من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاویهام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
اپیزود دوازدهم: نبرد پیش رو با چین
سلام. من پیمان بشردوست هستم. یه آدم علاقهمند به فیلمهای مستند و اینجا در پادکست داکس فیلمهای مستندی که میبینم رو براتون تعریف میکنم.
کشور چین داره با شتاب خیلی زیادی تبدیل میشه به ابرقدرت شماره یک دنیا. تا اینجا تونسته جای خودش رو به عنوان قدرت دوم اقتصادی دنیا محکم کنه و پیشبینی هم میشه که کمتر از ده سال دیگه آمریکا را هم پشت سر میزاره و میشه قدرت اول اقتصادی دنیا. هر چقدرم که رقابت این دو کشور بیشتر میشه، تنش بین آمریکا و چین هم بالاتر میره. اونم در حالی که این دو کشور هنوز روابط سیاسی با هم دارن. روابط تجاری سنگینی با هم دارند اما مدام یه تنشهایی هم بینشون به وجود میاد.
یکی از نشانههای این تنش رو ما هر از چندگاهی توی مطبوعات و رسانهها میشنویم و میبینیم. اون هم موضوع حضور چین در دریای جنوب چین هست. منظورم مسائله ساخت جزایر مصنوعی در همون دریای چین هست. مطبوعاتی هم که در بیشتر دنیا نفوذ دارن هم عمدتا دنیا رو از دریچه چشم آمریکا میبینند و این حضور چین در اون دریای چین رو یه حرکت تحریک کننده گزارش میکنن. مثلا میگن چین برنامه بلندپروازانهای داره. حضور تحریکآمیزی داره و از این نوع ادبیاتی که اتفاقا برای ما آشناست و برای کشور ما هم به کار میبرن.
در مطبوعات داخل خود آمریکا هم بعضی از گویندهها و کارشناساشون به وضوح حرف از برخورد مقتدرانه با چین میزنن. میگن ما قویترین ارتش دنیا رو داریم. پس باید جلوی چین بایستیم. همینطور بر طبل جنگ میکوبند و حضور چین رو هم یک تهدید میدونن.
اما مسئلهای که از طرف بیشتر دنیا دیده نمیشه، اینه که از اون طرفم چین احساس میکنه که خودش قربانیه و مورد تهدید واقع شده. در اپیزود دوازدهم پادکست داکس، فیلم مستند نبرد پیش رو با چین رو روایت میکنم که سعی میکنه این مناقشه رو از دید چینیها ببینه و میخواد بهمون نشون بده که چینم حق داره که احساس کنه که مورد تهدید قرار گرفته و سمت استرالیا تا اقیانوسیه و کره و همینطور تا آسیای میانه با پایگاههای نظامی آمریکایی محاصره شده.
همینطور که رشد اقتصادی در اون منطقه شرق دور و چین هی بیشتر و بیشتر میشه، حضور نظامی آمریکا در منطقه هم بیشتر و سنگینتر میشه. در واشنگتن به این حضور نظامیشون میگن «محور آسیا» و تبدیل شده به اولویت اول نظامی آمریکا. یعنی حضورشون در مناطق دیگه مثلا در اروپا، اطراف روسیه یا مثلا خلیج فارس یا جاهای دیگه رو به مرور کمتر میکنن و بیشتر در همون آسیا حضور خواهند داشت.
سازنده این مستند آقای جان پیلگر «John Pilger» استرالیایی هستش و توی این مستند به سه پایگاه نظامی آمریکا در کشورهای اطراف چین میره و اطلاعاتی رو میده که کمتر جایی میشه اونها رو دید و شنید. حداقل در مین استریم مدیا یا جریان اصلی رسانهای «mainstream media» مثل بیبیسی «BBC» سی ان ان «CNN» و مطبوعاتی از این دست که اصلا سعی میکنند همچنین صحبتهایی به گوش مخاطبها نرسه و این مستند فرصت خوبیه که ببینیم این چشماندازی که چین میبینه چه شکلیه؟
خب حالا بریم ببینیم سفر آقای پیلگر از کجا شروع میشه؟ در میانه اقیانوس آرام یه تعداد مجمع الجزایر وجود دارند که بهشون میگن جزایر مایکرونشیا «Micronesia». این مجموعه جزایر یه جای پرتی بین آسیا و اقیانوسیه و قاره آمریکا قرار گرفته. یعنی واقعا پرته ها. تو این نقشه اون وسطای اقیانوس آرام باید کلی زوم کنید تا این جزایرو ببینید و بعدم تا چندین هزار کیلومتر اونطرفتر خشکی دیگهای نیست.
اینا جزایر آتشفشانی خیلی کوچیکی هستند که فاصلشون نسبت به همدیگه کمه. اما نسبت به بقیه دنیا واقعا جای دورافتادهای هستن. اینجا بد نیست راجع به تاریخچهشون یه توضیح کوتاهی بدم. این جزایر هزاران سال ساکنان بومی خودش رو داشته و از راه ماهیگیری ارتزاق میکردند. تا اینکه در قرن شانزدهم میلادی اسپانیاییها میان و اینجا رو کشف میکنن. ببینید چه دریانوردانی بودن این اسپانیاییها! این جای پرت اومدن پیدا کردن.
البته اونا در اون منطقه حضور داشتند. فیلیپین رو داشتند. اومدن جاهای دیگه. این جزایر هم دست اسپانیا موند تا قرن بیستم. اسپانیا توی قاره آمریکا هم کلی مستعمره داشته و اونجا با آمریکا بر سر کوبا با همدیگه سرشاخ میشن. جنگ میکنند و در جنگ با آمریکا اسپانیا شکست میخوره.
بعد از اون بوده که آمریکا خیلی از این جزایر اسپانیاییها رو مال خودش میکنه. آمریکاییها فیلیپین رو میگیرن. پورتوریکو «Puerto Rico» رو میگیرن. بخشهایی از همین جزایر هم میگیرن مثل گوام و از اون موقع بوده که گوام و پورتوریکو با اینکه از سرزمین آمریکا خیلی دور هستن اینا شدن جز خاک آمریکا.
آمریکا بزرگترین جزیرههای همین مایکرونشیای خودش از اسپانیا میگیره. بعدم اسپانیا رو مجبور میکنن که جزایر دیگه رو به آلمان بفروشن. پس بقیه جزایر افتاد دست آلمانیها. اما بعد از جنگ جهانی اول که آلمانیها شکست میخورن اونجا، این جزایر از آلمان گرفته میشه و بیشترش میفته دست ژاپن. تا اینکه دوباره در جنگ جهانی دوم این بار ژاپن شکست میخوره. این جزایر از کنترل ژاپن هم در میان و میرن زیر نظر سازمان ملل و تحت قیمومیت برنده اصلی جنگ جهانی دوم یعنی ایالات متحده آمریکا.
