من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاویهام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
اپیزود هفدهم: قاچاق کوکایین
سلام، من پیمان بشردوست هستم، یک علاقهمند به فیلمهای مستند. در اینجا، درباره فیلمهای مستندی که دیدم، در پادکست داکس صحبت میکنم. اگر به نقشه ایالات متحده آمریکا دقت کنید، خواهید دید که ایالت فلوریدا یک شبه جزیره است که شبیه به یک نوار باریک به سمت جنوب امتداد پیدا کرده است. در انتهای این نوار، شهر میامی قرار دارد. حتماً نام این شهر به گوشتان رسیده یا حداقل تصاویری از آن در فیلمهای موزیکویدیوهای آمریکایی دیدهاید. هوای گرم و استوایی، ساحل زیبا و ساختمانهای بلند و مدرن، این شهر را به یک مقصد جذاب برای مسافرت تبدیل کرده است.
هر سال میلیونها نفر به شهر میامی سفر میکنند، بسیاری از آنها برای جشن گرفتن و تفریح کردن به این شهر میروند و برخی دیگر به دلایل خاصی این مقصد را انتخاب میکنند. اما متأسفانه برخی از مسافران به شهر میامی میروند تا کوکائین، یک ماده مخدر غیرقانونی، استنشاق کنند. استفاده از این ماده مخدر میتواند عوارض جدی برای سلامتی داشته باشد، بنابراین بهتر است از آن پرهیز کرد. همه ما این ضررها را میدانیم و نیازی به توضیحات بیشتر در این زمینه نیست.
ما در این اپیزود میخوایم همراه یک مستندساز ماجراجو و با دل و جرات سفر کنیم به جایی که کوکائین در اونجا تولید میشه و مسیر قاچاق رو با هم طی کنیم تا برسیم به خیابونهای مایامی و ببینیم که چرا این ماده مخدر انقدر در خیابانهای این شهر زیاد و در دسترسه؟ اون مستندساز با دل و جرات و شجاعی که گفتم کسی نیست جز خانم ماریانا ون زلرMariana van Zeller.
خانم ونزلر مستندساز شبکه نشنال جئوگرافی هست و الان که در فروردین سال ۱۴۰۰ هستیم ایشون ۴۴ سالشه. ایشون در همین چند ماه گذشته یه مجموعه مستند فوقالعاده جذابی رو ساخته به اسم ترافیک یا قاچاق که خیلی جاها راجع بهش حرف زدن و تحسین کردند. این خانم با تیمش رفته هشت بازار سیاه یا بازار قاچاق مختلف رو شخم زده و زیر و رو کرده و در آورده که قاچاق این کالاها چطور انجام میشه؟ جنس کجا تولید میشه؟ از کجاها رد میشه؟ چجوری جنس رو میارن و تمام این جزئیات رو برای هشت قلم کالای قاچاق درآورده.
اینجوریم نه که انگار تحقیق کلاسی دانشگاه باشه، پای کامپیوتر گوگل کنه و به یه جوابی برسه. چون حتی بعضی از فیلمهای مستند هم همینطوری هستن اما این واقعا خطر کرده. مسافرت رفته به کشورهای مختلف. لینک زده با خود قاچاقچی ارتباط برقرار کرده و تونسته اعتمادشون جلب کنه و اونا رو متقاعد کنه که بیان جلوی دوربین بشینن. قاعدتا خلافکارها دوست ندارن که هویتشون فاش بشه و بیان جلوی دوربین بشینن اما این خانم ازشون خواسته که بیان و در مورد کارشون صحبت کنن. البته اونا هم به صورت پوشیده و به شرط اینکه هویتشون لو نره.
در شرکتکردن با قاچاقچیهایی که بعضیاشون واقعا آدمهای خطرناکی هستند رفته توی مخفیگاه اونا و باهاشون صحبت کرده. توی مخفیگاه چندتا قاچاقچی خطرناک و مسلح باشی، دور تا دورتم بادیگاردهای مسلح طرف وایسادن، بعد تو رفتی و میخوای با اون آدم مصاحبه کنی. صحبتم اینطوری نیست که بشینی با هم چایی بخوری بگی که خب احوالتون؟ حالا خانم و خانواده چطوره؟ و اینا. نه، سوالای چالشی میپرسه. خلاصه اینکه واقعا همچین کاری دل و جگر میخواد و خانم ماریانا ونزلر نشون داده که این فقره رو زیاد داره.
شبکه نشنال جئوگرافی این مجموعه رو از ژانویه ۲۰۲۱ کم کم داره پخش میکنه و الان که این اپیزود رو میسازم هنوز این یک مجموعه مستند خیلی تازه به حساب میاد. همونطور که گفتم هشت موضوع قاچاق مختلف رو بررسی کرده. از قاچاق حیوون بگیرید تا قاچاق استروئید. استروئید همون مادهایه که باعث رشد سریع عضلهها میشه و موضوعات دیگه که واقعا متنوع هستن.
در یکی از این قسمتها هم ماریانا رفته دنبال قاچاق کوکائین و از الف تا ی این مسیر پر خطر رو تعریف میکنه برامون. من قصد دارم در این اپیزود بخشهایی از این سفر رو براتون تعریف کنم و بعد که سفرمون با ماریانا ونزلر تموم شد با هم به یه گوشهای از ایران عزیز خودمون میریم و در مورد قاچاق در اونجا صحبت میکنیم. خیلی خب فعلا با هم بریم ببینیم داستان کوکائین چیه؟
شهر میامی جنوبیترین بندر آمریکاست. یعنی ایالات متحده از اونجاست که میتونه کمترین فاصله رو با آمریکای مرکزی و همینطور آمریکای لاتین داشته باشه. مثلا فاصله میامی تا هاوانا که پایتخت کوبا هستش فقط حدود دویست کیلومتره. دویست کیلومتر راه آبی داره. اصلا به خاطر همین نزدیکی هم هست که در شهر میامی خیلی از اتباع کوبا و لاتین تبارهای دیگه هم زندگی میکنن. میامی معروف به شهر کوکائین و یکی از بزرگترین نقاط ترانزیت کوکائین در آمریکاست.
انقدر تجارت زیرزمینی کوکائین در این شهر گسترده است که باندهای قاچاق برای اینکه سهم بیشتری رو در بازار با هم داشته باشن هر از گاهی دست به اسلحه میشن و با هم میجنگند. حتی در دهه هشتاد میلادی میامی پایتخت قتل آمریکا شده بود. بس که این باندها به جون همدیگه میوفتادن و میزدن همو میکشتن. پلیس آمریکا البته تلاش کرده که وضعیت رو کنترل بکنه و جلوی قاچاق رو بگیره و جلوی کشتار و خشونت و اینا رو هم بگیره.
البته راجع به کم کردن قتل و جنایت، گشایشهای صورت گرفته و دیگه آش به اون شوری چند دهه قبل نیست. اما راجع به خود تجارت کوکائین نه. با اینکه پلیس میلیاردها دلار هزینه کرده که جلوی ورود کوکائین رو بگیره اما نه که کم نشده بلکه عین نقل و نبات هم در دسترسه و هم این که خیلیم ارزونتر شده.
