قسمت سیزدهم - کارخانه آمریکایی

سلام من پیمان بشردوست هستم. یه آدم علاقه‌مند به فیلم‌های مستند و اینجا در پادکست داکس فیلم‌های مستندی که می‌بینم رو براتون تعریف می‌کنم.

آقای کائو دوانگ مدیر یه کارخونه‌ دولتی در چین بود. یه کارخونه که شیشه تولید می‌کرد. کجا؟ در استان فوجیان چین. در یه دوره‌ای که همه چیز در چین دولتی و زیر نظر حکومت بوده. تا اینکه کم‌کم دولت چین سیاست‌هاش رو عوض می‌کنه و شروع می‌کنه به خصوصی سازی و جذب سرمایه‌گذاری خارجی و افزایش تولید و کلا تغییر در سیاست‌هاشون.

همون موقع‌ها این آقای کائوی زبر و زرنگ ما متوجه موقعیت طلایی میشه. چند تا شریک تجاری پیدا می‌کنه و با هم در سال ۱۹۸۷ یا ۱۳۶۶ شمسی یه کارخونه‌ شیشه رو در شهر فوکینگ. اسم کار خونشون رو هم می‌ذارن فویائو. از اولم هدفشون این بود که شیشه اتومبیل تولید بکنن. اون موقع هم هنوز هیچ خودروسازی در چین حضور نداشت. اما اینا بازار هدفشون رو گذاشته بودن برای شیشه‌ زاپاس خودرو. یعنی ماشین‌های موجود در بازار اگه شیششون شکست و خواستن تعویض کنند از اینا شیشه بخرن بندازن. کارشون اینطوری شروع کردن.

ناپلئون بناپارت در دوره‌ خودش به چین می‌گفت اژدهای خفته. اون موقع که کائو دوانگ کارخونه رو زد، هنوز هم چین اژدهای خفته بود. اما خیلی زود این اژدها از خواب بیدار شد و همه‌ صنایع و از جمله همین صنعت شیشه، شاهد یک رشد عجیب و غریبی شد. هزینه‌ تولید که در چین فوق‌العاده پایین بود، امکان سرمایه‌گذاری خارجی هم که مهیا شده بود. شرکت‌های بزرگ بین‌المللی سرازیر شدن به چین که آقا برامون قطعه‌ ارزون تولید بکنید.

آقایی که شما باشی و خانمی هم که شما باشید، این شرکت فویائو در همین گیر و دار تونست سرمایه‌ خوبی رو از فرانسه جذب بکنه و انقدر بازار خوب بود که فقط چند سال بعد همین آقای کائوی قصه‌ ما سهم فرانسوی‌ها رو هم بعدا خرید و خودش و سهام‌دار عمده. اما اتفاق بزرگی که افتاد این بود که در سال ۲۰۰۶ شرکت جنرال‌ موتورز «General Motors» با شرکت فویائو یک قرارداد تپل امضا کردند و فویاد تامین کننده‌ اصلی شیشه برای شرکت خودروساز نامورس آقای کویه.

حرکت‌های جانبیم زد. مثلا صدها میلیون سهام جدید شرکت رو منتشر کرد و فروخت و صدها میلیون دلار پول وارد شرکت کرد. بعد خیلی زود سال بعدش اینا شدن تامین کننده‌ شیشه برای بنتلی. خلاصه قرارداد پشت قرارداد. این شرکتی که در سال ۱۳۶۶ تاسیس شد، فقط ۱۹ سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۵ شمسی تبدیل شد به پنجمین تولیدکننده بزرگ شیشه‌ خودرو در دنیا. فقط رشد می‌بینید توروخدا؟

آقای کائو دوانگ که تا بیست سال پیش مدیر یه کارخونه‌ دولتی بود، تبدیل شد به یک میلیاردر خودساخته که دیگه دنبال گسترش کار خودش تو کشورای دیگه بود. از اونجایی که شرکت فویائو و تامین کننده‌ اصلی برای جنرال موتورز آمریکا بود، کم کم به این فکر کرد که بیاد و وارد خود آمریکا بشه و تولید رو در خود آمریکا انجام بده. هزینه‌های حمل رو کم بکنه و به مشتریاش نزدیک بشه. اونا هم حس کنند که با یه تامین‌کننده‌ آمریکایی سر و کار دارن. نه با یه تامین‌کننده‌ خارجی در چین.

