درنابالاتر - هفتهی ششم – بیشتر بدانیم
بیشتر بدانیم این هفته رو سارا ل. برامون نوشته:
خودت باش که خوشحال باشی
تا حالا شده که حس کنی مدام به تایید آدمای اطرافت نیاز داری؟ یا اینکه همش یه چیزی تو دلت قیلی ویلی میره واسه اینکه دلت میخواد مرکز توجه باشی؟ یا همیشه سعی میکنی یه کسی باشی غیر از خود واقعیت؟ یا همش تو این فکری که بقیه رو تحت تاثیر قرار بدی؟ یا شایدم اکثر مواقع مجبوری یه نقاب به صورتت بزنی؟
اگه حست به هرکدوم از چیزایی که گفتم نزدیکه، احتمالا خیلی با خودت خوشحال نیستی و این ظلم بزرگیه که داری به اعتماد به نفس، صلح درونی و رضایت خاطرت از زندگی میکنی.
این حس ناخوشایند در صورت تکرار، میتونه انرژی تو رو بگیره و به افکار منفی، استرس و اضطرابت پرو بال بده که تو وجودت جا خوش کنن.
خیلی خب، بذا یه بار برای همیشه باهاش روبرو بشیم. اگه فکر میکنی به اندازه کافی خوب نیستی یا اگه مدام خودت رو با بقیه مقایسه میکنی پس شخصیتت اونجور که باید، قرص و محکم نیست و یه سری ضعفها و ترسهایی تو وجودت داری، به همین سادگی.
اما دونستن و روبرو شدن با این ترس و ضعف آخر دنیا نیست. مگه نه اینکه هرکدوم از ما تو یه جایی از زندگی احساس بی کفایتی کردیم؟ مگه نه اینکه همهی ما یه سری نقاط ضعف مخصوص به خودمون رو داریم؟ آگاهی به اینکه ما نیاز داریم روی شخصیتمون کار کنیم شاید اولش برخلاف حرفهای نظریهپردازان غریزهی ذاتی انسانها به نظر بیاد ولی این مهمترین قدم و اولین مرحلهست برای اینکه خودت رو در مسیر رشد شخصی قرار بدی.
اولین اقدام واسه اینکه خودت رو دوست داشته باشی اینه که بتونی تشخیص بدی چی تو رو از بقیهی آدما متمایز میکنه. فرق تو با بقیه چیه. مهم اینه که بدونی که چی رو راجع به خودت دوست داری و چه چیزهایی تو وجودت نیاز به بهبود داره. حواسمون به این مورد باشه که بعضی وقتا چیزی که به نظرت یه خصوصیت ناخوشایند میاد همون میتونه نقطه قوتت باشه.
بعد بهتره سعی کنی متوجه وضعیت و نیازهای خودت باشی و راجع بهشون حرف بزنی و برای اینکه حالت بهتر بشه کاری در راستای برآورده شدنشون بکنی .
وقتی که نسبت به هویتت آگاهتر شدی و برات مشخص شد که کی هستی، به تدریج این احساس صلح با خودت شروع میشه و این درست وقتیه که میتونی روی رشد شخصیت کار کنی.
سعی کن ترسهای خودت را به چالش بکشی، یه سری چالش که باعث بهبود کیفی زندگیت بشن. خیلی خجالتی هستی؟ احساس عدم امنیت احساسی داری؟ احتمالا چالش درست برای تو اینه که خودت رو در معرض معاشرت با بقیه قرار بدی یا بیشتر فعالیتهای خارج از خونه داشته باشی مثل انجام ورزشهای گروهی یا تورهای کوهنوردی، شرکت در مهمونیا یا گردهماییهایی که توش هیچکس رو نمیشناسی. اینا فقط یه سری مثالن. این چالشها میتونن هرچیزی باشن، هرچیزی که انجامش برات مشکله ولی با این همه کمکت میکنه که حس بهتری نسبت به خودت داشته باشی و تو رو به سمت زندگی با کیفیتتری میبره. لازم نیست این کار خیلی بزرگ یا خیلی سخت باشه که به عنوان چالش انتخابش کنی بلکه برعکس باید یه فعالیتی باشه که برطبق نیازها و توانایی خودت بهش رسیده باشی و بتونی به بهترین شکل در حد خودت انجامش بدی و توش بدرخشی.