سوال بزرگ اینجا اینه که چه اتفاقی میفته که علیرغم سختگیرتر شدن پلیس باز مواد به وفور در دسترس مصرفکننده است و اون قاچاقچیها چجور آدمایی هستن که جونشونو میذارن کف دستشون تا این ماده سر از کلابها و مهمونیای مایمی دربیاره؟
برای پاسخ به این سوالا بود که ماریانا چند هزار کیلومتر سفر رفت تا ببینه چطور برگهای سبز رنگ گیاه کوکا تبدیل به پودر سفید رنگ کوکائین میشه؟ ماریانا ونزلر سفرش رو با کشور پرو شروع میکنه. البته اون چندین ساله که به عنوان ژورنالیست روی موضوع قاچاق کار کرده و گزارشات زیادی درست کرده و آدمهای زیادی رو هم تو این حوزه میشناسه. به خاطر همین تجربه زیادش میدونست که باید با کی صحبت بکنه؟ رابطشو داشت در هر منطقه و همه اینا رو قبل از سفر خودش و تیمش برنامهریزی کرده بودن.
در پرو هم یک رابط داشت که اون آدمای زیادی رو در اون منطقه میشناخت و میدانست که برای اینکه کانال بزنه به سمت قاچاقچی باید چه کسی رو پیدا کنن. اتفاقا این آقایی که رابط بوده در منطقهای زندگی میکرده به اسم وریم VRAEM که یک پنجم از کوکائین دنیا در اون منطقه درست میشه.
در این منطقه دولت مرکزی پرو نفوذ و کنترل زیادی نداره و برای اینکه شما خودتو به اون منطقه برسونید باید از مناطق تحت کنترل دولت خارج بشید. بنابراین در مسیر رسیدن به اونجا باید شما از گشتهای بازرسی زیادی رو طی بکنید تا برسید. مدارکو کنترل میکنند. ماشین میگردند و میخوان مطمئن بشن که شما مواد همراه نداری. آخرین ایستگاه بازرسی رو هم ماریانا و تیمش به همراه اون رابط پشت سر میذارن و وارد منطقهای میشن که دولت مرکزی کنترلی روش نداره.
کوکا گیاهیه که برگاش ماده اولیه برای تولید کوکائین هست و هزاران سال که کشاورزهای منطقه وریم کارشون پرورش گیاه کوکا هست. برای مردم اونجا عمل آوردن برگهای کوکا خیلی عادیه و جلوی خونه هرکی بری میبینی که یه پارچه بزرگ پهن کردن و برگها ریختن روش که خشک بشه. برگا رو خشک میکنن همونجا. توی کوچه خیابون برگهای کوکا راحت میبینی. خیلیم عالی. بچههام هستن همون دور و ور لابهلای همون برگا میرن میان بازی میکنن.
البته اینم بگم که در پرو کاشت این برگها قانونی هست و کشاورزا کارشون قانونی به حساب میاد اما فرآیند کردن این برگها و تبدیل کردنشون به کوکائین غیرقانونی و جرمه. خیلی هم این وضعیت عجیب به نظر میاد. یعنی کشاورزا اجازه دارن گیاهی رو بکارن که تقریبا کار دیگهای باهاش نمیشه کرد؛ مگر اینکه یه کار غیرقانونی اما به هر حال مجازند که این کار رو بکنن. بیشتر آدمایی که در وریم هستند کشاورزن اما کشاورزای وریم خیلی با کشاورزای بقیه نقاط دنیا فرق دارن.
فرقشون فقط در محصولی که تولید میکنند نیست. مردم اونجا خودشون یه نیروی نظامی دارند کاملا شبیه به ارتش. لباس نظامی خاص خودشونو میپوشند و کارشون اینه که از محصولات کشاورزی خودشون صیانت بکنن. اسم این نیروی نظامی هست کمیته دفاع از خود. شبیه به همون گروه نظامی که در مکزیک بود و در اپیزود دهم جنگهای آووکادو صحبت کردیم. اونجا هم همینطور بود. مردم چون خودشون مستاصل و بیدفاع مونده بودن و میدیدن کسی نیست که ازشون دفاع بکنه، خودشون نیروی نظامی درست کرده بودن به اسم اتو دفنسا «Auto Defensa».
اینجا هم همینطور. اعضای اتودفنسها نیروهای خود همون منطقه هستند. کشاورزانی که آموزش میبینند و مدام تمرین میکنن و میگن که کار ما اینه که نظم و امنیت برقرار بکنیم. با وجود این گروه نظامی کشاورزا با خیال آسودهتری محصول خودشون رو میفروشن و هیچ وقت هم از خریداراشون نمیپرسن که آقا قراره که با این برگا چیکار کنید؟ ولی دیگه اظهر من الشمسه که قراره با این برگها چیکار بکنن. فقط خواجه حافظ شیرازی نمیدونه این برگها قراره چی بشه.
نزدیک به ۹۴ درصد برگهای کوکائین این منطقه رو قاچاقچیان میخرن که باهاش کوکائین درست کنن. دولت میگه کار کشاورزا قانونیه. چون دارن فقط برگ کوکا تولید میکنن. کشاورزا هم میگن که ما کاری نداریم اینا واسه چی استفاده میشه. ما تولید میکنیم میفروشیم. همه هم میدونن طبعات کارشون چیه ولی یه طوری انگار هر کسی از خودش داره سلب مسئولیت میکنه. ماریانا ونزلر انگلیسی رو خیلی خوب و با لهجهای آمریکایی صحبت میکنه اما در اصل اهل کشور پرتقاله. به طبع زبان پرتغالی که بلده. غیر از اون هم این آدم اسپانیایی و ایتالیایی و فرانسوی و کمی هم عربی بلده.
حالا چرا این و گفتم چون در آمریکای لاتین بیشتر مردم به اسپانیایی و پرتغالی صحبت میکنن. برای همینم در این مجموعه مستند که چندین سفر این خانم به اون مناطق داشته مشکلی در برقراری ارتباط با آدمهای اون منطقه نداشت و بدون مترجم با آدما خودش صحبت میکرد.
یه جایی هم هست تو این قسمت که ماریانا یه تجربه عجیبی میکنه. رفته بود با کشاورزا صحبت میکرد. اونا هم برگهای کوکا رو که کرده بودن توی کیسه بهش نشون میدادن. بعد هم چند تا برگ دستشون گرفتن و گفتن که میتونی این برگها رو بذاری تو دهنت بجوی. مشکلی هم نداره. قانونیه. چون فقط برگ گیاه کوکا بود دیگه. هنوز فرآیندی روش اتفاق نیفتاده بود. گفتن بجو این برگها رو فقط مراقب باش که قورتشون ندی.
ماریانا هم یه خورده مردد بود ولی بالاخره این کار کرد و به نظرش طعمش مثل طعم یک برگ معمولی بود. حالا شاید یه کمی تلختر اما بعد یه خورده که جویید میگفت که انگار دهنم شل شده. کشاورزا گفتن آره چون اون ماده مخدرش الان آزاد شده و معمولا بعدش کمی انرژی در بدنت احساس میکنی. استفاده این مدلی از برگ کوکا هزاران ساله که در این منطقه بین بومیهای منطقه رایجه. یعنی از قدیم فهمیده بودند که اگه این برگها رو بجویی کمی انرژی در بدنت میگیری.
جالب اینه که در قرن نوزدهم میلادی از عصاره همین برگها در نوشابه کوکاکولا استفاده شده. اصن اگه دقت بکنید به اسم کوکاکولا، کوکا در واقع اشاره داره به همین درختی که از برگهاش کوکائین درست میکنن. کوکاکولا این روال رو تا سال ۱۹۱۴ ادامه داده. تا این که دولت آمریکا استفاده از کوکا را ممنوع کرد. اینم نکته جالبی بود از اینکه چرا اسم این نوشابه شده کوکاکولا.