پس چی شد؟ مردم این جزایر داشتن زندگیشون میکردند. تا اینکه سر و کله خارجیا پیدا شد. بعد هم
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری
توی یه قارههای دیگهای اینا با همدیگه با خودشون جنگشون میشد و بعد مردم این جزایر باید تاوانشو میدادن. میرفتن زیر بیرق یه کشور دیگهای. الان اینا حکومتهای خودمختاری دارن برای خودشون. اما آمریکاست که هنوز دست بالا رو داره تو این جزایر و یه جورایی هنوز قیم این چند تا کشور کوچیک مونده و بهانهای شده برای حضورش در اون منطقه.
توی این مستند ما در مورد یکی از اون مجموعه جزایر حرف میزنیم. کشور جمهوری جزایر مارشال «Marshall Islands».
این کشور شامل بیش از هزار جزیره تپه مرجانی کوچیکه و جمعیتش کل مجمعین شصت هزار نفره. انقدر این جزایر زیبا هستند که شما ببینید میگید اینجا بهشت برینه. خوش آب و هوا، صخرههای مرجانی، آبهای لاجوردی شفاف، ساحل شنی، پر از درختهای نارگیل اما اگه از بالا مثلا از داخل هواپیما نگاه کنید به این جزایر، یه دفعه میبینید که این تالاب زیبا یه دفعه یه جاهاییش شبیه میشه به یک سیاهچاله یا حفرههای عظیمی در داخل آب هست که در واقع تمام اون بافت مرجانی و صخرهای میبینی به شعاع چند کیلومتر کلا از بین رفته.
دلیلش چیه؟ اگه بگم حتما تعجب میکنید. اینا اثر بزرگترین انفجارهای ساخت بشر هستن. نتیجه انفجار بمبهای هیدروژنی هستن. بمبهایی که به اسم بمبهای براوو «Bravo» معروف شدن. حالا چطور شده که همچین بهشتی به این روز درآمده که بمب هیدروژنی اونجا ترکوندن؟ گفتیم سابقه رو که مردم اون منطقه داشتن زندگی آروم خودشونو میکردن. درسته که از تمدن دور بودن، اما وفور نعمت بود. ماهی و میگو و میوههای مختلف و زندگیشونو داشتن میکردند.
تا اینکه در سال ۱۹۴۶ درست بعد از جنگ جهانی دوم همه اینها تغییر کرد. وقتی که آمریکا اختیار این جزایر به دست گرفت، یک کابوس تلخ برای مردم این جزایر شروع شد و جزیره تبدیل شد به یک آزمایشگاه برای بمبهای اتمی و هیدروژنی و مردم این جزایر هم تبدیل شدن به موشهای آزمایشگاهی برای ارتش آمریکا.
اسم یکی از جزیرههای اونجا هست جزیره بیکینی «Bikini». در همون سال ۱۹۴۶ افسرای ارتش آمریکا، مردم جزیره بیکینی رو جمع کردن. ۱۶۰، ۷۰ نفر بودن مثلا و یه شاهم داشتم به اسم جودا، کینگ جودا.
جودا شاه اون جزیره بود. بعد ارتش به کمک یک مترجم بهشون اطلاع دادند که ما قصد داریم که یه آزمایشاتی رو برای نجات بشریت انجام بدیم و اول از همه هم قراره که این کار بزرگ رو که نفعش برای همه جهان میرسه در جزیره شما انجام بدیم. یه جورایی هم اینا رو میگفتن که انگار آره شانستون زده و همچین افتخاری نصیبتون شده. اما خودشون میدونستن که دارن این آدما رو فریب میدن.
این رو هم اینجا باید بگم که اون موقع روسها هم داشتن شبیه همین کارا رو در جاهای دیگهای میکردن. جنگ سرد بوده دیگه؟ یه مسابقهای بود بین این دو طرف که بمبهاشون رو به رخ همدیگه بکشن. آمریکا هم گفته بود کجا میتونه این کار رو بکنه؟ جزایر مارشال. یه جایی دور از بقیه دنیا که هر کاری کنی کسی خبردار نمیشه. اختیار اونجام که تقریبا دست خودش بود.مردم جزیره بیکینی رو ارتشیهای آمریکا سوار ناوهاشون کردن و منتقل کردن به یه جزیره دیگهای و گفتن شما اینجا موقت باشید، آزمایشات که تموم شد شما رو به جزیرهتون برمیگردونیم.
بعد شروع کردن آمادهسازی برای آزمایش. ۸۷ کشتی بزرگ رو هم آوردن در اطراف جزیره بیکینی در نقاط مختلف قرار دادن. کشتیهای بزرگ بودند؛ اما کسی توشون نبود.
هدفشون این بود که ببینن که وقتی که مثلا بمب اتمی رو در آب منفجر میکنند، تاثیرش روی کشتیها چیه؟ تاثیرش روی جزیره چی میتونه باشه؟ یه تعداد زیادی گوسفند و حیوانات دیگه رو هم مثل کشتی نو با کشتی آوردن گذاشتن توی اون کشتیهایی که توی آب بود و میخواستن ببین که اینا چطور میمیرن؟ چطور پوستشون میسوزه؟ مطالعه کنن. مثلا حالا که ما این ماده شیمیایی رو بدنشون زدیم چقدر میسوزه؟ کارهای این تیپی و شوخی شوخی بمب منفجر کردن. بمب اتمی. شبیه به همونایی که هیروشیما رو باهاش با خاک یکسان کرده بودن، تو این جزایر زیبا و نزدیک مردمش منفجر کردن.
ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه روز ۲۴ جولای مردم جزایر اطراف با صدای یک انفجار مهیب از خواب بیدار شدند و اومدن بیرون و دیدن آسمون چهخبره؟ این ابر قارچ شکل عظیمی که میرفت به سمت آسمونو دیدن و شروع کردن به جیغ کشیدن. فکر میکردن که آخر دنیا شده و بعد هم تا کیلومترها اونطرفترش خاکستر انفجار روی زمین همینطور میریخت. عین برف چند سانتیمتر نشست روی همه سطوح و همه جا رو سفیدپوش کرد.
بچههایی که توی همه این جزایر اطراف بودن ترسیده بودند؛ اما بعد که این گردهای سفید رو دیدن همینجوری داره میریزه، اینا رو میزدن به سر و صورتشون. فکر کردن چیزی جالبی پیدا کردن؛ اما نمیدونستن اینها آلودست به مواد رادیواکتیو و از چند روز بعدش موهاشون شروع کرد به ریختن و عوارض رادیواکتیو خیلی زود روی بدن آدما ظاهر شد.
انفجارها اثرش بیشتر از اون چیزی بود که ارتش آمریکا محاسبه کرده بود. به خاطر همین آسیبی که به مردم وارد شده بود، بیشتر از چیزی بود که تصورش میکردن. حالا تصاویر این انفجار که بین دهها کشتی بزرگ اتفاق افتاده و دودش تمام آسمون گرفت رو هم در اینستاگرام پادکست داکس میذاریم. اما نکته تاسفبار ماجرا اینه که اون انفجار تازه نقطه شروع یک رشته انفجارات دیگه بود.