 کائو دوانگ کارآفرین موفق  چینی
کائو دوانگ کارآفرین موفق چینی


از اون طرفم در سال‌های بعد از رکود اقتصادی جهانی بود. یعنی بعد از سال ۲۰۰۸. اون موقع چندین کارخونه‌ آمریکایی بودند که در خاک آمریکا اینا تعطیل شده بودن و متروکه رها شده بودن. شرکت فویائو هدفش همین بود که یکی از همین کارخونه‌ها رو بخره با قیمت ارزون و در همون جا شروع کنه به تولید و عجیب اینکه یکی از کارخونه‌هایی که آقای کايو دست گذاشت روش، کارخونه‌ای بود که یه زمانی مال خود جنرال موتورز بود و جنرال موتور اونجا سال‌ها خودرو می‌ساخت. اما مجبور شده بودند که کارخونه رو تعطیل بکنن. شاید بشه گفت اینم از عواقب جهانی سازیه دیگه.

جناب رفته از یه کشور دیگه قطعه وارد کرده. اون قطعه ساز انقدر قوی شده که الان کارخونه‌ سابق خود جنرال موتورز رو اومده خریده و اونجا داره تولید می‌کنه. این کارخونه در ایالت اوهایو واقع شده و یا در سال ۲۰۱۴ اون رو خرید. البته بعدا فویائو کارخونه‌ دیگه رو هم در آمریکا خرید و در اون‌ها هم چند صد میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرد.

چیزی که تا اینجا گفتم میشه کلیت داستان حضور این شرکت چینی در آمریکا. اما فیلم مستندی که الان می‌خوام براتون تعریف کنم، مربوط میشه به چالش‌ها و مشکلاتی که در دوران راه اندازی کارخونه‌ فویائو در اوهایو وجود داشته. توی این فیلم به این پیشینه‌ای که من الان گفتم اشاره نشده و فقط از روزی که چینی‌ها اومدن و کارخونه رو خریدن، در فیلم نشون میده. اما به نظرم لازم بود که این‌ها رو هم بگم تا تصویر بهتری از قبل و بعد از این اتفاقات فیلم رو هم داشته باشید. اسم فیلم هست کارخانه‌ آمریکایی و این فیلم تونسته جایزه‌ اسکار بهترین فیلم مستند رو در سال ۲۰۱۹ مال خودش بکنه.

جایزه اسکار بهترین فیلم مستند 2019
جایزه اسکار بهترین فیلم مستند 2019


پس بدونید که فیلم ارزشمندیه. داستان حضور فویائو در آمریکا معادل این شعر حافظ که:

عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها. مشکل‌ها چی بودن؟ مشکلات تولیدی تا دلت بخواد بود. مسائل اتحادیه کارگری هم بود. اما عمده‌ مشکلات مربوط می‌شد به تفاوت فرهنگ کاری چینی و آمریکایی که واقعا مقوله‌ شنیدنی و جالبی هست. خب حالا گوش کنید که می‌خوام براتون داستان رو تعریف کنم.

جنرال موتورز کارخونه‌ خودش رو در شهر دیتون ایالت اوهایو در دسامبر ۲۰۰۸ بست و تعطیل‌ کرد. یه چیزی حدود دو هزار نفر کارگر تو اون کارخونه کار می‌کردن. ناگهان همشون بیکار شدن. تو اون منطقه هم امکان پیدا کردن کار دیگه‌ای برای خیلی از این کارگرها وجود نداشت. برای همین خیلی از اون کارگرای جنرال موتورز، سال‌ها بیکار موندن و حال و روز خوبی نداشتن.

تا اینکه کم کم از سال ۲۰۱۰ سر و کله‌ چینی‌ها برای سرمایه‌گذاری در بازار آمریکا پیدا شد. عمدتا هم مثل همین کیس خاص، افتادن دنبال این که همین مدل کارخونه‌های ورشکسته شده و رها شده رو بخرن. چون که توی همچین شرایطی هم می‌تونستن کارخونه رو به یه قیمت پایین‌تر بخرن و هم اینکه کلی نیروی کار ارزان رو استخدام کنن. چون می‌دونستن که هزاران کارگر جویای کار تو اون منطقه هست و با حقوق کمترم حاضرن که اینا بیان کار بکنن.