خب برگردیم به برگهای کوکا. حالا در قدم بعدی ماریانا میفته دنبال اینکه بدونه چه فرآیندی روی این برگها اتفاق میفته؟ باز دوباره با همون رابطش که لینکهای زیادی تو اون منطقه داشت میفتن دنبال این که یه کسی رو پیدا کنن که حاضر بشه باهاشون صحبت بکنه. بالاخره هم تونستن یه نفر رو پیدا کنن که گفت میتونه باهاشون همکاری بکنه. این بابا کارش این بود که برگهای کوکا رو از همون کشاورزا میخرید و بعد اونا رو فرآیند میکرده و تبدیل میکرده به خمیر کوکائین. یعنی خودش یک آزمایشگاه داشته.
به محلی که این ماده مخدرو تولید میکنن میگن آزمایشگاه. این بابا هم گفت من اجازه میدم بیاید و از آزمایشگاهم فیلمبرداری بکنید. منتهی مثل بقیه قاچاقچیها به یه شرط اساسی و اونم این که هویتم و هویت تیم من پنهان بمونه. ماریانا تیمش باهاش قرار گذاشتن و اون گفت که در تاریکی شب بیاید به فلان نقطه. حالا این فلان نقطهای که میگیم یه جایی وسط ناکجا آباد بود، توی یه جادهی کوهستانی و جنگلی ماریانا و تیمش مو به مو نعل به نعل همون چیزی که اون موقع گفته بود اجرا میکردن ولی اعضای تیم نشنال جئوگرافی استرسی شده بودن و حسابی ترس براشون داشته بود.
حقم داشتن. دلیل ترسشون این بود که مردم اون منطقه وقتی چندتا گرینگو میبینن فکر میکنن که نیروهای غذایی آمریکا هستند اومدن که بساط قاچاق رو تو اون منطقه جمع بکنن. تو کشورهای اسپانیایی زبان به خارجیها میگن گرینگو. از طرفی هم قاچاق تنها منبع درآمد مردم اون منطقه است. برای همینم هر آمریکایی یا به قول خودشون گرینگو رو که میبینن براشون یک تهدید جدی به حساب میاد.
در مسیری که الان دارن میرن تا برسن به سر قرار باید از قلمرو چندتا باند قاچاق رد بشن. هر کدوم از این باندها نیروهای نظامی خودشونو دارن. حالا یا اتودفنسا یا نیروهای دیگه. هر آن احتمال داره که همینطور که اینا در تاریکی دارن میرن یه دفعه یه گروه مسلح بپره جلوشون متوقفشون کنه و بعد که بفهمن چندتا گرینگور ماشین هستن اون وقت ممکنه که دست به کارهای خطرناک بزنن.
در واقع صاحب آزمایشگاه مشکلی نداره الان با فیلم گرفتن اینا اما مسائله اینه که اون نیروهای نظامی محلی نمیدونن اینا کین و این میتونه کار دستشون بده. در طول مسیر هم همینطور که داشتن از بالای کوه رد میشدند به یه جایی رسیدن که یک آبادی در پایین کوه بود و مردم اون آبادی راحت میتونستن رفت و آمد ماشینا رو ببینن. برای همین وقتی که دیگه به اونجا رسیدن با اینکه مسیر خیلی تاریک بود اما باید چراغای ماشین خاموش میکردن تا مردم به اون ناحیه بو نبرن از ورود یک ماشین.
خلاصه اینکه شرایط واقعا ترسناک و پر استرس بود. همینطور در دل تاریکی با دو ماشینی که سوار شون بودن روندن و وسط راه در نقطهای که صاحب آزمایشگاه گفته بود وایسادن و توی ظلمات شب منتظر موندن. بعد از چند دقیقه انتظار یه دفعه یه مردی که چهرهاش رو پوشونده بود ظاهر شد. وضعیت یه خورده دلهرهآور بود اما خوشبختانه مشکلی نبود. اون کسی که میبایست میومد سر قرار خود صاحب آزمایشگاهه بود ولی خودش نیومده بود. عوضش یکی از آدمای کلیدی آزمایشگاهش رو یعنی شیمیست آزمایشگاهش رو فرستاده بود به سر قرار.
شیمیست کسیه که فرآیند شیمیایی تبدیل برگهای کوکا به خمیر کوکائین رو این آدم انجام میده. شیمیست گفت که من فلانی فرستاده و گفته که ببرمتون به آزمایشگاه و این بینوا در وسط اون خفت آباد اونم تو تاریکی مطلق منتظر وایساده بود قبلش تا ماشینهای ماریانا و تیمش سر برسه. شاید اون چیزی که ماریانا تیمش اولش فکر میکردند این بود که الان یه قاچاقچی خطرناک رو ملاقات میکنن اما اون شیمیست بیچاره یه جوونی بود شبیه به خیلی از آدمهای دیگه در جاهای دیگه دنیا.
حالا این بابا از شانسش زده بود و تو اون منطقه از پرو به دنیا اومده بود و اینم تنها کاری بود که میشد در اون منطقه انجام بدن آدما. خلاصه یه سر و گوشی به آب دادن ببین اوضاع چطوره؟ از چه قراره؟ و بعد از ماشین زدن بیرون و سرازیر شدن به سمت آزمایشگاه. برای رفتن به اونجا باید از خود جنگل دیگه میزدن. یعنی از کنار درخت و بوته و لجنهای که اون وسط بود و چیزی هم نمیدیدن. از چراغ هم نمیتونستن استفاده کنن و از همه بدتر این بود که نمیدونستند آزمایشگاه چه چیزی و چه کسی منتظرشونه.
خلاصه بعد از یک پیادهروی طولانی در جنگل تاریک و چند بار گیر کردن به شاخهها و سکندری خوردن و افتادن روی زمین، بالاخره رسیدن به یک گودال بزرگ آب که توش پر از برگهای کوکا بود. این یعنی رسیده بودند به آزمایشگاه. برگا رو ریخته بودن توی اون گودال بزرگ تا خیس بخوره و معلوم بود که یه ماده شیمیایی هم بهشون اضافه کرده بودن.
توی گودال هم سه نفر بودند که از این چکمههای بلند پاشون بود و روی این برگها راه میرفتند و لگد میزدند روی برگها. هدفشون این بود که موادی که توی برگها هست آزاد بشه. از داخل برگ بیاد بیرون بره توی آبی که اون بین بود. سه روز باید همینطور روی برگها راه رفت. وقتی که در نهایت این مخلوط آماده بشه، بعد از اون سه روز این مخلوط رو میریزن تو دبههای کوچکتر و میبرنش وارد خود آزمایشگاه میکنن.
حالا این آزمایشگاه هم که میگم فکرتون نره به سمت مثلا آزمایشگاه دانشکده شیمی دانشگاه تهران. نه خیلی درویش بار وسط جنگل یه چادری درست کرده بودن چندتا دبه بود و یه سری ظرفای محلول مختلف بود. این محلولها رو اینا رو هم یه طوری با هم قاطی میکردن انگار یه فرمولی داشت که فقط خود اون شیمیست ازش مطلع بود. فرآیند شیمیایی هم که انجام میدادند با توجه به امکانات محدودی هم که در اون منطقه از کشور پرو هست بومیش کردن. یعنی از همون امکانات سادهای که دارن استفاده میکنن. مثلا یه جاهایی از فرآیند از بنزین و سیمان و آهک و اسید و چیزهای مختلفی استفاده میکنن.
شما فکر کن چه آت و آشغالی آخرش ازش درمیاد. میزان بنزینی که مصرف میکنن خیلی زیاده و غیر از خطری که داره باعث میشه که اطراف اون آزمایشگاه شدیدا بوی بنزین بیاد. مثلا برای هر برگ چیزی حدود ۲۵۰ لیتر بنزین استفاده میکنن. بنزین و اسید و سیمان و همه این اجزا که ریختن روی مخلوط آب و برگ بعد از یه مدتی کم کم یه تکههای جامدی میاد روی سطح مایع و در یه نقاط اینا جمع میشن. اون کوکایین هست.