سال ۱۹۴۶ تا سال ۱۹۵۸ یعنی ظرف مدت ۱۲ سال ارتش آمریکا ۲۳ آزمایش هستهای و هیدروژنی رو در جزایر مارشال و بیخ گوش مردم اونجا انجام داد. بیست و سوم بمب، معادل بمب هیروشیما.
این انفجارهایی که گفتیم باعث شد که جزیره بیکینی تبدیل بشه به آلودهترین نقطه جهان به مواد رادیواکتیو و در نتیجه هم آب و تمام منابع غذایی جزیره مسموم بشه. یعنی درختاش، گیاهان، ماهیها، همه جانداران و همه اشیای اونجا آلوده شد. مردمی هم که به طور موقت در یک جزیره دیگه اسکان داده شده بودند هم اونجا دچار سوء تغذیه شده بودند. چون غذای کافی بهشون نمیرسید و مدت ۲۲ سال در کمپهای موقت زندگی کردند.
تا اینکه در سال ۱۹۶۸ یعنی ۱۰ سال بود که دیگه آزمایشی انجام نمیشد، اون موقع به مردم گفتند که شما الان میتونید به جزیره برگردید و جزایرو ما پاکسازی کردیم براتون. اما اینطور نبود و خوب پاکسازی نشده بود و به مرور مردمی که برگشته بودند مبتلا به سرطان شدن و جونشون رو از دست دادن.
در این مستند با چند حقوقدان و حتی با بازماندههای سربازهای آمریکایی اون دوره هم مصاحبه میشه و اونا میگن که ارتش آمریکا همه اینا رو میدونسته و میخواسته که از آدما به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده کنه و روی درمان آدمهای آلوده به رادیواکتیو مطالعه کنه.
بعضی از مردم جزیره که به سرطان مبتلا شده بودند رو هم ارتش آمریکا به خود آمریکا منتقل کرد که روی درمان اونها کار کنند و روشون آزمایش کنن. یک ویدیوی واقعا تبلیغاتی و پروپاگاندایی هم هستش که آمریکاییها از همین مسائله درست کرده بودن که نشون میداد و گوینده میگفت که بله ما این چند نفر وحشی ساکن جزیره بیکینی رو آوردیم به آمریکا. قشنگ از لفظ وحشی استفاده میکنن. لباس خوب پوشوندی. بهشون آسمان خراشهای شیکاگو رو دارن میبینن. بعد بردیمشون به بیمارستان. اونجا تست شدن. بعد از تست یه سیب بهشون دادیم. واقعا با یه منت و توهینی این ویدیو درست شده.
اما اون روزی که ساکنان بیکینی رو بعد از ۲۲ سال داشتن به جزیرهشان برمیگردوندن، مردم توی ناو آمریکایی نشسته بودن ازشون فیلم گرفتن. ارتش آمریکا. یه خونواده سه نفری بودن یه آقا یه خانوم و یه پسر دوازده ساله. خیلی هم خوشحال و امیدوار بودن توی فیلم که داریم به خونمون برمیگردیم. آقا که همون اول مبتلا شد به سرطان و جزو همون گروه به قول اون فیلم وحشیهایی بود که برای آزمایش به آمریکا رفت و آخرشم از دنیا رفت. پسرشون در هجده سالگی سرطان گرفت و از دنیا رفت.
در این مستند با اون خانم بازمانده اون خونواده صحبت میکنن و اون خانم از دردهاش میگه و از این میگه که من نمیبخشم اینا رو. ما داشتیم زندگیمون میکردیم. اینا اومدن کشور ما رو گرفتن و ما رو کردن موش آزمایشگاهی خودشون. همون خانومم مدت کوتاهی بعد از اون مصاحبه به خاطر سرطان از بین میره. تاثیرات مخرب اون بمبها هنوز هم قربانی میگیره و هنوز نوزادهای زیادی هستند که با معلولیت در این جزیره به دنیا میان.
به خاطر آلودگی بالای جزیره بیکینی خیلی از مردمشون مجبور شدن رفتن در جزایر دیگه در حاشیه شهر و با یه امکانات حداقلی زندگی میکنند. بدون برق، بدون آب بهداشتی و با یک فقر شدید اقتصادی اما همون موقع که اولین بمب منفجر شد، اخباری هم در رسانههای غربی در موردش منتشر کردند و مردم غرب یه چیزایی راجع به بمب براوو و جزیره بیکینی شنیدن.
همون سال یه طراح فرانسوی که داشت لباس شنای زنونه جدیدی رو طراحی میکرد اسم اون لباس شنا رو از روی اسم این جزیره گذاشت بیکینی و میدونیم که این اسم روی لباس شنای زنانه موند. بعدشم در مطبوعات انقدر تبلیغ شد که بیکینی شد سمبل سلامت و شادابی زنان غربی.
حالا وضعیت در خود جزیره چطور بود؟ بیشتر زنان جزیره بیکینی، مبتلا شدن به سرطان تیرویید؛ اما تمام این دردی که تعریف کردیم مربوط میشه به آزمایشاتی که دههها قبل انجام شده و هدفشون این بوده که در رقابت هستهای با روسیه کم نیارن. اما این تازه تمام ماجرا راجع به جزایر مارشال نیست.
در دهه ۱۹۹۰ آمریکا در یک جزیره دیگه از همون جزایر مارشال یک پایگاه هوایی رو تاسیس کرده به اسم پایگاه رونالد ریگان «Ronald Reagan». هدفشون اینه که چین رو در تیررس موشکهای خودشون داشته باشن از اونجا. باز دوباره مردم جزایر مارشال شدن موش آزمایشگاهی تجهیزات نظامی آمریکا اینجوری که یه موشکهایی از یک پایگاه هوایی دیگهای در خاک آمریکا در ایالت کالیفرنیا بلند میشه. پنج هزار کیلومتر مسیر رو طی میکنه و بعد باید بیاد به نقطهای تعریف شده در یکی از جزایر مارشال اصابت کنه.
این تمرینها رو میکنن که دقت موشک رو ببرن بالا و البته یه زنگ خطری هم هست برای چین که میگه من از کالیفرنیا دارم با این دقت این جزیرهها رو میزنم. خیلی راحت میتونم تو رو بزنم. اما غیر از این تصور بکنید که اون جزایر خیلی به هم نزدیک هستن و مردم یه دفعه یه وقتایی میبینن که یه موشک زوزه کشان داره بهشون نزدیک میشه.
مردم جزایر مارشال واقعا دیگه کلکسیون همه بدبختیها رو دارن. وضعیت بهداشت افتضاح. برق ندارند. فقر مالی، آلوده به رادیواکتیو، تازه غذاشون هم به خاطر آلودگی جزیره باید همه رو از خارج به صورت کنسرو شده وارد بکنن.
