در این جهان نامرد ، بر دل عجب نشستی...!
تهش قراره چی بشه؟!
تا حالا فکر کردی تهش قراره چی بشه؟!
قطعا همه ماها
چه جوون چه پیر
چه سالم چه بیمار
چه خوب چه بد
چه پولدار چه فقیر
چه ظالم چه مظلوم
چه آروم چه روانی
چه مهربون چه سنگدل
چه اونایی که به خدای یگانه ایمان دارن
چه اونایی که ندارن
چه مسلمون
یهودی
مسیحی
بودایی و..
حتی اونایی که به هیچ دین و آیینی اعتقاد ندارن..
همه و همه با هر خصوصیات و ویزگی حتی شده برای یک بار به تهش فکر کردن..
اینکه تا کی این زندگی ادامه داره؟!
تهش قراره چی بشه؟
بعد از مرگ چه اتفاقی براشون میفته؟
حالا بعضی ها به جهان پس از مرگ معتقدن و برخی دیگه نیستن و تصور میکنن که تمام زندگانی ما در این دنیاست و مرگ پایان زندگی هر انسانه.. اما منطقی هم نگاه کنیم اگه مرگ پایان زندگی ما باشه دلیلی برای وجودمون در این مدت کم وجود نداره..
هر کسی هر کاری که دلش بخواد میکنه..
به بقیه آسیب میزنه.. به هر نحوی حتی به قیمت آزار خودش و بقیه سعی میکنه از زندگی لذت ببره..
بدون اینکه هیچ مجازات یا پاداشی وجود داشته باشه؟! مسخره نیست؟
همانا مرگ به هم زننده لذّتها و شادمانی شماست، و تیره کننده خواهشهای نفسانی، و دور کننده از مقصدهای این جهانی. | (نهج البلاغه، خطبۀ ۲۳۰)
الان پیش خودتون میگین که هر منطقه ای قوانینی داره و به ازای کاری که میکنه مجازاتی براش وجود داره..
اما این زیرمجموعه بسیییار کوچکی از برقراری عدالته و عدالت خداوند بسیار وسیع تر از این حرف هاست.
خیلی از قوانین در تمام نقاط جهان حتی مخالف قوانین الهی که راه سعادت و راهی برای درست زندگی کردنه هستن..
تازشم خیلی از گناهارو کسی نمیبینه و شاید هیچ وقت کسی نفهمه..
غیبت.. بردن آبرو.. دل شکستن.. تندرویی.. بد اخلاقی.. و خییلی از کارای دیگه که از نظر همه درست نیستن هم مجازاتی براشون وجود نداره در صورتی که در قانون الهی حق الناس حساب میشن و جز بدترین گناها هستن
حالا کاری به نحوه مواخذه در اون دنیا ندارم فقط خواستم بگم که مرگ تازه شروع هر انسانه!
امام حسین(ع): مرگ برای شما همانند پلی است که از محیط رنج و زحمت عبورتان می دهد و به بهشت وسیع و نعمت هایش می رساند. کدام یک از شما بی میل و ناراضی است که از تنگنای زندانی به کاخ مرفهی منتقل گردد؟
الان چند سالتونه؟!
14؟
18؟
25؟
40؟
دیدین این مدت چقدر سریع گذشت؟!
بقیشم مثل برق و باد میگذره.. فقط در حد یه چشم به هم زدن..
اولین روز مدرسه کلاس چهارم ابتدایی..
قشنگ یادمه.. با همه جزییات.. انگار دقیقا همین دیروز بود..
ولی من هنوز همون علی نیستم.. عوض شدم.. خیلی هم عوض شدم..
یه روز دیگه هم خیلی خوب یادمه..
فکر کنم از اون روزایی بود که قبلا خوابشو دیده بودم..
جزو اولین روزایی بود که بعد از کرونا کلاسا حضوری شده بود.. یازدهم.. تقریبا وسطای سال بود..
با استاد کمندی (پسر مدیر) کلاس تست حسابان داشتیم..تو راهرو طبقه دوم..
حال خیلی عجیبی داشتم تقریبا همه برام غریبه بودن.. با مهدی وقتی آنلاین بود کلی چت کرده بودم اما حتی نمیتونستم تشخیص بدم کدومه.. ماسکه هم مزاحم بود..
صندلی ها هم تک نفره بود..یادمه درس در مورد تابع بود.. علی کمندی یه سوال حل کرد که از توابع مثلثاتی بود توش لفظ صعودی و نزولی و ص اکید و ن اکید هم به کار برد و توضیح داد اما هیچ کس چیزی نمیفهمید.. البته اون موقع فکر میکردم فقط من نمیفهمم هرچی باشه اینجا مدرسه نمونه ست..
من دقیقا پشت جواد نشسته بودم..
فکر میکنم اون روز اولین روزی بود که دیدمش..
یه سوال ازش پرسیدم.. گفت آآآآآآآ بله بعد یه توضیح کوتاه با کلی آآآآ داد..
با خودم گفتم این پسره چرا اینجوریه.. چرا من و من میکنه..
شاید خیلی درس خونده مخش رد داده( حالا بگذریم از اینکه بعدش از جواد خوشم اومد و الانم با هم رفیقیم)..
خلاصه آره..
اینم انگار همین دیروز بود..
زمان با چشم به هم زدنی میگذره.. انقدر سریع که خودتم باورت نمیشه..
وقتی بدون دغدغه میرفتیم شهرستان و تو خاکی با پسر عمه هام فوتبال بازی میکردیم کسی فکر میکرد علی 18 سالش بشه؟
حالا چی برام مونده؟!
بایدبرگردم و پشت سرمو نگاه کنم و این سوالو از خودم بپرسم :
+ چه جوری زندگی کردی؟!