اینجا دیگه قاچاقچی اون کوکائینی که روی مایع جمع شده رو از بقیه ظرف جدا میکنن و قراره که ظرف چند هفته این کوکائین سر از بینی مشتریای آمریکایی دربیاره. تیم نشنال جئوگرافی در حال فیلمبرداری از مراحل نهایی فرآیند بودن که انگار چند نفر از افراد محلی قصد داشتند سرزده وارد آزمایشگاه بشن. قبل از اینکه وارد بشن تیم فیلمبرداری متوجه شدن و سریع پا به فرار گذاشتن و دوباره وارد جنگل شدن و همون مسیری که اومده بودن این دفعه دیگه در تاریکی دویدن تا سوار ماشین بشن و دیگه دوباره باز با چراغ خاموش برگشتن به سمت شهر.
کیفیت موادی که از منطقه وریم میاد تازه با اون وضعیت اسفی که در آزمایشگاهش گفتیم جزو بهترینها هستش. از قدیم همینطور بوده و اسکوبار قاچاقچی معروف کلمبیایی به خاطر همین مواد از کلمبیا به وریم پرواز میکرده و از اونجا خمیر کوکائین رو با خودش به کلمبیا میبرد و بعد پودرش میکرد و میفروختنش. یعنی همون خمیر کوکا که خروجی همون آزمایشگاه بود که گفتیم. اون رو به صورت تکههای جامد چند کیلویی درست میکنن و بعد به سمت بازار مصرف میفرستن.
از قدیم خیلی از این جابهجاییها توسط هواپیماهای ملخی انجام میشده. در همون روستاهای منطقه وریم هواپیماهای ملخی کوچیک بارگیری میشدند. بعد پرواز میکردند تا یه جایی نزدیکتر به آمریکا، مثلا کلمبیا، مکزیک، باهاماست. حالا ببینید کارتلا چقدر قدرت و ثروت داشتند که برای جابهجایی مواد هواپیما خلبان و فرودگاه و اینا داشتن اما ارتش پرو اجازه تیراندازی به هواپیماهایی که بهشون مشکوک است و الان دیگه پیدا کرده و این سالها تعداد زیادی از هواپیماهای ملخی رو ساقط کردن.
در نتیجه جابهجایی با هواپیما الان دیگه ریسک خیلی زیادی داره. گزینه بعدی هم حمل و نقل از طریق جاده است. یعنی همون جادهای که گفتیم کلی ایستگاه بازرسی در مسیرش هست که اونم روش معقولی به نظر نمیاد. بنابراین قاچاقچیان روشی که پیدا کردن اینه که مواد در کوله پشتی میذارن و چند نفر جوان ۱۵، ۱۶ ساله تا ۲۵ ساله اینا رو از دل کوه و جنگل و از بیراهه میزنن و منتقل میکنند به بیرون از منطقه وریم.
ماریانا برای اینکه بدونه این جابهجایی چطور انجام میشه، باز از طریق منابع محلی که داشت به یک گروه حملکننده مواد دسترسی پیدا کرد و باز در دل شب در یه نقطه پرت و تاریک توی جنگل با یک گروه حملکننده قرار گذاشتند که مسیر قاچاق رو تا یه جاهایی با همدیگه طی بکنن. اتفاقا همون موادی که دیشب توی اون آزمایشگاه درست شده بود رو همین گروه الان قراره که حمل بکنن.
ارتفاع کوههایی که دارن ازشون رد میشن از ۱۸۰۰ متر به بالا هست. به خاطر همین زود نفس آدم میگیره و آدم زود خسته میشه. تازه توی کوله هر کدوم از این جوونا هم ده تا پونزده کیلو مواد جاسازی شده که کار خیلی سختتر میکنه. گروه همینطور حرکت میکرد و دیگه دور و بر ساعت سه و نیم صبح بود که ماریانا از گروه خواست که کمی استراحت بکنن. اعضای این گروه پنج شیش نفره جوون بازم مثل بقیه جاها صورتهاشون رو پوشونده بودن که جلوی دوربین هویتشون فاش نشد و به اسلحه و نارنجک هم این آدما مسلح بودن.
حالا چرا مسلح هستند؟ چون که اینا مدام در معرض خطر حمله هستند. باندهای رقیبشون ممکنه به اینا حمله بکنن. پلیسا هم هستن که دارن با قاچاق مبارزه میکنند. گاه و بیگاه اونهام خوب حمله میکنن. تازه غیر از اینها یه تعداد دزد هم هستن که کارشون اینه که شبیخون بزنند به گروههای حمل و نقل و مواد رو از چنگ اینا در بیارن و بدزدن. هر کدوم از اینام که حمله بکنن یه صحنه میشه صحنه جنگ. شلیک و انفجار و خون و آدمه که پشت هم جونش رو از دست میده.
توی همچین شرایطی هم همه برای اینکه جون خودشون در ببرن به طرف هر کی که فکر میکنن دشمنشه شلیک میکنن. صحنههای وحشتناکی میشه. مثلا یه دفعه میبینن دوستاشون جلوی چشماشون از بین رفتن. ارزش هر بستهای که هر کدوم از اینها در کوله دارن در پرو ۹۰۰ دلار هست که همون مواد وقتی که به آمریکا میرسه و فرآیند نهایی روش انجام میشه ارزشش میرسه به ۲۵ هزار دلار. این گروه یه چیزی نزدیک به ۳۵ کیلو کوکائین همراه خودش داشتن و این به این معنی بود که ارزش چیزی که داشتن حمل میکردند ۷۵۰ هزار دلار بود. یعنی پنج شیش تا جوون دور و بر بیست ساله یه محموله با این ارزش رو داشتن حمل میکردن.
حالا دیگه میشه فهمید که در یک کشور فقیر مثل پرو وقتی که ۷۵۰ هزار دلار و چند تا جوون دارن حمل میکنند پر بیراه نیست که یه دفعه ببینی سر و کله رقبا یا دزدان پیدا شده و میخوان مواد از چنگشون دربیارن. ماریانا از اعضای این گروه پرسید تا به حال خطرناکترین چیزی که برای شما اتفاق افتاده چی بوده؟ گفتن که یه بار ده تا دزد به ما حمله کرده بود و واقعا صحنه وحشتناکی بود و سه تا دوست بیست سالمون جلوی چشمامون کشته شدن.
ماریانا از یکیشون پرسید خود تو اولین باری که این کار رو شروع کردی کی بود؟ گفت که وقتی پونزده سالم بود. پرسید فکر میکنی که چند وقت دیگه این کار رو ادامه بدی؟ یکیشون گفت که امسال میخوام تمومش کنم دیگه من. چون که سال دیگه باید برم دانشگاه این کار کردم که خرج خونوادم بدم و بتونم برم دانشگاه. میخوام دندون پزشک بشم.
ماریانا پرسید حالا چرا میخوای دندون پزشک بشی؟ گفت که بعضی اوقات که من آگهیهای تبلیغاتی تلویزیون رو تماشا میکنم میبینم که آدما توشون لبخند میزنن و دندوناشون سفید و تمیزه .دوست دارم دندون همه آدما رو سفید و تمیز کنم که لبخندشون بهتر و زیباتر بشه. رویای من اینه. این صحبتها در ساعت چهار صبح در اعماق جنگلهای پرو داشت اتفاق میافتاد. بعد از اون دیگه ماریانا و تیمش با اون بچهها خداحافظی کردن تا اونا به مسیرشون ادامه بدن.
