?... نویسنده ☜ مینویسم تا زنده بمانم ? . •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •.پیج من روبیکا?? https://rubika.ir/fateme_sadat_jazaeri .•. •. •.• کانال من در ایتا??@saraye_dastan
داستانای من و ?مامانیم❤(قسمت اول)
من و مامان مهنازم از بچگیم باهم مثل دوتا دوست بودیم.
یادمه بچه که بودم خیــــــــــلی باهام بازی میکرد. من همش دوست داشتم مامانیم بچم بشه و با زبون بچهگونه باهام حرف بزنه و من براش یه مامان خوب و مهربون و همه چی تموم بشم. اونوقت از سیاست کودکانم استفاده میکردم و در قالب بازی، مامانِ خوب بودنو یادش میدادم.غافل از اینکه مامانم توی سیاست استاد منه.
مثلن بهش میگفتم:
_دخترم چی دوست داری واست بخرم؟ هرچی دلت میخواد به من بگو
مامان مهنازم بهم رکب میزد و میگفت:
_ ممنون مامان مهربونم ولی من دختر قانعی هستم و فعلن همین اسباب بازیا که دارم کافیه
منم کم نمیاوردم و میگفتم:
_ قربون دختر قانعم برم، اصلن چون دختر قانعی هستی میخوام واست جایزه بخرم
من عــــــــاشق مامانیمم و خیـــــــلی روش غیرت دارم. توی سن نوجوونی مامان مهناز مَحرم اسرارم بود. انقدر بهم نزدیک بود که همهی حرفای دوستام و چالشای سِنیم رو براش میگفتم.
اما مامانیم با همهی خوبیاش یه اشکال کوچولو موچولو داشت. میگم کوچولو موچولو چون انقـــــــدر خوبیای مامان مهنازم زیاده که اگه اشکالیام باشه تو دریای خوبیاش گم میشه. قربونش برم الهی.
خلاصه اون اشکال کوچولو موچولو این بود که هروقت از دوستا و جریاناتمون واسش میگفتم شروع میکرد به نصیحت کردن، همینم باعث شد خیلی چیزارو سانسور کنم و نگم. و یا گاهی از حرف زدن پشیمون میشدم.
آخه من فقط نیاز داشتم مامان مهناز شنوندم باشه بدون هیچ قضاوت و نصیحت و آموزشی.
حالا که خودم مامان شدم وقتی دخترم میاد و بی وقفه حرف میزنه فقط میشنومش. خیلی وقتا یه نکته یا راهنمایی تا نوک زبونم میاد ولی هولش میدم پایینو میگم:« آهای دخترررررر!! قرار بود فقط بشنویش، آموزشاتو نگه دار واسه یه وقت دیگه»
آره اینطوریه!
یه اشکال بزرگ ما مامانا (البته از روی دلسوزی) اینه که میخوایم از هر فرصتی برای آموزش مستقیم استفاده کنیم. که خیلی وقتا این آموزشا، ضد آموزش میشن و تأثیر عکس دارن و باعث دور شدن بچههامون از ما میشن و اونا رو به سمت یه جفت گوش شنوا هول میدن.
حالا این گوش شنوا ممکن توی دوستای نادون باشه یا توی غریبههای سودجو. به هر حال بچههای ما به هر کی غیر از والدینشون نزدیک و صمیمی بشن ضرر کردن.
گاهی فکر میکنم کاش ما والدین دغدغه مند هیچکاری نکنیم. باور کن انفعال و هیچ کاری نکردن بهتر از اینــــــــــــهمه خراب کاریای دلسوزانهس.
قبول داری رفیق؟
پن:
راستی مامانیِ نازم هنوزم دست از آموزشهای مکرر و مستقیم برنداشته و از هر فرصتی برای نصیحت و آموزش استفاده میکنه. گاهی دلم میخواد وقتی از سختیا، مشکلات و دغدغههام میگم اونم عین یه دوست دهن به دهنم بده و بگه:
راست میگی، واقعن همینطوره، میفهممت، سخته
بدون اینکه بعدش هیـــــــــچ نصیحت و راهنمایی بکنه.
فقط یه کلمه: میفهممت!!!!!
نویسنده:
••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیوع بیماری همگانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانای من و❤مامانیم?(قسمت چهارم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش آگاهی و شناخت در روابط ما