یعنی اون بهشت استوایی که یه روزی پر بود از ماهی و میگو و نارگیل و میوههای مختلف نمیتونن از اونا بخورن و فقط کنسرو میخورن. چون همه اونا آلوده شده و برای همینم بیشترین آمار دیابت در دنیا رو مردم این جزیره دارن. حالا اینا این همه گرفتاری دارن، یه کمی اونطرفتر ارتش آمریکا یکی از جزیرهها را پاکسازی کرده و اختصاص داده به محل زندگی نظامیان آمریکایی و خونوادههاشون.
اون جزیره رو تبدیل کردن به یه آمریکای کوچیک یا آمریکای استوایی زیبا. بهترین امکانات و غذاها براشون میاد و صبح به صبح هم همین آدمایی که به خاطر کارهای ارتش آمریکا در حاشیه جزیره در فقر دارن زندگی میکنن، با قایق میرن به اون جزیره زمینهای گلف نظامیان آمریکایی رو آب میدن. توی تفریحگاههای آمریکاییها کار میکنن و کارهایی از این دست و آخر روزم خسته سوار بر قایق دوباره به زاغههاشون در جزیره خودشون برمیگردن. مردم جزیرهای که تا چند دهه پیش در آرامش و در وفور نعمت داشتن زندگی خودشون و میکردن به این روز افتادن.
یه چیز دیگه هم بگم قصههای کارتون باب اسفنجی توی آبهای جزیره بیکینی اتفاق میوفته. همین جزیره بیکینی از جزایر مارشال. یعنی با همه بدبختیهایی که مردم اونجا دارن، اما باز از بیرون سمبل یه جای شاد و بامزه معرفی میشه. هر یه دونه موشکی که به طور آزمایشی از طرف آمریکا به جزایر مارشال شلیک میشه، صد میلیون دلار ارزش داره. آمریکا خیلی راحت میتونه به جای پنج تا فقط پنج تا از اون موشکها پانصد میلیون دلار خرج کنه و زندگی این آدمای رنج کشیده رو کمی بهتر کنه؛ اما تا به حال حاضر نشده این کار بکنه.
مردم جزایر مارشال میگن که ما این پایگاه رو نمیخوایم. بودنش برای ما چه سودی داره؟ این پایگاه فقط اینجاست که آمریکاییها هی تمرین کنن که اگه یه روزی خواستن چینو بزنن بهتر و دقیقتر بزنن. ما دوست داریم که کشورمون برگردونیم و مال خودمون بکنیم.
در قرن نوزدهم میلادی چین برای طبقه اشراف آمریکایی حکم یک معدن طلا رو داشت. چون میتونستن اونجا تجارت تریاک بکنن و پول هنگفتی رو به جیب بزنن. مثلا پدربزرگ فرانکلین روزولت
«Franklin Roosevelt» از روسای جمهور آمریکا هم در همین تجارت بوده و هنوزم خانوادههای صاحب نفوذی تو آمریکا هستند که اجدادشان در چین تجارت تریاک میکردن.
یک مورخ توی این مستند میگه که خیلی از شهرهای صنعتی و دانشگاهی توی ساحل شرقی آمریکا با پول تجارت تریاک ساخته شدن. شهرهایی مثل پرینستون «Princeton »، هاروارد «Harvard » و ییل «Yale» ولی کسی الان اجازه نداره راجع به این حرف بزنه و الان اگه شما به موزههای مربوط به تجارت بین آمریکا و چین برید، میبینید که راجع به چای و ابریشم صحبت میشه ولی در مورد تریاک چیزی نمیگن. در حالی که تجارت بسیار بزرگ و سودآوری برای آمریکاییها بوده.
حالا این تجارت تریاک رو بعدتر میگیم جنگ تریاک چی بوده؟ تو این مستند خیلی وارد نشدند اما من اینجا یه توضیح کوچیکی میدم. چون خیلی شنیدنیه. داستان مال زمانی که بریتانیا هند و گرفته بود و استعمار میکرد و با پولش با کشورهای دیگه داد و ستد میکرد. مثلا از چین چای میخریدن میفرستادن به بریتانیا. یا ابریشم میخریدن میفرستادن بریتانیا کشور خودشون. مردم بریتانیا خیلی علاقه نشون دادن به این محصولات، خصوصا به چای که از چین میومد.
و بریتانیا دید که داره پول خیلی زیادی رو به تاجران چینی میده و عوضش چیزی نداشتن که خودشون به چینیها یا بفروشن. در واقع موازنه مالیشون منفی بود و به نفع چینیها بود و اومدن یه نقشه پلیدی کشیدن. در هند تریاک کاشتن و بردن تریاک رو به چینیها فروختن و در عوض چای و ابریشم خریدن. با این کارشون نه تنها تراز تجاری خودشون درست کردن؛ بلکه پول هنگفتی به جیب زدن اما یه ملت بزرگ و پرجمعیت رو آلوده به تریاک کردن.
سالها بعد که چینیها دیدن کشورشون داره از هم میپاشه، اومدن اعتراض کردند و انبارهای تریاک انگلیسیها رو آتیش زدن. اما انگلیسیها میرن از آمریکاییها و فرانسویها کمک میگیرند و به چین حمله نظامی میکنن و خیلی زود بخشهایی از خاک چین رو هم اشغال میکنن. حکومت اون موقع چینم نهایتا مجبور میشه که کوتاه بیاد و همونجا بود که انگلیسیها کلی هم امتیاز میگیرند از چین و اونجا بود که هنگ کنگ رو مستعمره خودشون میکنن و از چنگ چین درش میارن.
این داستان کلی تجارت تریاک بود که خیلی جالبه و حالا نمیخوایم خیلی واردش بشیم اما در اینترنت منابع خیلی زیادی به فارسی هم وجود داره. اگه علاقهمند هستید. اما بحث اصلی این که در اون گیر و دار ارتش آمریکا هم در جنگ تریاک و در جریان اشغال چین حضور داشته و بعد هم تجار آمریکایی هم منفعت زیادی از فروش تریاک در چین داشتن و اون پول رو با خودشون به آمریکا بردن؛ اما غربیهایی که به چین حمله نظامی کرده بودن و مونده بودن در چین، یه نگاه از بالا به پایین به مردم چین داشتن. بعدم تجارت کثیفی داشتن انجام میدادن و غیر از اون مبلغین مذهبیشون آورده بودن فرستاده بودن در چین که مردم چین رو مسیحی کنن.
اینا باعث شده بود که خیلی از مردم چین بدشون بیاد از خارجیها و دنبال این بودن که اینا رو از چین بیرون بکنن. برای همین دست به شورش زدند به اسم شورش مشتزنها که اون رو هم خارجیها خیلی شدید و خشن سرکوب کردن.