از قضا اعضای تیم نشنالجئوگرافیک از جمله خود ماریانا خودشون فرزندانی دارند در سن و سال همین بچهها و الان که داشتم با این بچهها خداحافظی میکردن و اونها قرار بود که مسیر پرخطرشون رو ادامه بدن، اعضای تیم این مستند در یک موقعیت پیچیدهای قرار گرفته بودن. شکی نیست که کاری که اونا دارن میکنن غیرقانونیه و نتیجه این کارم میشه بدبخت شدن میلیونها خانواده در نقاط مختلف دنیا ولی وقتی که چند روز باهاشون وقت گذروندی و میبینی که اینا دیو نیستن و شبیه آدمهای دیگهای روی زمین هستن و مضاف بر اینکه یه تعداد نوجوون هستند که ظاهرا راه دیگهای توی اون منطقه ندارن. بالاخره نگرانشون میشی.
و این خیلی غیرعادلانه است که به خاطر اینکه فرصتهای خیلی کمی برای بچههای این منطقه وجود داره، اینها به این راه سوق داده میشن. راهی که خیلی راحت میتونه به قیمت جون خودشون تموم بشه و تمام این سختیها رو دارن میکشن که یه عده مواد مخدر ارزانتری رو تهیه بکنن که در مهمونی یا مثلا در کلاب بخوان ازش استفاده کنن.
کل فرآیند رو که نگاه میکنیم میبینید چقدر بیعدالتی پشت این قضیه است. این جبر جغرافیا که خیلیا میگن مصداق بارزش اینه. خلاصه گروه قاچاقچیان رفتند و قرار بود که دوازده ساعت دیگه هم به کوهپیمایی خودشون ادامه بدن و بعد یه استراحتی بکنن و دوباره باز یک روز و نیم دیگه هم به راه رفتن خودشون ادامه بدن.
خمیر کوکائین گفتیم کیلویی نهصد دلار بود در منطقه وریم. این جوونا مواد رو از بیراهه به خارج از منطقه وریم میرسونن و بعد از اونجا یه گروه دیگهای مواد رو با ماشین به لیما پایتخت پرو میبرن. قیمت کوکائین در لیما حالا دیگه شده ۱۵۰۰ دلار.
بعد از لیما باز با ماشین به صورت قاچاقی مواد رو میبرن به سمت شمال پرو و از اونجا میره به سمت اکوادور و از اکوادور باز همینطور به سمت شمال. یعنی از آمریکای جنوبی قراره که به آمریکای شمالی بره دیگه؟ بعد از اکوادور هم باز میره به سمت شمال و میرسه به سمت کلمبیا. کلمبیا که رسیده دیگه قیمت کوکائین شده کیلویی پنج هزار دلار. یعنی از نهصد دلار وریم شده پنج هزار دلار در کلمبیا.
اینجا ماریانا به شهر توربو در کلمبیا سفر میکنه. یه شهری که ظاهرش حکایت از یه شهر ماهیگیری داره اما زیر پوست این شهر تجارت کوکائین در جریانه. شهر توربو رو اگه توی نقشه نگاه بکنی دیگه تقریبا شمالیترین نقطه آمریکای جنوبی هست. از اونجا به بعد دیگه بهترین راه این هستش که به جای راه زمینی از همون شمال کلمبیا مواد رو با قایق به آمریکا ترانزیت بکنن. توی شهر توربو بنادری هست که ظاهرش شبیه به یک بندر ماهیگیری هست و پره از قایقهای ماهیگیری اما اونجا کلی آدم میشه پیدا کرد که اینا میتونن اجیر بشن که مواد رو جابهجا بکنن.
اینجا باز ماریانا ونزلر این بانوی شجاع، از رابطههایی که داشت لینک زد و رسید به دوتا قاچاقچی کلمبیایی که در پوشش ماهیگیری مواد جابجا میکنن. این دو نفر قایقهای تندرویی دارن که جنسشون از فایبرگلاسه و چون قایقش فلزی نیست ارتش کلمبیا و گارد ساحلی آمریکا و نیروهای کشورهای دیگه نمیتونن اینا رو در رادار خودشون پیدا بکنن. چون سیگنالهای خیلی ضعیفی از فایبرگلاس میگیرن. اگه توی دریا پلیس اینا رو پیدا بکنه اونا از دور که پلیسو میبینن، سعی میکنن قبل از دستگیری موادو بریزند توی آب که البته این میتونه به قیمت جونشون تموم بشه بعدا.
چون اینا فقط حمل کننده مواد هستن و صاحب مواد کس دیگهایه. یعنی به فرض اگر پلیس اینا رو ول بکنه، اون کارتلها اینا رو ول نمیکنن. شوخی ندارن. ول نمیکنن طرف رو خیلی اوقات باورشون نمیشه که واقعا پلیس اومده و فکر میکنن که اینا دارن الکی میگن و جنسشون رو این بابا داره بالا میکشه.
قاچاق کوکائین در منطقه توربو و شمال کلمبیا در دست یک باند مافیایی هست به اسم کلندرگولفو و اونا تو اون منطقه همه چیز و همه کس رو زیر نظر دارن. اصلا شوخی ندارن با کسی. این دو نفر هم از ترس این باند مخوف مصاحبه رو تو قایق ماهیگیری خودشون در وسط دریا داشتن انجام میدادن. در حین مصاحبه هم یه وقتایی یه قایقی از دوردست اگه رد میشد اینا میترسیدن. فکر میکردن که اعضای همون باند هستند و مثلا اگر اینا رو ببینن که نشستن با یه خبرنگار دارن صحبت میکنن خیلی راحت به عنوان خبرچین اینا رو میزنن میکشن.
باند کلندر گلفو یا قبیله خلیج قدرتمندترین کارتل مواد در کلمبیاست. البته اینا خودشون یک گروه دفاع از خود یا اتودفنساس میدونن اما واقعیت اینه که بزرگترین باند جرم و جنایت در کلمبیا هستن. جالب اینکه ماریانا با یک سورپرایز دیگه داشت. با یکی از فرماندههای این کارتل در منطقه هم تونست ارتباط برقرار کنه. محل قرارشون یک مزرعه بود در یه روستایی در حومه شهر توربو. تیم نشنال جئوگرافیک رفتن و وارد خونه شدن.
داخل خونه یکی از فرماندههای کارتل کلندر گلفو نشسته بود که صورت خودشم با ماسک و عینک دودی پوشونده بود و گفت که من جونم رو به خطر انداخت تا اینکه با شما الان اینجا بشینم صحبت بکنم. استرس زیادی داشتند همشون. اولش که اصلا به ماریانا و تیمش شک داشتن. اعتماد نمیکردن. میگفتند که نکنه شما نیروهای غذایی آمریکا هستید؟ ماریانا بعدش از کارها و فیلمهای قبلیش گفت و تو موبایلش یه سری عکس نشون داد و بالاخره اون طرف حاضر به مصاحبه شد.
طرف میگفت که فقط در بخشی که من تو این کارتر فعالیت میکنم، ۲۵۰۰ نفر نیروی مسلح داریم که ۳۰۰ نفر زیر نظر من دارن کار میکنن. یعنی این فرمانده بزرگی بود برای خودش. خود همین بابا وظیفش اینه که یه شبکه خلافکاری جهانی و پیچیده رو هدایت و رهبری بکنه و این کار رو داره از یک مزرعه در یکی از روستاهای کلمبیا داره انجام میده. آدم لول بالایی بود توی اون سیستم و اگه بخوایم جایگاهش رو با یک شرکت قانونی مثلا مقایسه بکنیم سمتش میشد مثلا معاون مدیرعامل یا وی پی «vp» یک شرکت بینالمللی بزرگ.
