لیدر سابق طراحی تجربهٔ کاربر در دیوار
داستان دیوار و من
امروز نوبت انتشار یکی از مطالب من در مورد فرآیند کاری در تیمهای محصولی دیوار بود. ولی بهخاطر اتفاقات پیش اومده، روحیهم با انتشارش متناسب نبود. دوست داشتم یه مطلب دلی در مورد ارزش دیوار برای خودم بنویسم. در مورد اثری که دیوار روی زندگی همهمون داره. پس تصمیم گرفتم مطلبی که مدتی بود نوشتنش رو در لینکدین شروع کرده بودم و قسمت اول و دومش رو هم منتشر کرده بودم تجمیع کنم و منتشر کنیم. باهار و شایان هم باهام همدل بودن. نتیجهش شد این سه پرده از داستان دیوار و من که در ادامه میخونید. باهار مثل همیشه توی ویرایشش کمکم کرد و آنا هم برای کاورش این تصویر زیبا رو طراحی کرد.
پردهی اول: چی شد که دیوار رو شناختم؟
سال ۹۳ که ازدواج کردیم، یک اتاق از خونهمون پر شد از بستههای هدیهای که توی عروسی گرفتیم. چندین پتوی گلبافت، ساعتهای دیواری، ظرفهای بلور و کریستال مجلسی، سینیهای استیل، چندین دست لیوان و فنجان و نعلبکی و خلاصه هرچیز قشنگی که همه با مهربونی به عروس و داماد کادو میدن. جهیزیهی من اما مثل همهی عروسها تکمیل بود و بهشون نیازی نداشتیم.
یهبار به خواهرم گفتم که نمیدونم با اینهمه چیزای نو چیکار کنم. گفت یه اپلیکیشن جدیدی پیدا کردم به اسم «دیوار». همهی این چیزا رو میتونی توش بذاری و بفروشی. دیوار اون موقع تازه داشت پا میگرفت و خودش رو بین مردم پیدا میکرد.
دو ماه بعد، وسایل نویی که ما لازم نداشتیم و احتمالاً قرار بود توی کمدمون بمونن تا یه عروسی یا تولد دیگه به کس دیگهای هدیه بدیمشون (اصل بقای کادو)، مهمون خونههای دیگه شده بودن. تعداد زیادیشون رو مامانها و دخترهاشون که قرار بود بهزودی عروس بشن ازمون خریدن. یه خانواده هم بودن که از شهرستان اومده بودن تهران برای عروسی فامیل؛ نهتنها کادویی که میخواستن ببرن رو از ما خریدن، بلکه برای خودشون هم چندتا وسیله برداشتن. پول فروش وسایل هم به حساب پسانداز ما رفت. تجربهی لذتبخشی بود.
از اون موقع به بعد، من شدم مبلغ دیوار. هرجا موقعیتی پیش میومد به دوست و آشنا معرفیش میکردم. تکنیکهای فروش سریع در دیوار رو هم بهشون آموزش میدادم. چه ساعتی آگهی بذار، چقدر بعد نردبان کن، یا حذف اگر کردی تا ۲۴ ساعت بعد نمیتونی دوباره بذاریش. اما هیچوقت نمیدونستم که چندسال بعد قراره داستان دیوار و من بیشتر باهم گره بخوره.
سال ۹۶ که میخواستیم خونه بخریم، بازم دیوار عصای دستمون شد. اما بارها آرزو کردم کاش دیوار فلان امکان رو داشت و کارمون راحتتر میشد. وقتی بالاخره خونه خریدیم یه ایمیل بلندبالا برای پشتیبانی دیوار نوشتم و همهی پیشنهادهام رو بهشون گفتم. متن ایمیل رو هم توی نرمافزار Evernote که اون زمان برای یادداشتهام ازش استفاده میکردم ذخیره کردم. چندماه پیش اتفاقی دوباره پیداش کردم و دیدم همهی موارد توی لیست پیشنهادهای من الان جزو امکانات دیوار هستند. خودم توی حلشدن اون مشکلات نقش داشتم.
پردهی دوم: مصاحبه با دیوار
توی مصاحبهی اول یکی از سؤالهایی که ازم پرسیدن این بود که چرا کافه بازار رو انتخاب کردی؟ گفتم تا جایی که من تحقیق کردم و با معیارهایی که دارم، اینجا بهترین شرکت حوزهی آیتی در ایرانه. اگر اشتباه میکنم و جای دیگهای هست که از اینجا بهتر باشه، بگین برم اونجا اپلای کنم :)
اون زمان هنوز شرکتهای «هولدینگ هزاردستان» از هم جدا و مستقل نشده بودن. مجموعهی «دیوار» و «کافه بازار» و «بلد» رو همه به نام شرکت کافه بازار میشناختن. موقعیتهای شغلی و مصاحبهکنندگان هم از همهی شرکتها بودن. بنا به نیاز، بررسی رزومه و ارزیابی مصاحبه، کاندیداها برای شرکتهای مختلف انتخاب میشدن. بعد از جدا شدن شرکتها، هولدینگ به نام هزاردستان شناخته شد و هر شرکت برند کارفرمایی مستقلی پیدا کرد. الان دو ساله که کافه بازار دیگه فقط یعنی خود شرکت و محصول کافه بازار.
