از ویران شدن نترسیم!


این روزها شمایل جدیدی از خودم را می‌بینم.

آنقدر نـو و هولناک که خودم را نمی‌شناسم.

انگار تمام وجودم شخم خورده و زیر و رو شده.

خودم را برهوتی مخروبه می‌بینم.

یک اتفاق... یک شکست ِ خیــلی بزرگ مسبب این دگردیسی شد.

شکستی که وجودم را با خاک یکسان کـرد...!

همچون برهـوت...

و من این روزهـا آنقـدر درگیـر دوباره ساختنِ این برهوت هستم که گویی از همـه چیـز و همـه کس منفک شـده‌ام.

انگار در خود فرو رفته‌ام و هیچ تمایلی برای بیرون آمدن ندارم.

حس می‌کنم جهــان درونم آنقدر وسیع و مخروبه است که مجالی برای توجه به بیرون نیست.

گاه از گستـره‌ی بـی انتهای این جهــانِ نامرئی حیـرت زده‌ام

و گاه از وسعت ویـرانه‌هایش وحشت زده.


به گمانم در زندگی هـر انسانی باید زلـزلـه‌ای رخ دهـد و جهــانِ درونش را در هم بشکند تا دگر باره خودش، آنگونه که می‌خواهد آن را بازآفریند.

حادثه‌ای باید رخ دهد تا دریابیم سال‌ها بازیگر بی اراده‌ی فیلنامـه‌ی دیگران بوده‌ایم و اینبار فیلنامه‌ی زندگی‌مان را خودمان بایـد بنویسیم.

سخت است... خیـلی سخت!

سخت و ترسناک!

فروپاشی یکبـاره‌ی نظـام وجودمـان را می‌گویم!!!

امـا لازم است.

لازمـه‌ی رشد و تکامل انسـان.

همان غایتـی که به خاطـرش پا به عرصـه‌ی وجود نهــادیم.

در این مسیر بـــاید
ویران شویم
بترسیم
و از نو بیافرینیم


از ویــران شدن نترسیــم!



به قلم:

••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••