هر از گاهی مینویسم...
تفکر محصول(Product Thinking) و تجربه کاربری (UX)
وقتی به تجربه کاربر نگاه می کنیم ، اغلب به مجموعه ای از ویژگی های یک محصول ساده ، زیبا و آسان برای استفاده فکر می کنیم ، این باعث میشه زندگی کاربر آسون تر بشه. اما به عنوان یک واقعیت ، ویژگی ها صرفاً یک بخش کوچک و کاملا جزئی محصول هستند. آنها تنها معدود راه حلهای قابل قبول برای مشکل کاربر هستند که محصول سعی میکنه حلش کنه. تفکر محصولات به معنی تفکر در مشکلات خاص کاربر ، کارهایی که باید انجام بشه، اهداف و درآمدهاست.
تجربه اصلی کاربر مجموعه ای از ویژگی ها نیست. در حقیقت ، این شغلیه که کاربران برای محصول استخدام می کنن:)
مثلا بیاین به تجربه کاربر در اوبر نگاهی بندازیم، مهتمرین هدف کاربر اون اینه که در هر زمان به راحتی یک تاکسی بگیره. قابلیت هایی مثل نشانگر شمارش معکوس ، نمایش زمان دقیق ورود تاکسی و امثالهم ویژگی های مناسبی هستن که این تجربه رو گسترش میدن. اما محصول اوبر صرف نظر از این ویژگی ها بازم کار می کنه. از طرف دیگه ویژگی شمارش معکوس نمی تونه بدون محصول کار کنه قطعا!
پس همیشه بین ویژگی و محصول رابطه ای یک طرفه وجود داره: ویژگی ها بدون محصول کار نمی کنند! والسلام :)
به همین دلیل لطفا و خواهشا ابتدا به ویژگی های اولیه ای در محصولاتتون فکر کنین که صرفا کار راه اندازن!
“Think in products, not in features”
کارهای اصلی رو که محصول براش ساخته شده، شناسایی کنین.
یک محصول دارای فرآیندی برای تجربه اصلی کاربره که اساساً دلیل وجود این محصوله. این یک نیاز رو برآورده یا مشکلی رو حل می کنه. با این کار ، معنی دار میشه و ارزش خاصی رو ارائه میده. اگه مسئلهای موجود نباشه ، یا راه حل این مسئله مناسب نباشه، محصول بی معنی میشه و مردم از این محصول استفاده نمی کنن. که به نوبه خود منجر به سقوط محصول میشه. راه حل های اشتباه میتونن برطرف بشن، اما مشکلات غیر واقعی به هیچ وجه قابل اصلاح نیستن. بنابراین ، چطور می تونیم مطمئن باشیم که با یک مشکل واقعی مقابله خواهیم کرد؟
متاسفانه! نمی تونیم 100٪ مطمئن باشیم ، اما میشه با مشاهده و صحبت با افراد ، خطر رو به حداقل برسونیم. از این رو ، کشف مشکل و ایجاد راه حل های مشتری فدم اصلی ما خواهد بود.
„It’s not the customer’s job to know what they want“ — Steve Jobs
مثلا، خشت کریستینسن ، یک بار سعی در بهبود فروش میلکشیک های یک کافی شاپ رو داشت. او سعی کرد تا اونها رو شیرین تر کنه، با طعمهای مختلف عرضشون کرد و اندازه لیوانا رو مقداری افزایش داد. هیچ نتیجه ای نگرفت ، تا اینکه شروع به مشاهده مشتریان کرد. اون فهمید دلیلی که مردم برای خرید میلکشیک داشتند اینه که مسیر صبحگاهی خانه تا محل کار کمتر خسته کننده باشه :)
فایده بزرگی که میلکشیک داره اینه که نوشیدنی حجیمیه و هضمش بیشتر از هر نوشیدنی دیگه طول می کشه و معده رو پر میکنه. این مشکل واقعی بود اما مشتریها هیچ ایده ای در موردش نداشتن. در پایان ، کریستینسن راه حلی را با توجه به این مشکل ارائه داد که منجر به افزایش تعداد فروش شد.
„Fall in love with a problem, not a specific solution“ — Laura Javier
در محصولات فکر کنین و ویژگی های مناسب رو برای افراد مناسب بسازین.
تفکر در محصولات به ایجاد ویژگی های موفق کمک می کنه. با تعریف مشکلی که محصول با اون مواجهه، به سؤال "چرا ما این محصول رو می سازیم؟" پاسخ میده. تعریف مخاطب هدف "چه کسی این مشکلات رو داره؟" و تعریف راه حل "چگونه ما این کار رو انجام بدیم؟" راهنمایی کافی برای ایجاد یک ویژگی جدید خواهد بود. بخاطر داشته باشین که تنظیم یه هدف به سنجش موفقیت فیچرها کمک می کنه.
محصول متناسب با بازار
وقتی راه حل ارائه شده متناسب با مسئله کشف نشده باشه، محصولات معنی دار میشن. این راه حل نحوه حل یک مشکل رو توصیف می کنه. بنابراین ، ساخت محصول متناسب با بازار ، تجربه کاربر اصلی یک محصول رو تعریف می کنه. فیچر های مشخص این تجربه رو گسترش میدن و از تجربه اصلی پشتیبانی می کنن، اما اونا نمیتونن جایگزین آن شوند. طراحی تعاملی و طراحی بصری می تونه یک محصول رو زیبا ، با کاربرد آسان و لذت بخش جلوه بده اما نمی تونه یک محصول رو کارآمد و پرمتقاضی کنه.
تعریف محصول
هنگام تفکر در محصولات ، طراحان UX باید بتونن به سؤالات زیر پاسخ بدن:
- چه مشکلی رو حل می کنیم؟ (مشکل کاربر)
- برای چه کسی این کار رو می کنیم؟(مخاطب هدف).
- چرا ما داریم این کار رو می کنیم؟ (چشم انداز).
- چگونه ما این کار رو انجام میدیم؟ (استراتژی)
- و به چه چیزی میخوایم برسیم؟ (اهداف)
“Building features is easy, building the right features for the right people is challenging”
نتیحه گیری
فکر کردن به محصول طراحان UX را قادر می سازد سؤالات درست بپرسند ، ویژگی های مناسب را بسازند و با ذینفعان ارتباط برقرار کنند. این طراحان را قادر می سازد قبل از افزودن ویژگی های جدید ، "نه" بگویند و مردد باشند. هر زمان که از ویژگی جدید درخواست شود یا کسی ایده ای برای کالای جدید داشته باشد ، طراحان می توانند قبل از ترسیم فریم ورک یا ساختن طرح بندی های فانتزی ، سوالات مناسب را بپرسند: "آیا این ویژگی در محصول جای می گیرد؟" - "آیا به کاربر واقعی خدمت می کند؟ مشکل؟ "-" آیا مردم آن را می خواهند یا به آن احتیاج دارند؟ "اول این را بیابیم!" این باعث می شود محصول بهینه و کارآمد باشد.
امیدوارم مطلب فوق براتون مفید بوده باشه :)
جهت ارتباط بیشتر با من و شروع پروژه های خلاقانه می تونین به وبسایت شخصی بنده(سروش اصفهانی) مراجعه کنید :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصهی اولین فونتهای تاریخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
9 خطای شناختی در user research و مدیریت آنها
مطلبی دیگر از این انتشارات
استفاده از تئوری رنگ در طراحی وب