خلاصه دردسرتون ندم. این موضوع به همین ترتیب بود تا اینکه در سال ۱۹۴۹ مردم چین به رهبری مائو دست به انقلاب میزنند و خارجیها را از چین بیرون میکنن. بعد از اونم آمریکا از چین کینه میگیره و این بدبینی به چین همینطور ادامه پیدا کرد. جالب اینکه یک مورخی تو این مستند میگه که خود مائو چندین بار دنبال این بوده که با روسای جمهور آمریکا مذاکره کنه و چند بار پیام فرستاده اما هیچ پاسخی دریافت نکرده. از اون طرف در وزارت خارجه آمریکا هر کسی اگه میگفت با چین بین مذاکره کنیم بهش میگفتن خائن و اخراجش میکردن.
اما در سال ۱۹۷۹ و بعد از مرگ مائو معادل ۱۳۵۸ شمسی سیاستهای چین هم آروم آروم شروع کرد به تغییر. اون موقع بیشتر جمعیت چین زیر خط فقر بودند و رهبران سوسیالیست چین گفتن که درسته که سوسیالیسم دنبال برابریه اما سوسیالیسم به معنای این نیست که همه فقیر باشن و بعد از اون اومدن یه تغییراتی در نحوه حکومتداری خودشون دادن. تبعات این تغییرات در چین بازگشت نظام سرمایهداری بود. منتهی این بار تحت کنترل و نظارت خود حزب کمونیست، یعنی یه نسخه جدیدی از سرمایهداری و نتیجه هم این شد که بیشتر مردم از خط فقر در اومدن بیرون و الان چین جایگاه دوم اقتصادی دنیا رو داره.
خونه مائو رهبر فقید انقلاب چین الان تبدیل شده به یک موزه و جالبه که ساختمان موزه مائو توسط ساختمانهای بلندی که پر از برندهای غربی و کالاهای سرمایه داریه الان محاصره شده. اریک لی «Eric Li» یک کارآفرین موفق چینی هست که توی آمریکا درس خونده و آدم موفقی توی چینه. اون میگه که بله مشکلات زیادی در چین هست؛ اما حزب حاکم تونسته ثابت کنه که توانایی حل مشکلات هم داره.
میگه که من یه جوکی ساختم. شما در آمریکا میتونید احزاب سیاسی رو تغییر بدید ولی نمیتونید سیاست رو تغییر بدید. در چین اما شما نمیتونید حزب رو تغییر بدید اما میتونید سیاستها رو تغییر بدید. منظورش اینه که در آمریکا مثلا میتونید با رای دادن تون ترکیب آدمهایی که توی کنگره هستند یا در قدرت هستند تغییر بدید ولی سیاستهای کشور تقریبا ثابت میمونه.
نگاه کنید. مثلا قوانین اسلحه یا نگاهشون به اسرائیل یا خیلی چیزای دیگه خیلی سخت تغییر میکنن این سیاستها. در چین اما میگه شما نمیتونید حزب رو تغییر بدید اما میتونی سیاستها رو تغییر بدید. درسته که آدما همونا هستن. اما اونا اسیر یک سیاست خاص یا یک ایدئولوژی خاص نمیمونن و خیلی چابک سیاستی که براشون بهتره رو در پیش میگیرن. این حرفیه که آقای اریک لی چینی میزنه و میگه که تفاوت چین و آمریکا به نظر من اینه.
برای همین میگه که سیاستهای حزب کمونیست چین از زمین تا آسمون تغییر کرده. میگه ما در چین نظام سرمایهداری نداریم. ما سیستم اقتصاد بازار داریم. در چین هیچوقت این اتفاق نمیفته که یک گروهی از میلیاردرها بتونن روی سیاستمدارها تاثیر بذارن. یعنی از این نظر میگه شبیه به آمریکا ما نیستیم. میگه سیستم چین یکم پیچیده است و شاید شما بی بی سی یا سی ان ان رو ببینید یا اکونومیست رو بخونید. فکر کنید که چین رو فهمیدید ولی با خوندن اینا غیرممکن که چین رو درست بفهمید و خوب ارزیابی کنید.
و ایشون میگه که در مقایسه با وزنی که چین داره، اهداف چین خیلی فروتنانه است اتفاقا و چون هیچ وقت دنبال این نیست که دنیا رو اداره کنه، حتی قصد نداره که آسیاب اقیانوسی رو هم بخواد اداره کنه و فقط این قصد داره که جلوی آمریکا وایسه. مانع سلطهای توی آسیا اقیانوسیه بشه و فکر میکنه که حقش رو داره که مقابل آمریکا هم وایسه.
خب تا اینجا از جزایر مارشال رفتیم به چین و حرف چند نفر از صاحب نظران چینی و آمریکایی رو شنیدیم. حالا از چین میریم به ژاپن در جزیره اوکیناوا «Okinawa». جایی که نیروی دریایی ارتش آمریکا با ۳۲ سایت نظامی جزیره رو اشغال کرده و این جزیره هم از اصلیترین اماکن نظامیای بوده که آمریکا از اونجا به کره، ویتنام، کامبوج، افغانستان و عراق حمله کرده. آسمون این جزیره پر از هواپیما و هلیکوپتره.
این سنگینی حضور ارتش یک کشور خارجی رو میتونید توی بیشتر نقاط این جزیره حس بکنید. فنسها و حصارهای مختلف تابلوهای اخطار که وارد نشوید منطقه نظامیست و غیره. جزیره اوکیناوا یکی از خطوط مقدم آمریکا در مقابل چین هست. چون خیلی هم نزدیکه به چین. بیشتر شهرهای مهم چین در شعاع هزار کیلومتری یا نهایتا دو هزار کیلومتری این پایگاه هستند. یعنی کاملا در تیررس موشکهای آمریکا هستن.
من خودم همیشه فکر میکردم که دولت آمریکا با دولت ژاپن نشستن و با هم به توافق رسیدن گفتن که ما بخشهایی از زمین این جزیره رو به آمریکا میدیم که پایگاهاشون رو اونجا بسازن اما سخت در اشتباه بودن. اونجا واقعا به معنای واقعی کلمه توسط آمریکا اشغال شده.
یعنی در سال ۱۹۴۵ وقتی که آمریکاییها ژاپن رو در جنگ جهانی دوم شکست دادن، همون موقع به این جزیره هم حمله کردند و یک چهارم جمعیت جزیره در حمله آمریکاییها کشته شدن و همون ژنرال مکارتور «MacArthur» معروف که در مورد آینده ژاپن و امپراتورش تصمیم گرفت، اونم به اوکیناوا اومده بود و اصلا تا ۲۷ سال این جزیره جزو ژاپن نبود و زیر نظر آمریکا اداره میشد. اشغال نظامی تا این حد. یعنی آمریکا حس میکرد که زمین خودشه و هر کاری که دلش میخواد میتونه بکنه.
در سال ۱۹۵۵، ۱۰ سال بود که جنگ تموم شده بود. یه دفعه اینا سربازاشون رو ریختن تو مزارع مردم، خونههای مردم خرابشان کردن. آتیششون زدن و پایگاهاشون رو بزرگتر کردن.