شبیه همون کارای یه بیزینس قانونی رو اینا دارن میکنن. منتهی با پیچیدگی بیشتر و با خطرات بیشتر. استخدام نیرو دارن. آموزش نیرو، مدیریت کردن آدما، خرید کالا، حمل و نقل کالا، تولید و انجام عملیات روی اون کالا، فروش جنس، حقوق پرسنل و خیلی از این کارا رو توی شرکتهای قانونی هست. باندها حتی کارای تحقیق توسعه هم میکنن. آر اند دی «R&D» هم دارن. میگید نه؟
ببینید هر چند سال دارن یه محصول جدید میدن بیرون به بازار، یه ماده مخدر جدید. یعنی میشه از این جنبه هم به فعالیت باندهای قاچاق نگاه کرد. این باندها تماما آدمهای سنگدلی که دارن میکشن و کشت و کشتار میکنن نیست. یه مغزهای باهوشیم در پشت صحنه قرار داره و اینها رو دارن هدایت میکنن اما خب حیف که تمام انرژی داره صرف فعالیتهای مضر به حال اجتماع میشه. رئیس کل این تشکیلات کلندر گلفو یک آدمی هست به اسم اتونیل.
دولت کلمبیا برای دستگیریش پنج میلیون دلار جایزه گذاشته. خیلی آدم خشن و خطرناکی و تحمل تمرد از دستور رو نداره و خیلی راحت افراد خودش رو هم میکشه. حتی همین بابا که یکی از نفرات رده بالای باندش هست هم تضمینی برای جون خودش نداره و میگفت همین الان اگه اعضای کارتل بریزن اینجا همون رو میکشن. ماریانا پرسید پس با این همه خطر چرا قبول کردی که مصاحبه کنی؟
گفت که چون که من میخوام که به مردم دنیا بگم که در کشور ما شرایط اینطوریه. ما وضعیتمون شبیه به جنگه. من یه دختر چهارساله دارم. دوست دارم بزرگ شدنشو ببینم اما این وضعیت ما هستش. ما خستهایم از این وضعیت و از این همه خطری که از همه طرف تهدیدمون میکنه؛ از طرف پلیس، از طرف خود کارتر، از همهجا. ما دوست داریم یه زندگی آزاد داشته باشیم. یه زندگی آروم داشته باشیم.
خود همین آقا میگه که هر هفته هزار کیلو کوکائین رو فقط خود اینها از طریق دریا دارن ترانزیت میکنن. حالا باندهای دیگه هم هستن. نصف کوکائین از کلمبیا میره به آمریکا. نصف دیگرش به بقیه دنیا. مسیر ترانزیت هم این طوری که با قایق یا مستقیم به خود میامی آمریکا میرن یا اینکه اول به یکی از جزایر منطقه کارائیب میرن و بعد از اونجا دوباره یه تیم دیگهای یا خود همونا میرن به سمت آمریکا.
یه وقتایی هم مواد توی قایقهایی که بار قانونی و تجاری دارن جاسازی میکنند و با اونا میبرن. یه وقتاییم نه با همین قایقهای تندرو فایبرگلاس این کارو میکنن. تخت گاز همینطوری میرن به سمت آمریکا و حتی مواردی بوده که یه چیزی شبیه به زیردریایی ساختن تا بتونم مواد رو باهاش ببرن به سمت آمریکا.
عجیب اینکه آمریکایی که برای حفاظت از منافع خودش و حتی منافع متحدای خودش دهها ناو ناو هواپیمابر و اینها رو میفرسته به نقاط مختلف دنیا، عوضش گارد ساحلی خودش یه تعداد خیلی محدود کشیده میتونن گلزنی بکنن. تیم نشنال جئوگرافی به یکی از همین کشتیهای گشتزنی گارد ساحلی آمریکا رفتن.
یکی از فرماندههای گارد ساحلی روی کشتی بود میگفت که فرض کنید که در کل کشور آمریکا که یک کشور خیلی بزرگه، فقط چهار تا ماشین پلیس باشه که بخواد گشتزنی بکنه. میگفت ما هم یه مساحت خیلی بزرگی رو با یه تعداد خیلی کمی انگشتشماری قایق داریم گشتزنی میکنیم و با این امکانات کم فقط میتونیم یه چیزی حدود ده درصد موادی که به سمت آمریکا ترانزیت میشه رو کشف بکنیم. نود درصد مابقی میرسه به آمریکا.
بعد از این قایق گارد ساحلی آمریکا، دیگه اینا خیلی نزدیک شده بودند به خود آمریکا. دیگه ماریانا و تیمش رفتم وارد خاک آمریکا شدن دوباره و برگشتن به خیابونهای میامی و با یکی از مواد فروشهای اونجا قرار گذاشتن و اون بابا هم در مورد کارش صحبت کرد. چند تا بسته کوکائین که داشت رو نشون ماریانا داد و گفت که آره من بستهای اینا رو بیست دلار میخرم و چهل دلار میفروشم و اگه جنس دست و بال زیاد باشه یه روزی و فروش خوب باشه میتونم حتی روزی هزار دلار کاسب بشم. روزی هزاردلار.
بزرگوار چند ساعت میره توی خیابون وایمیسته. بهش زنگ میزنن این جنسو تحویل میده و همچنین پولی رو درمیاره. آخرشم به ماریانا اجازه داد تا از صحنه تحویل دادن کوکائین به یکی از مشتریاش در خیابانهای میامی هم فیلم بگیره و اینطوری سفر پرماجرا و تاملبرانگیز ماریانا ونزلر و تیمش از برگهای کوکا در پرو تا تحویل کوکائین در میامی به پایان میرسه.
وقتی که من این فیلم مستند رو تماشا میکردم، یاد بعضی از موضوعات قاچاق در کشور خودمون افتادم. خصوصا در بعضی از مناطق مرزنشین که موضوعاتی مثل قاچاق مواد مخدر، قاچاق کالا و قاچاق بنزین وجود داره. یکی از این مناطق استان سیستان و بلوچستان هست که خب بخش زیادی از مواد مخدری که از افغانستان میاد از اون منطقه قاچاق میشه. ضمن اینکه در سالهای اخیر قاچاقهای دیگهای هم متاسفانه اضافه شده. مثلا قاچاق بنزین از ایران به اون سمت مرز و یا قاچاق انسان. یعنی کمک کردن به ورود غیرقانونی بعضی از اتباع افغانستان به ایران و انتقالشان به سمت مرز ایران با ترکیه هستش.
خب این سوال مطرح میشه که چرا مردم این منطقه یا بعضی دیگر از مناطق کشورمون مجبور میشن که خطرات جانی زیادی رو متقبل بشن و دست به قاچاق بزنن و اینکه آیا پای صحبتهای مردم این مناطق نشستیم بپرسیم چرا شما به فرض کالای قاچاق میاری؟ چرا بنزین میبری؟ و سوالاتی از این دست. برای همین از دوستم مصطفی امیر فخریان که در استان سیستان و بلوچستان زندگی میکنه خواستم تا با یکی از افراد محلی که با قاچاق بنزین آشناش صحبت بکنه و مصطفی هم یک گفتگوی جالب و شنیدنی رو انجام داد.
پیش از اینکه به این گفتگو گوش بدیم دوست دارم این رو هم بگم که در استان سیستان و بلوچستان نزدیک به دو میلیون و هشتصد هزار نفر از شریفترین مردمان ایران زمین زندگی میکنند. جز یه اقلیت احتمالا چند هزار نفرِ که به دلایل مختلف دست به قاچاق میزنن اکثریت این مردم شریف و خونگرم، آدمایی پایبند به قانون هستن و اگه الان داریم راجع به این منطقه صحبت میکنیم هدف ریشهیابی مشکلات است. نه اینکه خدایی نکرده یه صفتی رو به تمام مردم محترم این منطقه نسبت بدیم. بریم گفتگو رو بشنویم.
