی نبود، استاد خیلی اهمیت نداده.
نکته عجیب و جالب این بود که ترم آخر به خاطر «غیبت کلاسی» مشروط و اخراج شدم، نه به خاطر درس نخواندن. تنبلی به هر حال در یک نقطه مشخص یقهام را گرفت. البته بد هم نشد، مجبور شدم روی خواستههای واقعیام تلاش بیشتری بکنم.
تمرکز از کجا؟
تصورم این بود که اخراج شدن از دانشگاه، افسردگی و شکست و ناکامی، دلیل اصلی عدم تمرکزم هستند. در حالی که تنبلی، بیحوصلگی و بیارادگی باعث عدم تمرکز بود. برای رسیدن به هر مهارتی، لازم است که تلاشمان را بیشتر کنیم.
نکته عجیب و جالب این بود که ترم آخر به خاطر «غیبت کلاسی» مشروط و اخراج شدم، نه به خاطر درس نخواندن. تنبلی به هر حال در یک نقطه مشخص یقهام را گرفت. البته بد هم نشد، مجبور شدم روی خواستههای واقعیام تلاش بیشتری بکنم. نمیکنند. به محض اولین واکنشاه از سمت منتقد درونی که وظیفه اش چیز دیگری است، دست از کار میکشند. به محض اولین بیماری، خودمان را گم میکنیم. در حالیکه همانجا است که انسانهای بزرگ رشد میکنند. همان جایی است که باید رشد خودمان را ببینیم و به جلو حرکت کنیم.
درد یعنی شروع
انسانهای بزرگ با بیرون آمدن از نقطه امن، درد میکشند و جلو میروند. پس باید با قدرت از منطقه امن بیرون بیایید، خودتان را پیدا کنید و با قدرت جلو بروید. اگر هنوز هم در نقطه امن خودتان هستید، بدانید که دارید به نابود شدن خودتان کمک میکنید. این یعنی شروع جانانه. درد بکش. زندگی از دردها شروع میشود. تا جایی که میشود و میتوانیم باید به دردهایمان فکر کنیم. دردها، همان نقطهعطفهایی هستند که رشدمان دادند.
درد کشیدیم که تربیت بشویم. درد کشیدیم که روی پای خودمان ایستادن و دویدن را یاد بگیریم. پاهایمان را بارها و بارها روی زمین کشیدیم تا بتوانیم محکم روی زمین بگذاریم. زانوهایمان خش برداشت از بس که چهار دست و پا راه رفتیم. اگر این تلاشها را یادمان بیاید، درد کشیدن دیگر برایمان عذاب نیست. همان طور که آن دردها یادمان رفته، باز هم یادمان میرود.
تمرکز کردن یا تنبلی؟
گوش به حرف کسی ندهیم که تنبلی و بی ارادگی از بی علاقگی میآید. درست است که تمرکز کردن روی کارهایی که به آنها علاقه مندیم ساده تر است، اما باز هم دلیل نمی شود که اراده را به علاقه مرتبط کنیم. برای کارهایی که به آن علاقه مندیم که نیاز به تمرکز نداریم. تمرکز برای زمانی است که علاقه و احساس کمتری وجود دارد، اما نیاز و احتیاج واقعی تری میبینیم. مشکل تمرکز را برای چنین زمانهایی باید حل کنیم. وگرنه که هر کسی میتواند برای کارهای مورد علاقه اش تمرکز کند.
برایم بنویس
چه قدر مشکل تمرکز داری؟ و به نظرت در کارهایی که دوستشان داری، حس میکنی که تمرکزی نداری؟
مصطفی مردانی
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا کتاب قدرت عادت خوب نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره الی، در سوگ ما!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستکاری افکار عمومی