مصاحبهی گرم، دوستانه و در عین حال دقیق و هوشمندانهای بود. تنها مصاحبهای بود که واقعاً برام مهم بود. جاهای دیگه رو بعد از اینجا و فقط واسه اینکه اگر یک درصد نشد دستم خالی نمونه اپلای کرده بودم. آخر مصاحبه شایان گفت مرحلهی بعدی انجام تسکه و برای هماهنگیش بهت ایمیل میزنیم. با خودم گفتم پس این یعنی نظرشون نسبت به این مرحله مثبته و لبخند به صورتم نشست. میدونستم شایان برای دیوار استخدام میکنه و این ذوقم رو دو چندان کرد. یعنی میشه من جزوی از دیوار باشم؟
طبق رسمی که توی هولدینگ بعد از همهی مصاحبهها داشتیم، تا نزدیک در بدرقهم کردن. هنوز اون صحنه رو یادمه و برام زنده است. خداحافظی کردم و چرخیدم به سمت در خروج بزرگ شیشهای و طلایی. برای منی که از یک شرکت ۲۰ نفره اومده بودم، اون همه آدم، ساختمون به اون بزرگی، اون همه چیز جدید، آدمای جدید، فضای جدید و تصور جدیشدن اون حجم از تغییر، یهو نمیدونم چرا ترسناک شد. ترس توی خوشحالیم دوید و ضربان قلبم رو بالا برد. با خودم گفتم از این در میرم بیرون و برمیگردم به دایرهی امن خودم.
با این ترس از تغییر غریبه نیستم. هربار سراغم میاد، اون لحظه به خودم اجازه میدم که بگم باشه جلوتر نمیرم اصلاً. همینجا میایستم. به افکارم اجازه میدم بزنن زیر میز و تا ته انصرافدادن رو تصور کنم. وقتی آرامش گرفتم، دوباره یواشیواش با خودم مرور میکنم که چرا توی ساحل این دریای جدید ایستادم و چرا زدن به دلش برام خوبه.
پردهی سوم: کارکردن در دیوار از منظر خانواده و دوست و آشنا
«راستی درآمد این دیوار از کجاست؟» اولین سؤالی بود که فامیل و دوست و آشنا وقتی میفهمیدن من توی دیوار کار میکنم میپرسیدن. طبیعی هم هست چون عموماً با بخش کاملاً مجانی دیوار سروکار دارن؛ جستجو و دیدن آگهیها.
سؤال بعدی با احتمال بالایی این بود که «شما که توی دیوار کار میکنی، میشه فلان چیز رو برای من آگهی کنی؟». این هم طبیعیه. بههمون نسبتی که اولین انتظار نزدیکان و آشنایان از کسی که مهندسی نرمافزار میخونه نصب ویندوزه. آدما هر محصولی رو با دید نیاز خودشون ازش تعریفش میکنن. البته من مشتاقانه انجام میدادم. چه بسیار آگهیها که برای دیگران ثبت کردم یا اصلا نشستم کنارشون خودشون ثبت کردن و من نگاه کردم و بعداً با همتیمیهام در مورد نکاتش صحبت کردم.
اوایل توضیح هم میدادم که من در بخش طراحی تجربهی کاربر دیوار کار میکنم و خودم رو برای جوابدادن به سؤال «طراحی تجربهی کاربر یعنی چی» آماده میکردم. جوابهای معروف انتزاعی مثل «شناختن نیازهای مردم و طراحی ابزارهایی که نیازشون رو رفع کنه» که جوابگوی جمع فامیل و آشنا نیست آخه. بعد از آزمودن بازخورد جوابهای مختلف، به این توضیح که «اپلیکیشن موبایل و وبسایت طراحی میکنم» کفایت کردم.
بگذریم و برسیم به سؤالهای جدیدتر بقیه از من. مثلاً هربار دیوار از سوی رسانهها عامل گرانی و تورم معرفی میشه، از من میپرسن حالا واقعاً چیزایی که میگن درسته؟ این بحث بمونه واسه یه زمان دیگه که از اولین باری که صحبت از فیلتر شدن دیوار شد بنویسم. از تاثیری که روی مردم گذاشت و عمومی هم بازتابش دادیم. اصلاً چقدر تجربههای زیسته با این مردمی که کاربر دیوار هم هستند برای تعریفکردن دارم.
دیوار برای من یعنی همین. یعنی محصولی که همه میشناسنش و دربارهش سؤال دارن. چون توی زندگیشون تأثیر داره و با نیازهای مختلفی سراغش میرن. خیلی جالبه که تاحالا توی هیچ گوشهکناری از زندگیم با کسی برخورد نداشتم که دیوار رو نشناسه. آخرین سؤالی که کسی ازم دربارهی دیوار پرسیده هفتهی پیش بود که رانندهی اسنپ از جلوی شرکت سوارم کرد و پرسید «خانوم واقعاً این ساختمون مال سایت دیواره؟ نمیدونستم همچین شرکت بزرگیه. چند نفر توی دیوار کار میکنن؟» چهرههای همکارهام از جلوی چشمم گذشت و لبخند زدم. گفتم: «بیش از هزار نفر».
این داستان همیشه ادامه دارد : )
اگر شما هم دوست دارید جزوی از این داستان باشید، نگاهی به فرصتهای شغلی صنف تجربهی کاربر دیوار بندازید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
افزایش فروش خودروهای کارنامه در بین همه آگهیهای خودروی دیوار
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش گاسیپ!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مصورسازی دادهها