شرکت فویائو هم در سال ۲۰۱۴ همین مدلی این کارخونه رو خرید و وارد شهر دیتون ایالت اوهایو شد و بلافاصله هم شروع کردند به استخدام نیرو. همون اول هم هزار نفر جذب کردن. باز شدن دوباره کارخونه، امید بزرگی به مردم اون منطقه داد و حتی در کل آمریکا هم کلی سر و صدا کرد که سرمایه‌گذار چینی اومده و داره سرمایه‌گذاری می‌کنه. در بین کارکنان این کارخونه‌ تازه تاسیس، یه تعداد زیادی پرسنل چینی هم هستند که خود شرکت فویائ> از کارخونه‌ چین خودش اون‌ها رو منتقل کرده به آمریکا. تا در زمان راه‌اندازی کارخونه‌ جدید کمک بکنن.

این پرسنل از یه فرهنگ کاری کاملا متفاوت اومدن. فرهنگ کاری چینی که خیلی فرق داره با فرهنگ کاری آمریکا. برای همین خود کارخونه دوره‌های آموزشی خاص فرهنگ کار گذاشته براشون و اونجا نکات جالبی رو بهشون آموزش می‌دادن.

قبل از اینکه وارد اون کلاس آموزشی بشم، این و بگم که یکی از نکات جالبی که تو این مستند هست، حضور همیشگی تیم مستندساز در تمام وقایع این کارخونه بوده. یعنی از شروع کار این کارخونه‌ جدید و در ادامه در جلسه با چینی‌ها در جلسه‌ اتحادیه همه جا این مستندسازان بودن و هنرشون در واقع این بوده که تونسته بودن اعتماد کارفرما رو جلب بکنن. حالا برگردیم به مستند و به کلاس آموزش فرهنگ کار آمریکایی.

معلم چینی میگه که شما باید آمریکا و آمریکایی‌ها رو بشناسید. به کارگرای چینی تازه وارد به آمریکا داره اینا رو میگه. میگه تو آمریکا آدما همونی رو نشون میدن که هستن. لازم نیست چیزی که نیستید و وانمود کنید. فیلم بازی کنید. تا زمانی که کار غیرقانونی انجام نمی‌دید، آزادید که هر کاری که دلتون می‌خواد انجام بدید. حتی می‌تونید در مورد رئیس جمهور جک بسازید. هیشکی باهاتون کاری نداره. می‌بینید؟ اینا تابوهایی هست که در چین وجود داره.

کلاس توجیهی فرهنگی پرسنل چینی
کلاس توجیهی فرهنگی پرسنل چینی

داره به کارگران چینی اینا رو یادآوری می‌کنه که اینا راجع به رئیس جمهورشونم جک می‌سازن. فردا اگه دیدی رک یه چیزی بهت گفتن ناراحت نشو. بدون که این‌ها فرهنگشون اینطوره.

بعد میگه که ماشینای آمریکایی رو ببینید. چقدر بزرگ و راحت هستند. این نشون‌دهنده‌ طبع راحت‌طلب لذت‌طلب آمریکایی‌ها هستش که باز اینم یه چیزی هستش که می‌خواد بگه که نقطه‌ مقابل اون سخت کوشی و سختگیری ما چینیا هستش. بعد میگه که آمریکایی‌ها زیاد به ظاهر و سر و وضعشون اهمیت نمیدن. اهل پنهان کاری هم نیستن. همه چیز واقعی و عمل‌گرایانه‌اس. یعنی اهل تئوری بافی و اهل مسائل انتزاعی تو زندگی روزمرشون نیستن. حالا البته در ادامه مصداق‌های این حرفایی که این معلم زده رو توضیح میدیم.

اما اگه براتون سوال که چرا شرکت برداشته دویست نفر چینی رو برده به آمریکا؟ من یه توضیح کوچولویی میدم. گرچه داخل مستند حرفی راجع به این مسئله نزده. خب یه دلیلش اینه که مدیریت چینی می‌خواسته که آدمایی که بهش اعتماد داره رو در کشور جدیدی که وارد شده همراه خودش داشته باشه. آدمایی که زبون هم رو می‌فهمن. فرهنگمون متوجه میشن.

