چرا کتاب قدرت عادت خوب نیست؟

همه از این کتاب قدرت عادت تعریف می‌کنند. می‌دانم که شما هم داری با غیظ و نگرانی این متن را می‌خوانی. بگذار خیالت را راحت کنم، شروع خوبی دارد. اصلاً خیلی از کتاب‌ها شروع خوبی دارند. تازگی‌ها فهمیدم برای این که یک کتاب خوب بخوانیم، باید برویم فصل سوم و چهارم را بخوانیم که نویسنده به جفنگ افتاده. اگر هنوز هم خوب بود، می‌شود کتاب را خرید. کتاب «زندگی رو به فناست» مارک منسون هم همین بلا را سر من آورد. خوب بود تا فصل دوم! بعد ناگهان حس کردم که دوستش ندارم. که خیلی نظری شد. که اصلاً این‌جور کتاب‌ها چرا یهویی مسیر عوض می‌کنند؟ مگر در مورد مسائل مهم‌تری صحبت نمی‌کرد؟ کتاب قدرت عادت هم این شکلی بود. دوستش داشتم تا فصل‌های دوم و سوم.

یک پیشنهاد ویژه برای یادگیری مهارت ارتباطی در کنار نویسندگی:

خرید دوره افزایش دایره واژگان و مهارت ارتباطی 

چرا قدرت عادت خوب است؟

در مورد این صحبت می‌کند که عادت کردن هم خوب است. ذهن را استراحت می‌دهد. یاد می‌دهد که زندگی با عادت‌های ما ساخته شده و بهتر است که به آن‌ها توجه کنیم. از این حرف‌ها که حتی اگر مغز نداشته باشیم، عادت‌ها شکل می‌گیرند. اصلاً نیازی به حافظه کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت نیست، خودش کارش را می‌کند. از این حرف‌ها که بالاخره یکی پیدا می‌شود و نجاتمان می‌دهد، در این کتاب صحبت نمی‌کند. طوری که در کتاب «بنویس تا اتفاق بیافتد» می‌نویسد. یا حتی کتاب راز از این حرف‌ها می‌زند که گاهی دلم را می‌زند. اما متأسفانه هر دو تا کتاب جواب می‌دهند و صد البته که می‌شود به حرف‌هایشان اتکا کرد. حالا یک بار هم در مورد کتاب «بنویس تا اتفاق بیافتد» می‌نویسم.

خوبی قدرت عادت این است که به ما می‌گوید: «نداری! نخواستی!». یعنی اگر هر اتفاقی تا امروز برایت افتاده به خاطر عادت‌های خودت بوده. این که دیگران را مسئول شکل‌گیری عادت‌ها بدانیم، اتفاق خوبی نیست. در کتاب اثر مرکب، نویسنده مدام به این اشاره می‌کند که بیشتر این عادت‌ها را پدرش به او ارث رسانده است. یا خیلی از کتاب‌های موفقیت به ما این حس را می‌دهند که باید شکست بخوریم که موفق بشویم! شکست خوردن خودش شکست خوردن است. تحلیل کن که چرا شکست خوردی. این اداها چیست که شکست جزئی از موفقیت است. مسلماً جایی اشتباه کردیم و باید پیدایش کنیم. اما گاهی می‌شود یک شبه موفق شد، بدون هیچ شکستی!

عادت کن و پیروز شو

زیاد پیش می‌آید که بتوانیم به گذشته‌مان ارجاع بدهیم. اما از زمانی که یاد بگیریم به گذشته‌ای که خودمان ساختیم ارجاع بدهیم، تازه به مسیر درست می‌رسیم. اول باید قبول کنیم که این زندگی مزخرف و گل اندر گلی که داریم را خودمان ساختیم، تا برسیم به مرحله بعد. اولین قدمی که هیچ وقت و در هیچ کتابی در موردش صحبت نمی‌شود همین است: خودت ساختی، خودت دوباره بساز!

قدرت عادت این را نمی‌گوید. فقط روی جمله دیگری تمرکز دارد: «عادت کن و پیروز شو!».

جالب اینجاست که فصل‌های آخر می‌رسد به این نکته که یک تیم بزرگ ناگهان در مسابقه آخر، رقابت قهرمانی را از شکست خورده است. و این برایشان عادت شده است. گاهی از مربی‌های ورزشی هم می‌شنویم که باختن یا بردن برایمان عادت شده است، انگار که عادت بقیه را در نظر نگرفته‌ایم!

از نگاه من جای دیگری است. تا زمانی که قبول نکنیم این زندگی را خودمان ساخته‌ایم، هیچ تغییری اتفاق نمی‌افتد. خاطرات کسانی که با کلاس‌های موفقیت به جایی رسیده‌اند را بخوانید یا گوش کنید. در تمام آن‌ها یک پذیرش عمیق وجود دارد. خودشان بارها و بارها مسیرهای مختلف را امتحان کرده‌اند. قبول کرده‌اند که برای تغییر باید بها بپردازند یا یاد بگیرند یا مهارتشان را بیشتر کنند. اگر چنین چیزی در ذهن کسی نباشد، عملاً به جایی نخواهد رسید. مثل این که قبول نکنیم که از آب تشکیل شده‌ایم و فکر کنیم با خوردن خاک، می‌توانیم سفت و محکم موفق بشویم! در این صورت فقط بیشتر گلی خواهیم شد و خاک هم به کارمان نمی‌آید!

چرا قدرت عادت بد است؟

هیچ راه حلی برای کسی که عادت کرده اما عادتش را در آخرین لحظه از دست می‌دهد، ندارد. هیچ راه حلی نمی‌دهد که چه کار کنیم تا هر آدمی با هر گذشته ای بتواند آینده‌اش را درست کند. هر لحظه اشاره می‌کند که بازگشت به گذشته امکان پذیر است. چرا؟ چون هیچ وقت و در هیچ کجای کتاب به این اشاره نمی‌کند که اگر گذشته‌ات را نپذیرفتی، این ده ای هم نخواهی داشت!

این شکست‌ها را خودمان به وجود آورده‌ایم! این زندگی مالی ضعیف را خودمان ساخته‌ایم. این شکست‌های عاطفی و مالی و خاص را خودمان به وجود آورده‌ایم! چرا فکر می‌کنیم که می‌توانیم با دنبال کردن راه‌حل‌هایی که برای ما ساخته نشده‌اند، می‌توانیم دنیای جدیدی داشته باشیم! اول خودت را بپذیر!

مصطفی مردانی

اینستاگرام تلگرام توییتر | لینکدین |