دیگه از سال ۱۹۷۲ مالکیت جزیره برگشته به ژاپن و نظامیان آمریکایی دیگه از این کارها نمیتونن بکنن اما هنوز حضور دارن اونجا. به خاطر همینم ترس و نفرت از جنگ و حضور نظامی بیگانه در بین مردم اون جزیره هنوزم هست و گروههایی از کنشگرهای اجتماعی هستند که هر روز میرن مقابل اون پایگاهها تجمع میکنند. اعتراض میکنند و موفق شدند که جلوی ساخت پایگاههای بیشتر رو بگیرن و به طور جدی دنبال این هستن که اینا رو از ژاپن بیرون کنند و ژاپن بالاخره ارتش خودش رو داشته باشه.
در یه صحنهای از این فیلم هست که وقتی که تیم ساخت مستند در مقابل پایگاه و در کنار همون کنشگرا بودن و یکی از پیروزیهاشون رو داشتن جشن میگرفتن، هلیکوپترهای عظیمالجثه آمریکایی به قصد ترسوندن این آدما در ارتفاع پایین پرواز میکردند. هی میومدن سمت اینا. چون صداشون و بادی که درست میکنند باعث رعب و وحشت میتونه بشه. اما تهدید این هلیکوپترها یه مسائله همیشگی هست در جزیره اوکیناوا. خیلی اوقات معلما توی مدرسه مجبورن درس رو متوقف کنند به خاطر سر و صدا و ترسی که اصلا به بچهها وارد میکنن.
یه یادآوری کنم اینجا. اینکه برخلاف جزایر مارشال که یک کشور توسعه نیافته با جمعیت کمه، اینجا در ژاپن خودش دیگه یه کشور پیشرفته است و مردم توی اون جزیره کلی کسب و کار دارن. تراکم جمعیت بالاست. یک و نیم میلیون نفر اونجا زندگی دارن میکنن تو همون جزیره و اون وسط چندین پایگاه نظامی هست.
یه بار یه هواپیمای آمریکایی در جزیره سقوط کرده و روی یه مدرسه ابتدایی افتاده. البته قبلش خود خلبان به صورت اتوماتیک با چتر از هواپیما بیرون انداخته شده و نجات پیدا کرده اما یه تعداد زیادی بچه کوچیک تو آتیش سوختن و یا بعد از آتشسوزی و تحمل سالها درد از دنیا رفتن.
غیر از اونم ۴۴ سانحه هوایی دیگه هم تو جزیره اتفاق افتاده که به خیر گذشته تلفات چندانی نداشته. موضوع دیگهای که باعث رنجش مردم اون منطقه هست و البته هر جای دیگهای از آسیا که آمریکاییها پایگاه نظامی دارند، مسائله نوع ارتباط سربازای آمریکایی با زنان اونجاست و تعداد مزاحمتها و حتی تجاوز به زنان و دختران اون منطقه هم بالاست و مردمم مدام به این مسئله اعتراض میکنن. در زمان ساخت این مستند هم یکی از پیمانکارای ارتش آمریکا به یک دختر جوان تجاوز کرده بود و به قتل رسونده بودش.
اما یکی از اتفاقای مخوفی که در این پایگاه افتاده این بود که در زمان جنگ سرد ارتش آمریکا به صورت پنهانی سلاحهای اتمی رو در همین پایگاه اوکیناوا انبار کرده بود. بیشترم هدفشون مقابله با چین بوده و اون موقع دولت و مردم ژاپن از این مسئله اطلاعی نداشتن. در همون سالها یه بار سلاح اتمی تقریبا در حالت شلیک به سمت چین قرار گرفته که پرسنل پایگاه اتفاقی به دستوری که گرفته بودند شک میکنند و در لحظات آخر قبل از شلیک متوجه میشن که دستور اشتباه بوده و ضربتی جلوی شلیک رو میگیرن.
اون افسری که همون موقع اونجا بود الان دیگه پیرمردیه برای خودش. اون میگه که ما بعد از اون قضیه به هم نگاه میکردیم میگفتیم که به همین راحتی ممکن بود که بزنیم تمام دنیا را خراب کنیم.
خب همونطور که در ابتدای این اپیزود گفتم این فیلم مستند بیشتر چشماندازی که کشور چین میبینه رو داره پوشش میده. اما برای اینکه ماجرا رو یه کمی بهتر از نگاه هر دو طرف درگیر ببینیم، از آرمین منتظری پرسیدم که ریشههای مناقشه آمریکا و چین در اقیانوس آرام رو برامون توضیح بده. پاسخ ایشون رو بشنوید. آرمین منتظری روزنامهنگار حوزه سیاست خارجی و مترجم کتاب هست.
«در خصوص آمریکا ببین خواه ناخواه آمریکا در حال حاضر قدرتمندترین کشور جهانه. باید دید که آمریکا این قدرت رو از کجا به دست آورده؟ یعنی آمریکا چطوری شده آمریکا؟ اگر به تاریخ مراجعه بکنیم کشورهایی که امپراتوری داشتند، در واقع بر جهان سلطنت کردن، همشون یه ویژگی مشترک داشتن و اون ویژگی مشترکشون این بود که نیروی دریایی قدرتمندی داشتن.
در واقع این نیروی دریایی قوی و کنترلش بر آبراهها باعث میشد که هم تجارت راحتتر انجام بشه و هم اینکه قدرت بیشتری داشته باشند تا با مهاجم برخورد بکنن. این کنترل اون موقع بیشتر توی اقیانوس اطلس بود. یعنی هم امپراطوری بریتانیا هم امپراتوری اسپانیا کنترلشون روی اقیانوس اطلس خیلی زیاد بود؛ اما بعد از جنگ جهانی اول و خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم، اقیانوس آرام اهمیت ویژهای پیدا کرد. چرا؟ چون آمریکا برای شرکت تو این دو تا جنگ باید از اقیانوس آرام گذر میگذشت و خودشو میرسوند به صحنه نبرد. بنابراین آرام آرام کنترل اقیانوس آرام و به دست گرفت.
بعدشم اوایل دهه هشتاد میلادی دنیا از اقیانوس اطلس شیفت کرد به سمت اقیانوس آرام. مبادلات تجاری که از طریق آبراههای اقیانوس آرام انجام میشد برای اولین بار بیشتر از مبادلاتی شد که از اقیانوس اطلس انجام میشد. هر کشوری که در اقیانوس آرام کنترل داشت، میتونست آقایی کنه به دنیا. چرا؟ چون اقیانوس آرام قلب تجارت جهان بود و در حال حاضر کنترل این اقیانوس دست آمریکاست. حالا چرا آمریکا جلوی چین ایستاده؟ چون چین داره این قدرت و به چالش میکشه. برای همینه که آمریکا واکنش نشون میده.