و یه دلیل دیگش که اون خیلی مهمه مسائل فنی و تکنولوژیکی هست. ببینید شما وقتی که می‌خواین یه کارخونه رو احداث کنید، خب زمین و ساختمان که لازمه دستگاه که لازمه می‌خرید. نصب می‌کنید. مواد اولیه رو که می‌خرید آدم‌ها رو هم که استخدام می‌کنید. پس تا اینجا ظاهر قضیه اینه که الان دیگه می‌تونید تولید رو شروع کنید دیگه؟ اما واقعیت اینطور نیست.

برای اینکه تولید شروع کنیم، لازم که یه دوره‌ای طی بشه که همه‌ این ملزوماتی که گفتیم، دستگاه و مواد اولیه و آدم و همه‌ اینا، اینا همه با همدیگه مچ بشن و گیر و گور های کار در بیاد. مثلا قلق دستگاه‌ها، تنظیماتشون در بیاد. یه سری مشکلات پیش‌بینی نشده‌ای میاد بالا. برطرف بشن و این اتفاقی است که در تقریبا تمام کارخونجات هست.

اما تو کارخونه‌جات شیشه شاید بشه گفت بیشتره. چون یه محصول به شدت شکننده است و به تغییرات دمای هوا در کارخونه خیلی حساسه شیشه. شیشه که از کوره در میاد، اگه درست خنک نشه، تنش حرارتی توش میمونه و ناگهان با یه با یه باد یا یه ضربه کوچیکی می‌شکنه.

کارخانه شیشه فویائو
کارخانه شیشه فویائو

یه مسئله‌ دیگم اینه که به فرض می‌بینید که همه‌ تنظیمات دستگاه‌ها عین کارخونه‌ چین تنظیم شده. اما اون خروجی رو نمی‌گیرید این جا. به خاطر همین این خیلی رایج که وقتی یه کارخونه‌ شیشه‌ای می‌خواد احداث بشه، یه گروه از آدم‌های خبره که قبلا توی کارخونه شیشه کار کردن، اونجا مستقر می‌شن. چند ماه و شاید یه سال دو سال تا اینکه تکنولوژی تولید رو منتقل کنن، هی کار کنن رو دستگاه‌ها. تا اون نتیجه‌ دلخواه رو بدست بیارن. به پرسنل جدید آموزش بدن و از این دست کارها. این حضور سنگین چینی‌ها در کارخونه‌ آمریکا هم یه دلیل اصلیش همین بوده و بیشترشونم یک ماموریت دو ساله داشتند که در آمریکا بمونن و این کار رو رد و فتق بکنن.

آقای کائو دوانگ قصه‌ ما که مالک این کارخونه هست، تصمیم گرفت که تا این کارخونه یه سر و شکل درستی به خودش بگیره، ماهی یک بار با هواپیمای شخصی خودش به آمریکا سفر کنن و پیشرفت کار و ببینه. آقای کائو یه پیرمرد کوتاه و تپل چینی است که البته موهای سرش رنگ می‌کنه و جوون‌ترین و اگه بخوایم خیلی ظاهربین باشیم، باید گفت که بهش نمی‌خوره اصلا یه همچین آدم ثروتمند و زرنگی باشه. اما در طول همین مستند دستتون میاد که آدم فوق‌العاده باهوش و زرنگیه.

کائو معاون خودش رو در واقع نفر دست راست مجموعه‌ خودش رو از چین فرستاده به آمریکا که اونجا چند ماه مستقر بشه و تشکیلات آمریکا رو اونجا راه بندازه. اونم خیلی از کارها رو جلو برده. برای تشکیلات آمریکا یه رئیس و نایب رئیس آمریکایی انتخاب کردن. اونا هم آدمای دیگه رو استخدام کردن و یه تیم رو اونجا ساختن. همون اول کار کائو یه سفر به اوهایو داشت. هواپیماش که نشست، معاون کائو همون آقای چینی، به علاوه‌ رئیس و نایب رئیس تشکیلات آمریکا که آمریکایی بودن، پایین هواپیما منتظرش بودند. خوش‌آمد گفتند و به همراه هم راهی کارخونه شدن.

کائو انگلیسی بلد نیست و برای همین یه مترجم همیشه لازم داشت که همزمان صحبتش رو ترجمه بکنه. همون اول که میرن تو کارخونه پرسنل توی سالن تولید جمع می‌کنن. آقای کائو هم سخنرانی خوب و مثبتی می‌کنه. میگه که من عاشق این شهر شدم. خوشحالم که اینجا سرمایه‌گذاری کردم. می‌دونید؟ حواسش بود که چطور حرف بزنه که باعث تحریک احساسات مردم اونجا یا رسانه‌ها و کارگرها و اینا نشه.