_ حالا که میخوام به این سوال جواب بدم میبینم تقریبا هیچی برام نمونده.. شاید فقط همین که تلاشمو کردم که "خوب" زندگی کنم.. اما خیلی جاها موفق نبودم.. شاید خیلی جاها موفق نشون دادم اما خودمو نمیتونم گول بزنم که..
مهم ترین افراد زندگیم پدر و مادرمن دیگه.. خیلی سعی کردم تا جایی که میتونم خوب باشم باهاشون اما یه جاهایی کنترل از دستم در رفته.. خیلی جاها خودمو به اونا ترجیح دادم.. خلاصه خیلی اذیتشون کردم.. اما جالبیش اینجاست که اونا هنوزم دوستم دارن.. خیییلی.. این خاصیت همه پدرو مادراست..
تو زندگیامون قطعا کسایی رو میبینیم که با همه تندرویی میکنن.. زود عصبانی میشن.. هنوز طرفو ندیده میخوان باهاش دعوا کنن.. من میگم بخش زیادیش به خاطر شرایط سخت زندگیه.. به خاطر فشاریه که روشونه..
اما یه لحظه فکر کنین واقعا ارزششو داره؟! که چی آخه؟
اول باید اعصاب خودتو خورد کنی تا بقیه آسیب ببینن..
اصلا به اون دنیا هم کاری ندارم.. همینجا هر چقدر با بقیه مهربون باشی و خوب رفتار کنی حال خودت بهتره..
به تهش فکر کن.. ببین که چقدر زندگی کوتاهه..
ارزش ناراحت کردن آدما یا شکستن دلشونو داره؟
به خدا اگه زیاد به مرگ فکر کنیم امکان نداره با بقیه بدرفتاری کنیم و بد زندگی کنیم..
هان! بر هم زننده لذّتها، و تیره کننده شهوتها، و بُرنده آرزوها را به یادآرید، آنگاه که به کارهای زشت شتاب میآرید. | (نهج البلاغه، خطبۀ ۹۹)
یکی از نزدیکانم رفتار خیلی خاصی داره سرش کلا تو لاک خودشه و زیاد حرف نمیزنه.. حتی یکی بهش فحش بده و یه دونه هم بزنه کاریش نداره و فقط رد میشه میره.. چی میشه ما هم همینکارو کنیم.. باور کنین این که هیچی به طرف نگی از صد تا فحش براش بدتره تا اینکه بخوای باهاش وارد بحث یا دعوا بشی.. شاید اصلا روش تاثیر هم بزاره و کمتر از این کارا کنه.. چون میدونین دیگه بعضیا برای جلب توجه از اینجور کارا میکنن.
بعضیا هم از اونور بوم میفتن.. طرف انقدر به مرگ فکر میکنه که اصلا زندگی براش بی معنی میشه.. میگه چرا باید تلاش کنم؟ چرا الکی به خودم زحمت بدم؟! مگه نمیگی یه مدت کوتاهه.. خب یه جوری میگذره دیگه..
همین که چه جوری میگذره مهمه! همینه که جایگاهتو تو اون دنیا تعیین میکنه.. با هدف خیر تو راه درستش تلاش کنی هم تو این دنیا راحتی هم میتونی بیشتر به بقیه کمک کنی و جاتو اونور بهتر کنی!
یا طرف با ناامیدی میگه من تهش تا 20 سالگی زنده میمونم( اصلا هم منظورم شخص خاصی نیست?) حالا نمیدونم از آسمون بهش الهام شده یا چی بعدشم میگه که من ترسی از مرگ ندارم و آماده ام.. هر چی زود تر بهتر.. خب هرچقدرم که فشار روت باشه خوب بودی و بی راهه نرفتی که ترسی نداری.. اونوقت میای میگی من آدم خوبی نیستم.. حداقل خودم و خدام اینو میدونیم.. اگه این تناقض نیست پس چیه؟!
خوشا به حال آنکه با یاد مرگ و ذکر معاد خود را ادب مینماید و فرصتها را غنیمت میشمارد و به عمل نیک میپردازد | (نهج البلاغه، حکمت ۴۴)
هر که انتظار مرگ را کشد، در انجام دادن کارهای نیک شتاب ورزد. | (شرح غررالحکم، خوانساری، ج ۵، ص ۲۹۵)
ولی واقعا خود اتفاق "مرگ" نرسی نداره.. ترسی که بعضی از ماها داریم برای دنیای بعد از مرگه.. دنیایی که کارای الانمون میسازتش.. جهنم؟! قبلا وقتی این کلمه رو میشنیدم یه جای وحشتناک و عمیق که دور تا دورش آتیش و مواد مذابه رو تصور میکردم.. اما الان فهمیدم جهنم همین کارای ماست.. کارایی که بعضی وقتا خیلی وحشتناک تر از اون آتیشه میشه..!
هشتم که بودیم یه آقا مرشدی داشتیم ناظم پرورشی بود.. خیلی آدم باحالی بود.. بعضی وقتا میومد کلاس باهامون حرف میزد.. یه روز پرسید بچه ها به نظرتون مرگ چه رنگیه؟!
70% گفتن سیاه.. یکی دو نفر آبی قرمز گفتن بقیه هم سفید.. من نمیدونم چرا اما تا اینو گفت یه صورتی روشن کل ذهنمو نقاشی کرد و بلافاصله گفتم : صورتی!
یکی از جدی ترین لحظه های زندگیم همونجا بود اما همه بهم خندیدن..
به نظر شما مرگ چه رنگیه؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش آگاهی و شناخت در روابط ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم به راه بهــــــــــار??
مطلبی دیگر از این انتشارات
عالم بی عمل...