?... نویسنده ☜ مینویسم تا زنده بمانم ? . •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •.پیج من روبیکا?? https://rubika.ir/fateme_sadat_jazaeri .•. •. •.• کانال من در ایتا??@saraye_dastan
یلــــدای تاریکـــــــــ
روزگاری دور، شیفتهی یلــــدا بودم.
شاید چون تصورم این بود:
همهی تکالیف عقب ماندهام را در این شب مینویسم.
گویی پاییــــز را با همهی دلگیریها و تلخیهایش به امید شب یلـــــدا میگذراندم.
شبی که پاییـــــز از عــــرش به زیر میآید،
کرســی را به زمستــــان میسپارد
و سایـــهی منحوسش را کــــم مــــیکند.
گرچــه زمستان ســـــرد و یـــخ زده است،
اگرچه در مهــــــر و گرما و عطـــوفت لنــــگ میزند ولی
مکـــار و فریبنـــــده نیست.
یکــــرنگ و بی ریاست.
پاییز اما با ظاهــــر الوانش انسان را مخمـــور میکند و فــــریب میدهد.
آنگاه تیشـــــه به ریشـــــهاش مـــیکوبد.
کـــــــــاش روزی برسد که پاییز چمــــدان برچینـــــــد
و طوری از میانمان برود که هــــــرگز پشت سرش را هم ننگرد.
هرچند رنــــــگین و زیبــــــاست اما
ما عطایش را به لقایش بخشیـــدیم.
این روزها از واژهی یلــــــدا بیزارم، شاید هم بیمناکــــــ .
حس مــیکنم در یلدایــــــی تاریـــک و بــی انتهـــــــــا سرگردانم.
کــــــــاش زمستان از راه برسد.
نـــه... نــــه... کـــــــاش بهــــــار ببارد!
و نسیــــــم روح بخشش را بر زخــــــمهای پاییز زدهمان بنوازد.
کــــــــاش با قدوم فرخنـــــدهاش این یلــدای تاریکـــــ را براندازد...
?به قلم:
••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••
مطلبی دیگر از این انتشارات
40 دقیقه ای که به اندازه یک عمر طول کشید..!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش آگاهی و شناخت در روابط ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
تهش قراره چی بشه؟!