سلام وقتت بخیر. میخوام که خودتو اول معرفی کنی برای ما.
من یه جوان ۲۳ ساله از بلوچستان. شغلم کشاورزی بود. در حال حاضر دارم رشته «…» در دانشگاه میخونم.
ب تو یه زمانی تو سن هفده هیجده سالگی گفتی که قاچاق سوخت میکردی. میخوام که این داستان رو برای ما توضیح بدید که این قاچاق سوخت به چه شکل هست.
مثلا ما با نیسان جمع میکردن بنزینهارو. بعضی مواقع با سواری، سواری هزار لیتر میزدیم. دو هزار لیتر میزدیم. بعدش شب یه جایی اینارو نگه داریم که صبح راه باز بشه. شبها راه رو بستن. کافه بلوچی اونجا بعضیا با نیسان میبردند تا نزدیکیای مرز. پاکستانیها از اونور میومدن میخریدن میبردان.
خب از زمانی که شما سوخت و تحویل میگیرد از این جایی که فرمودین تا جایی که میبرین تحویل میدین چه خطراتی وجود داره؟ کل این خطرات برای ما تعریف میکنید؟
بعضیا مثلا خستن. از اینجا بار میزنن شب باید بیدار باشن از این پاسگاه از اون پاسگاه رد بشن. خوابشون میاد. میزنن به ماشین به کوه یهو منفجر میشه. جسدشون هم گیر نمیاد. بعضیا مثلا تو ماشین در گالن رو شل میبندن گاز میگیره بعد تو ماشین بوش زیاد میشه در ماشین رو محکم ببدن یا سیگاری روشن میکنن بعضیا دیگه کلا منفجر میشه ماشین. کوههای بلند باید برن با نیسان. بعضی از درهها پرت میشن و جا خیلی بلنده. دزد هست، دزدای پاکستانی.
دزدای پاکستانی رو بیشتر توضیح میدید؟
اینا بهشون میگم موجی. اینا دیگه اصلا رحم نمیکنن. این یعنی گوشی و لباس همه چیز میکشن میرن. بعضی جاها مثلا یه صحنه تصادف مثلا درست میکنن الکی. ما میرسیم اونجا میگیم شاید کمکی چیزی بخوان. همین که پیاده میشیم با اسلحه میان. ماشین و همه چیزو میبرن. مثلا یه بار یکیمون رو بردن. ما اونجا میریم باز باید کمک از نیروی انتظامی بگیریم.
تو این دو سالی که خودت اونجا کار کردی چه خطرهایی این خطرهایی که گفتی کدومش و از نزدیک دیدی خودت؟
یکی همین بود نزدیک کافه که رفتیم یه بار یه ۴۰۵ پنج زده بود به یه تانک گازوئیل. بعد ما با ماشین که رسیدیم ماشین هنوز شله داشت. بعدیش هم یه بار دیگه هم ما جلو رفتیم با ماشین شخصی، گشت ایست داده بود واینستاده بودم ماشین. ماشین رو ما فکر میکردیم دزد بوده اما گشت بود. تیر زده بودن روی لاستیکش. مثلا اگه تیر یکم بالاتر میرفت میخورد به بنزینها همه چیز اتیش میگرفت. شانسمون توی لاستیک خورده بود.
چی شد که خودت تو اون سن و سال رفتی تو کار قاچاق سوخت؟
ما دیگه پولی چیزی نداشتیم. ما میخواستیم بریم دانشگاه گفتیم پولی چیز جمع کنیم بعد بریم دانشگاه.
به نظر خودت برای چی با این همه مشکلات فراوان و خطرناکی که میگی وجود داره جوونایی مثل تو مجبور میشن که بین این کار قاچاق انجام میدن؟ چه دلایلی وجود داره؟
دلایل اولیش بیپولی و بیکاریه. کار نیست. مثلا ما میریم شهرستان یه روز اینجا و یه روز اونجا اما کار گیر نمیاد. بعد هزار تومن بیشتر تو جیب نمیمونه. بعدشم اینجا مثلا کاری نداریم. کلا یعنی به حال این منطقه ما نمیرسند. مثلا الان من میخوام کشاورزی کنم. اگه دولت فقط مجوزش رو بده به ما، ما میتونیم خودمون کار کنیم. اگه کمک بکنن خوبه اما نمیکنن. جاده درست و حسابی نداریم. بعدش دیگه کار درست و حسابی مثلا گیر نمیاد. چیزی به نام جهاد و اینها در این منطقه نیست.
یعنی فقط مشکل کاره؟
آره کاره. دیگه مثل این کاری راهی نیست. کار اینجا گیر نمیاد.
بعد غیر از کشاورزی توی منطقه شما چه کارای دیگهای هست؟
معدن مثلا هست. کار نمیکنن اصلا. اصلا مهندسی کسی نمیاد. کسی نمیاد اینجا کارخونهای چیزی بزنه. ده تا پونزده تا معدن فقط تو همین روستا داریم. باید یکیشون کار باشه نیست. یه کارگاه راه بندازن ده بیست نفر الان سرکار وایمیسن.
خودت به عنوان یک جوون پیشنهادت چیه؟ یعنی چه راه حلی در نظر میگیریم برای اینکه این مشکلات این منطقه حل بشه؟
پیشنهاد والا مثلا کمک کنن این معدن رو راه بندازن یا همین الان هزار هکتار زمین افتاده. مثلا بیان یک مجوزی بدن برای زمین ما خودمون و برای کار کنیم یا کمکی بکنن. الان مثلا ما خودمون با همین کارگری و سختی و اینا میریم درس میخونیم. مدرک میگیریم اینا، لیسانس فوق لیسانس اینا داریم اصلا استخدامی چیزی نداره تو این منطقه. توی نظام منطقه ما اصلا استخدام نمیشن. رشتههای حقوق خیلی رشتههای بالا مثلا الان بیکارن. نشستن تو خونه.
غیر از قاچاق سوخت چه قاچاقهای دیگهای تو این منطقه انجام میشه؟
قاچاق مواد مثلا مثل تریاک و شیشه و نمیدونم چرس و این چیزا قاچاق میشه. اگر این شیشه رو بگیرن آدم رو اعدام میکنند. اسلحه هم همینجوریه. اینا دیگه جرمشون بالاست. اگه مثلا اعدام نشن، حبس ابد راحت میخورند اینها. قاچاق هم مثلا مجبورن از بیپولیه. طرف مثلا میگه اگه برم یک ماه کارگری شاید دو میلیون گیرم بیاد. دومیلیون آدم بیاره خونه با کرایه و اینا یه میلیون دیگه براش نمیمونه. برای زن و بچش و اینها دیگه مجبوره. میره قاچاق یه سرویس میده مثلا سه میلیون چهار میلیون گیرش میاد. همین کم کمش مثلا اگر تریاک همراهش باشه سه میلیون گیرش میاد تا بندر ببره یا شیشه مثلا بیشتر هر چقدر بیشتر ببره دیگه پول بیشتری گیرش میاد. زندگیش یهو عوض میشه. مجوز نمیدن اصلا. برای همین تو روستا مثلا یه نانوایی میخوان بزنن الان چند ساله مجوزش صادر نمیشه. میگن سهمیه نداره و اینجوریه. الان نزدیک به ۲۶۰۰ نفر در روستا نانوایی ندارن. الان طرف نزدیک صد میلیون داره پول میده ولی باز امتیاز گیرش نمیاد. مجوز صادر نکرده. الان یه نانوایی بزنن چهار نفر سر کار میشن. پولشون گیر میاد راحت. مردم هم راحت میشن اما این مجوز رو نمیدن. صادر نمیشه. ما دوست داریم که دولت به ما کمک کنه. مثلا ما از قاچاق و اینها خوشمون نمیاد ولی مجبوریم. راهی نداریم. ما اصلا دوست نداریم خانوادهمون اینا مثلا بگن معلوم نیست تو جاده میمیرن. تو وانی چیزی بسوزن آتیش بگیرن بیان نیان. ما دوست نداریم دیگه راهی نیست. ما مثلا میخواییم همین شرکتهای خصوصی اینا بیان تو منطقه ما کار بزنن کار کنیم و کشاورز کنیم براشون. چیزی گیر ما بیاد و چیزی گیر اونا بیاد. ما دوست داریم پولمون مثلا از راه حلال باشه.