بذا برات چندتا مثال بزنم تا موضوع روشن شه: من برای اینکه خود واقعیم و نقطهی خوشحالی خودم رو پیدا کنم یه چالشی دارم و اون اینه که هرچندوقت یه بار سعی میکنم خودم رو تو موقعیتهای غیرراحت و اکستریم تو طبیعت قرار بدم و ببینم چقدر میتونم در برابر شرایط خیلی سخت وقتی کاملا در برابرشون تنها و مستاصلم دوام بیارم. مثلن همین چندوقت پیش شروع به شنای تو دریاچه کردم، چیزی که ازش وحشت داشتم و از طرفی بابت عنوان کردنش تو جمع و کمک خواستن از بقیه خجالت میکشیدم. این چالش باعث شد حس کنم که به طبیعت وصلم و درونم پر شد از لذت و خوشحالی و اینکه باطریهای روحم جوری تقویت شد که باز بتونم برگردم و با زندگی قویتر و شادابتر روبرو بشم.
وقتی از صخرهها بالا میرم یا از یه ارتفاعی تو آب میپرم، حس میکنم بدنم تو هارمونی کامل با طبیعته، با این فعالیتها به خودم ثابت میکنم که هیچ محدودیتی برای رسیدن به خواستههام وجود نداره و میتونم بازم مرزهای آرزوهام رو عقبتر ببرم، همین میشه که وقتی تو کار به یه موقعیت بغرنج میرسم با خودم تکرار میکنم که آروم باش چون از پسش برمیای و موقعیت اونقدری که به نظر میرسه ترسناک نیست.
رییس سابقم که یکی از موفقترین مدیرها و شریفترین انسانهاییه که تو زندگیم دیدم، عادت جالبی داشت که هرچقدر فشار کاری و استرسش بیشتر میشد، بیشتر به سمت کوهنوردی میرفت. چه شب و چه روز و هربار با رکوردهای خیرهکننده کوهها رو بالا میرفت و باز صبح روز کاری بعد با لبخند و پرانرژیتر از همهی ما میومد و مقهور وضعیت ناامیدکننده نمیشد.
دوست دیگهای دارم که در مواقع سختی یا خوشحالی زندگیش میره میدوئه. دویدن مسیرهای طولانی، راه حل و چالشش برای تخلیهی احساساتشه. چه اون موقع که مامانش تو مراحل آخر جنگیدن با سرطان بود و روزهای دردناکی داشت و چه اون موقع که با زحمت زیاد تو شغل مورد علاقهاش پذیرفته شد، هرباز میدیدم که دویدن رو از برنامهی روزمرهش حذف نکرده.
یکی دیگه از دوستانم هست که وقتی زندگی باهاش نامهربونه یا وقتی همه چی بروفق مرادشه، یه آهنگ میذاره و بیتوجه به جمع و موقعیت یه گوشه برای خودش میرقصه. نگاه کردن به رقصش بیشتر شبیه به نگاه کردن به یک اثر هنریه، انقدر که با تموم وجود تو این حرکات غرق میشه و برق میزنه از قشنگی. خودش میگه میتونم چشمام رو ببندم و خودم رو بسپرم به موسیقی و از دنیا و متعلقاتش جدا شم و بهتر مسائل رو درک کنم.
هرکسی حتمن یه روش و چالشی برای خودش پیدا میکنه. کافیه که به خودت و درونیاتت خوب دقت کنی تا متوجه بشی، چالش تو واسه اینکه به خودت نزدیکتر بشی چیه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
درنابالاتر - پیش از شروع
مطلبی دیگر از این انتشارات
درنابالاتر - هفتهی پنجم - پیشنهاد فیلم
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیباییشناسی ژاپنی