حالا شاید یه کسی این وسط باشه بپرسه که چرا اصلا چین داره جلوی آمریکا وایمیسته؟ اقتصاد خوبی داره. قدرتش زیاده. خب سرش بندازه پایین زندگیشو بکنه. برای مردم رفاه ایجاد کنه. اصلا چرا آمریکا سرشاخ میشه؟ خب اگه شما یه نگاهی به چین بندازید روی نقشه، میبینید که چین تقریبا یه جزیرهاس. منظورم از جزیره به لحاظ جغرافیایی یعنی جایی واقع شده که همه طرفش بستهست.
نکته مهم اینجاست که چین تو شرق و جنوب شرقش، میرسه به اقیانوس آرام که بحث ما دقیقا اینجا داره اتفاق میفته. یه نکته دیگه وقتی که به تدریج قدرت یک کشوری زیاد میشه، اون کشور به صورت اتوماتیک وار نیاز به توسعه و گسترش داره. نمیتونه محدود بمونه. از طرف دیگه برای اینکه بتونه برای خودش امنیت ایجاد کنه، نیاز به یک فضای حائل داره. بافر زون «Buffer zone» برای کشور خیلی خیلی مهمه و بسته به جغرافیای هر کشوری فرق میکنه. در واقع همون دیواری که هر کسی دور خونش میکشه تا امنیت داشته باشه.
در واقع این دیواره اجازه نمیده که هر کسی سرش بندازه پایین بیاد وارد خونه بشه. حداقل یه دیواری جلوی خونه هست. چین داره تو منطقه شرق و جنوب شرقی خودش یه تحرکاتی انجام میده که باعث میشه که آمریکاییها احساس بکنن که ممکنه کنترل این منطقه از اقیانوس آرام رو از دست بدن. یک منطقه کاملا استراتژیک و فوقالعاده حائز اهمیت.
چین اونجا داره جزیره میسازه. تواناییهای نظامیشو اونجا تقویت میکنه. برای اینکه میخواد بافر زون داشته باشه. برای اینکه میخواد خودشو آماده کنه برای فاز بعدی. در واقع رشد قدرت سیاسی و اقتصادیش. مجموعه اینها رو اگر شما کنار هم قرار بدید، میبینید که چین چرا داره این رفتارو میکنه؟ هدفش چیه؟ و آمریکا را جلوی چین ایستاده؟ برای اینکه آمریکا نمیخواد اون کنترل خودش رو بر اقیانوس از دست بده. چون از یک طرف اقیانوس آرام هم بافر زون چین محسوب میشه. هم بافر زون آمریکا. یعنی چین اگر بتونه به اقیانوس آرام آقایی بکنه، خیلی راحت میرسه به مرزهای آمریکا.»
توضیحاتی که آرمین داد مبسوط و شنیدنی بود. اما من به خاطر کم بودن وقت پادکست مجبور شدم که بخش کوتاهی ازش رو اینجا بیارم ولی فایل کل صحبتاش و در کانال تلگرام پادکست داکس میذارم. پیشنهاد میکنم که حتما گوش بدید. صحبتهای خیلی جالبی بود. ممنون از دوست خوبم آرمین منتظری.
بین تا اینجا در مورد پایگاه جزایر مارشال و اوکیناوا صحبت کردیم. حالا میریم به کره جنوبی و جزیره ججو. جزیره ججو یه منطقه طبیعی زیبا هست که به عنوان میراث جهانی ثبت شده و اتفاقا دولت کره جنوبی این جزیره رو به عنوان جزیره صلح جهانی اسم گذاشته ولی در همین جزیره صلح جهانی، یکی از تحریک آمیزترین پایگاههای نظامی ساخته شده. یک پایگاه نظامی آمریکایی در ششصد کیلومتری شانکای. شبیه به جزایر مارشال و جزیره اوکیناوا اینم یکی از خطوط مقدم محور آسیا هستش. ناوهای هواپیمابر آمریکا، زیردریاییهای اتمیشون و همینطور ناوشکناشون، به موشکهای بالستیک، همشون میتونن تو این پایگاه حضور داشته باشن.
در واقع اینجا یک پایگاه دریایی هست که با هدف مقابله با چین طراحی و ساخته شده. مسیر حیاتی که چین داره به بقیه دنیا، یه راه دریایی هستش که باهاش میتونه نفت رو وارد چین کنه و کالاهایی که در داخل چین ساخته رو از اونجا با کشتی به بقیه دنیا صادر بکنه و این مسیر حیاتی چین خیلی راحت میتونه زیر آتیش همین پایگاه باشه.
یعنی انگار که آمریکا اسلحه گذاشته کنار گوش چین و میگه که هر کاری که من میگم انجام میدید وگرنه خیلی راحت مسیر صادرات و واردات رو میبندیم. شایدم اصرار چین به اجرای اون پروژه معروف راه و کمربند جاده ابریشمش هم همین باشه.
احتمالا میخواد که کالاهاش رو از مسیری منتقل کنه که زیر آتش آمریکا نباشه. از راه آهن و مسیر جادهای میخواد استفاده کنه. بگذریم. در این جزیره هم کنشگرایی هستن که میان مقابل پایگاه تجمع میکنند. خیلی اوقاتم تجمعشون پلیس سرکوب میکنه اما بازم میان و معتقدند که این پایگاه میتونه باعث ایجاد تنش بین کره و چین باشه و میگن چرا ما باید بین خودمون و همسایمون تنش درست کنیم؟
ایالات متحده آمریکا، کشوریه که امپراتوری خودش رو از راه حضور نظامی گستردهاش در دنیا درست کرده و قوام داده. آمریکا چهار هزار پایگاه نظامی در داخل خاک خودش داره و نزدیک هزار پایگاه نظامی هم در نقاط دیگه دنیا داره. از آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین تا آسیا، استرالیا، کشورهای حوزه خلیج فارس، آفریقا و اروپا در خیلی از مناطق حضور داره و هیچ ارتش دیگهای نیست که همچین حضوری رو داشته باشه.
ارتش آمریکا ادعا میکنه که بر ۵۲ درصد از سطح کره زمین تسلط داره. در این مستند بیشتر با مورخین و نویسندهها و افراد صاحب نظری مصاحبه شده بود که عمدتا مخالف این حضور نظامی آمریکا بودن اما با چند نفر که طرفدار حضور نظامی آمریکا و کشورهای مختلف بودند مصاحبه شده تا ببینم اونا چی میگن؟ یکیشون یه نماینده کنگره آمریکا بود که عضو کمیته سیاست خارجی کنگره بود. اون میگه که اگه ما قراره یک کشور آزاده باشیم باید خطر کنیم. به خاطر اینکه یه کشورهای بدکاری هستن که میخوان آدم خوبا رو از بین ببرن. بنابراین ما نباید بزاریم که اینطور بشه. حالا کی تعریف میکنه آدم خوب که آدم بداین؟ معلوم نیست.