خیلی ممنون. دستت درد نکنه که وقت گذاشتین برای ما.
خواهش میکنم. کاری نکردیم ما.
ممنون.
خدانگهدار.
خب فکر میکنم خیلی حیف میشد اگه پای صحبتهای هموطن خودمون نمینشستیم. برای اینکه بتونه هزینه دانشگاهش رو بده مجبور شده بود که بنزین قاچاق کنه. چون این تنها کاری بود که میتونست باهاش کمی پول جمع بکنه. چقدر شبیه بود به داستان اون جوون اهل پرو. خیلی ممنونم از مصطفی امیر فخریان عزیز بابت این که این مصاحبه رو به نیابت از من انجام داد و صدای بخشی از مردم نجیب سیستان و بلوچستان رو به گوش ما رسوند.
کالای قاچاق چیه؟ میتونه هر کالایی باشه که در کشور شما در دسترسه و حتی شاید قانونیه اما توی یه کشور دیگه خیلی گرونه، نایابه یا غیرقانونیه. مثل کوکائین که در پرو خیلی در دسترس و ارزونه اما در آمریکا گرون و غیرقانونیه یا بنزین که در ایران ارزونه و در پاکستان گرونه. خانم ماریانا ونزلر ظرف مدت کوتاه ده ماه مجموعه مستند ترافیک رو در هشت قسمت و در مورد قاچاق ساخته. اونم درست وسط همهگیری ویروس کرونا. به کشورهای مختلف سفر کرده و پدیده قاچاق رو از یک منظر متفاوت برای مخاطب نمایش داده. دوربین و میکروفونش رو در اختیار قاچاقچی قرار داده. قضاوتشون نکرده. شماتتشون نکرده و این کار رو گذاشته به عهده نمایندگان قانون که اونا انجام بدن.
خودش به عنوان روزنامهنگار سعی کرده که اونها رو بفهمه. اعتمادشونو جلب بکنه تا اونها هم بهش اعتماد کنن و بتونه از طریق صحبت کردن با اونها دلایل ریشهای قاچاق رو برامون نمایش بده. خیلی جاها هم این بیطرف موندن برای ماریانا خیلی سخت بوده و در مصاحبههایی که داشته به این مسائله اشاره کرده که میگفت چندین بار در موقعیتهای پیچیدهای قرار گرفته بود. از یه طرف میدونه تبعات کار اون قاچاقچی چقدر میتونه ویرانگر باشه برای بقیه مردم و از طرفی هم شرایط و موقعیت بد خود اون قاچاقچی رو میدید و نمیدونست الان باید دعا کنه که پلیس این آدم رو دستگیر کنه یا نه؟
ماریا ونزلر نشونمون داد که خیلی از قاچاقچیها کارشون رو دوست ندارن اما این تنها گزینه موجود در شهرشون و یا کشورشون هست. مستند ترافیک کمک میکنه که به مسائله قاچاق و قاچاقچی نگاه مطلق صفر و یکی نداشته باشیم و در عوض یک نگاه واقع بینانهتری پیدا بکنیم و اگه دنبال این هستیم که مشکل رو بصورت ریشهای حل کنیم باید علل ریشهای رو بدونیم. اینکه بدونیم چرا کشاورز پرویی همچین گیاهی به عمل میاره؟ فرهنگ و تاریخ مردم پرو راجع به کوکائین چطوره؟ قوانین مربوط به مواد مخدر اونجا چطوره؟ دیدیم دیگه کشاورزا کارشون مجاز و قانونیه؟ دیگه این که شرایط اقتصادی مردم اون منطقه چطوره؟ چه گزینههای دیگهای دارن برای کسب و کار؟ و چطور مواد حمل میشه؟ چه مسیری رو میاد؟ گارد ساحلی آمریکا چه ضعفهایی رو داره و دهها نکته دیگه.
البته نمیشه مسائله رو ساده سازی کرد و فقط با اتکا به یک فیلم مستند حکم صادر کرد اما همین فیلم مستند چندین علت ریشهای رو برامون شفاف میکنه و میاره جلوی چشممون و همیشه هم اینطوره که وقتی علتها معلوم باشه میشه، به راه حلهای بهتری هم رسید. راهحلها میتونه این باشه که کشاورزها به فرض یه محصول دیگهای رو بکارن یا اینکه مثلا چندتا شرکت برن در اون مناطق دفتر بزنن، کارخونه بزنن، شغل ایجاد کنن و مردم دیگه سمت قاچاق نرن یا این که پلیس رو تجهیز کرد. گارد ساحلی رو مثلا تقویت کرد و راه حلهای دیگهای از این دست.
بعضی از صاحبنظران میگن که اصلا باید تجارت مواد مخدر قانونی باشه یا اینکه پول تجارت مواد دست باندهای مخوف و جنایتکار بیفته، این پول بره به جیب شرکتهای قانونی که مالیات میدن به دولت و دست به جنایت نمیزنند و در چارچوب قانون عمل میکنن و از نظر امنیتی، مالی و حتی کیفیت موادی که میفروشن زیر نظر دولت باشن.
از اون طرفم همین دسته از صاحب نظران میگن که پولی که از این راه به دست میاد صرف تبلیغ مصرف نکردن مواد بشه و از همه مهمتر از صرف بازپروری معتادان بشه. عدهای هم اینطوری فکر میکنن. شاید شبیه به اون چیزی که در کشور هلند اتفاق افتاده. حالا این که چه راه حلی به درد چه کشوری میخوره هم میتونه خیلی متفاوت باشه و خیلی تعیینکننده است. چون باید یک قانون جدید یا یک راهحل جدیدی با فرهنگ و سایر قوانین این کشور هم سازگار باشه.
در هر صورت فیلمهای مستندی از این دست کمک میکنن که دید کاملتری رو راجع به مسائله داشته باشیم. دلایل ریشهای رو بهتر بفهمیم و بعد در مرحله آخر به راهحلهای بهتری برسیم.
مجموعه مستند ترافیک امتیاز خیلی خوب هشت و نیم از ده رو از سایت آیامدیبی گرفته و من اون رو در شبکه نشنال جئوگرافی تماشا کردم و فکر میکنم که حداقل فعلا فقط میشه اون رو از خود تلویزیون یا سایت نشنال جئوگرافی دید.
چیزی که شنیدید اپیزود هفدهم پادکست داکس بود. امیدوارم از شنیدن این اپیزود لذت برده باشید. تا اپیزود بعدی و فیلم مستند بعدی خدانگهدار.
بقیه قسمتهای پادکست داکس را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت نهم - نسل کشی ارامنه
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود بیست و سوم: تو سربار نیستی- نگهداری از والدین سالمند
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سیزدهم - کارخانه آمریکایی