نقطه ی طراحی
خودم به این نتیجه رسیدم، تنهایی، که توی هر کاری یک نقطه وجود داره (حالا شاید هر کاری نه ولی توی طراحی گرافیک همیشه وجود داره)، یک نقطه که طرح قبل از اون و بعد از اون زمین تا آسمون با هم فرق دارن گاهی با یه جرقه، گاهی با دیدن چند تا طرح، گاهی هم با گیر دادن سفارش دهنده.
کار رو شروع می کنی و ایده توی سرت هست و طرح هم زدی و خیلی آماده ای که اجراش کنی، چند ساعت وقت می ذاری روش ولی هرکار می کنی در نمیاد که درنمیاد ... و اون تصویر در اومده که تو ذهنت هست همش اعصابتو خورد می کنه، نمی دونی کجای کار می لنگه، میری یه سرچ می زنی کارا موضوع مشابه رو تو هر سایتی می شناسی پیدا می کنی، همشون خوبن کار تو هم چیزی از اینا کم نداره ولی نشده انگار، به دلت نمی چسبه که نمی چسبه.
خسته میشی و میگی بیخیال نمیشه که نمیشه فردا همین طرحو می فرستم و میری که بخوابی، تو می خوابی ولی مغزت بیداره انگار یه موجود آبی بامزه عین کارتون اینساید اوت تو کلت داره می جنبه و فایلا رو جا به جا می کنه، همه ی خاطرات و تصاویر مرتبط با موضوع رو که تو زندگیت حتا فقط یه بار دیدی رو کنار هم میچینه دسته بندی می کنه بر اساس رنگ، موضوع، تاریخ و خیلی چیزای دیگه و انقدر جا به جاشون می کنه تا بالاخره صبح که پا میشی می گی بذار یه بار دیگه امتحان کنم ببینم چی میشه و بنگ طرح دلنشینتو می زنی، خوشحال و خندان طرح رو آماده می کنی و می فرستی برای کارفرما و امان از کارفرما که سر یه میلیمتر اینور تر بودن و نبودن گوشه کار باهات بحث می کنه و میگه این خوب نیست دوباره :|
اینجا بهترین کاری که می تونی بکنی اینه که طرح قبلی رو بعد از دو روز براش بفرستی بدون اینکه دست بزنی بهش و قبل از اینکه کارفرما حرفی بزنه بگی این کار خیلی خاصه چون از عناصری که خیلی مرتبط با کار و لاب لاب لاب لاب لا .... دیگه دهن کارفرمای عزیز بسته میشه و میگه اوکی عالی (خوش بینانه)
و حالا زمانش میرسه که کار بعد از "نقطه" رو به عنوان نمونه کار تو دریبل آپلود کنی و به مغز عزیزت افتخار کنی و برای کارفرما تاسف بخوری ... البته اگر پولت رو واریز کرده باشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
موشن گرافیک ها چگونه تجربه کاربری را تحت تاثیر قرار می دهند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش UX : قانون جیکوب (Jackob's Law)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاربرپژوهی و روشهای آن