بعد میگه که چین میخواد که روی تمام شرق دور تسلط داشته باشه. میگه ژاپن هم قبل از جنگ جهانی دوم همین نیتو داشت. پس ما الان باید جلوی چین وایستیم. نزاریم که اینم باز بشه برامون ژاپن دوم. اینم یه دیدگاه.
با یه استراتژیست نظامی آمریکا هم مصاحبه میشه. اون میگه که ما باید یه موقعیت برتر نظامی رو داشته باشیم. طوری که دشمنمون هوس نکنه که رفتار تهاجمی داشته باشه باهامون یا مثلا اقدامات تهدیدآمیز مقابل ما بخواد انجام بده. برای همینه که ما باید حضور نظامی سنگین داشته باشیم.
سازنده مستند از یک مقام وزارت خارجه آمریکا میپرسه که ناوهای آمریکایی با کلی تسلیحات دم در چین هستن. میخوام بدونم اگه چین این کار با آمریکا میکرد چطور میشد؟ مثلا اگه ناوای چینی در اطراف ساحل آمریکا بودن جواب میده که اولا که حضور ما با دعوت گرم بیشتر کشورهای اون حوزه هستش و ثانیا این حضور ما توسط مقامات چینی هم پذیرفته شده است. مستندساز میگه پذیرفته شده است؟ بعد نقشه رو نشون میده که پایگاههای آمریکایی دور تا دور چین رو گرفتن. میگه چطور ممکنه چین همچین چیزی رو بپذیره؟
یک نکته دیگهای که توی مستند بهش پرداخته میشه، تهدیدهای کلامی است که در واقع غیر از تهدیدهای نظامی یه سری تهدیدهای کلامی هم بین این دو کشور وجود داره مدام. یعنی هر از گاهی رهبران دو کشور یه خط و نشانی برای همدیگه میکشن و برای اینکه نمیخوان که ضعیف ظاهر بشن، هیچ کدوم از دو طرف کم نمیارن و مدام جوابشونو شدیدتر میدن و این تنشهای کلامی مسائلهای هستش که خیلی راحت میتونه بازی رو به سمت یک جنگ ناخواسته بکشونه.
اینجا یه استاد دانشگاه به اسم دکتر استفن استار «Dr. Steven Starr» حرف خیلی جالبی میزنه. میگه وقتی یه سیستم به طور ثابت برای کشتار برنامهریزی میکنه، طبیعیه که به این کارش عادت میکنه و میپذیره این رو بدون این که دیگه بخواد به عواقبش فکر بکنه. میگه اگه چین یه بمب اتمی روی آمریکا بریزه، غیر از اون تلفات میلیونی که همون موقع میذاره، اون انفجار اولیه باعث میشه که مساحتی بالغ بر دهها کیلومتر آتیش بگیره و بعد از بیست سی دقیقه تمام اون آتیش تبدیل میشه به یه طوفان آتشین که راه میفته توی کشور و همه چیز از بین میبره و بعد از اون آمریکا صدها بمب روی چین میریزه و اونجا هم آتشسوزیهای مهیبی درست میشه.
وقتی که این دوتا رو با هم حساب میکنیم، میشه میلیونها تن کربن سیاه که میره بالای ابرها و ده سال یا بیشتر همون بالا میمونه و مانع رسیدن نور خورشید به زمین میشه. در نتیجه بعد از چند هفته دمای زمین به زیر صفر میرسد و تا سه سال هر روز هی سردتر و سردتر میشه. طبیعیه که توی اون سرما هیچ گیاهی رشد نمیکنه و به تدریج آدما از گرسنگی میمیرن. بنابراین این کری خوندنها میتونه به قیمت از بین رفتن نسل بشر تموم بشه.
در انتهای فیلم، سازنده مستند میگه که ما چه بخوایم چه نخوایم یک قدرت اقتصادی بزرگی داریم به اسم چین که داره هی بزرگتر میشه. میگه به نظرم ما باید رابطمون باهاش حفظ بکنیم و مانعی برای همدیگه نباشیم. البته میتونیم راجع به تجارت و سیاست با هم یه اختلافاتی داشته باشیم. اما این مبارز طلبیدنها بدترین کار ممکنه.
این مستند در سال ۲۰۱۵ ساخته شده. یعنی زمانی که ترامپ انتخاب شده بود اما قدرت رو هنوز به دست نگرفته بود و اون زمان مستندساز نگرانیهایی رو راجع به تشدید بحران بین آمریکا و چین مطرح میکرد که خب البته دیدیم که تنشها خوشبختانه منجر به جنگ نشد اما یه جنگ تجاری بین چین و آمریکا به وجود اومد.
خب این بود مهمترین بخشهای این مستند جذاب که توسط جان پیلگر روزنامهنگار شناخته شده استرالیایی ساخته شده. فیلم در مورد رابطه قدرت شماره یک و شماره دو اقتصاد دنیاست که هر دو هم مجهز به سلاحهای اتمی هستن. تازه هر دو طرف هم برای یک رویارویی هستهای مدام در حال برنامهریزی و تمرین هستن.
این فیلم به نظرم فیلم خوبی بود و تلاش کرد که این تنش رو از دریچه چشم چین ببینه. چون اون چیزی که آمریکا میبینه رو بیشترمون در رسانهها میخونیم و اونها تلاش میکنن که مسايله از این زاویه چین کمتر دیده بشه. بنابراین فرصت خوبی بود که با دیدگاه چین هم آشنا بشیم و شایدم نقدی که بشه به این فیلم وارد کرد همینه که ما فقط کارای بد آمریکا رو تو این فیلم میبینیم. کارای احتمالا بد چین رو نمیبینیم و اینکه گرچه این مستند در مورد استراتژی نظامی آمریکا برای برخورد با چین هست اما میشه شباهتهایی دید با استراتژی آمریکا در برخورد با کشورهای دیگه.
مثل ایران یا روسیه که آمریکا دور تا دور این کشورها هم پایگاه نظامی درست کرده و بهشون میگه که ما به دعوت همسایههاتون اینجا هستیم و شمایید که دارید اقدامات تحریکآمیز انجام میدید. والا حضور ما کاملا مشروعه. غیر از اینها اطلاعاتی هم که فیلم در مورد خطوط مقدم جنگ احتمالی آمریکا میده و اینکه آمریکا چطور در اون مناطق وارد شده و چطور حضور دارن هم خیلی اطلاعات جالبی بود و البته حقایق تکان دهندهای رو داشت.
امیدوارم که این اطلاعات براتون سودمند بوده باشه و شنیدن این اپیزود کمک کرده باشه که دید کاملتری نسبت رو به این موضوع داشته باشید.
ممنونم از همراهیتون و تا اپیزود بعدی و فیلم مستند بعدی خدانگهدار.
بقیه قسمتهای پادکست داکس را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود پانزدهم : به من بگو کی هستم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود بیستم: مینیمالیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود شانزدهم : آلفاگو