کائو به پرسنل کارخونه میگه که می‌بینید؟ هنوز کلی جای خالی تو این کارخونه قراره که تا سال دیگه کلی دستگاه دیگه هم بیاریم اینجا نصب کنیم و هزار نفر آدم دیگه قراره استخدام کنیم. کلی کار داریم اینجا و اگه ما بتونیم موفق باشیم و کارمون رو درست انجام بدیم، این تبدیل میشه به یک الگوی خوب برای بقیه‌ شرکت‌ها.

از بین پرسنلی که در آمریکا استخدام شدن، خیلیاشون قبلا در همون کارخونه برای جنرال موتورز کار می‌کردن و تعداد زیادی هم آمریکایی آفریقایی تبار بینشون هست. در همون بازدید اولم یکی از همین کارگرا که خیلی خونگرم و زود جوش بود. همین که دید کائو داره با همراهش از اونجا رد میشن، رفت پیشش خفتش کرد. بعد شروع کرد به خوش و بش کردن و باهاش حرف زدن و به شوخی بهش گفت که اینجا توی خط تولید خیلی گرمه. آتیشه. یه وقتایی بیان اینجا با همدیگه کباب بزنیم.

دو نفر از کارکنان امریکایی. جیل سمت چپ
دو نفر از کارکنان امریکایی. جیل سمت چپ


یه خورده انگار کائو و تیمش از این راحتی این بابا جا خورده بودند. اما سعی کردن که قضیه رو خوب و کول مدیریت کنن و رد بشن. گفتم معاون اصلی خود کائو هم اونجا حضور داشت و نظارت داشت روی کارها. اسمشم بود جیمی. این جیمی لابه‌لای همین بازدیدها به کائو گفت اینا خیلی کند هستند. انگشتشون تپله. دستشون خوب تند و تیز حرکت نمی‌کنه. برای همین ما مجبوریم که همینطور هی مدام بهشون آموزش بدیم که سرعت رو ببرن بالا. این حرفا یه خورده عجیبه. اما بعدا در ادامه می‌بینید که در مقایسه با خود چینی‌ها داره میگه اینا.

اما می‌بینید این مستندسازها حتی پچ‌پچ رئیس و معاون شرکت رو هم تونستن تو این فیلم بیارن و البته نکته‌ جالب‌تر اینه که اونا هم اجازه دادند که همه جا این مستندسازان حضور داشته باشن و گرچه بدم نشد براشون. دیگه کلی شهرت و اعتبار برای این شرکت رقم زد همین فیلم.

خلاصه کائو به روسای تشکیلات آمریکا گفت که یه روزی در ماه اکتبر مثلا توی مهرماه، یه جشن به عنوان افتتاحیه‌ این کارخونه برگزار می‌کنیم و رسانه‌ها رو هم دعوت می‌کنیم که بیان اینجا. کائو اسم این شعبه رو هم گذاشته فویائو آمریکا. خیلی هم تاکید داره که اینجا آمریکاست. این کارخونه هم یه کارخونه‌ آمریکایی هست. در واقع اسم این مستند از همینجا میاد؛ کارخانه‌ آمریکایی.

یه جایی در یکی از ساختمان‌های اداری، جیمی معاون شرکت به کائو گفت که به نظرم روی این دیوارها که خالی هستن، یه تصاویری از چین نصب کنیم اینجا. کائو همونجا سریع گفت نه اصلا یه نماد آمریکایی باید اینجا باشه. جیمی گفت پس می‌خوای یه نماد آمریکایی بذاریم اینجا. یه نماد یه تصویری از چین هم کنارش بذاریم. نظرت چیه؟ کائو گفت نه اینجا کارخونه‌ آمریکاست. باید همه چیز آمریکایی باشه و بعدم سریع این ضرب‌المثل رو تکرار کرد که وقتی که در رم هستی مثل رومی‌ها رفتار کن. ما الان در آمریکا هستیم. کشور ایناست نباید ناراحتشون کنیم. الکی حساسیت‌شون رو تحریک نکنیم.

جشن افتتاحیه
جشن افتتاحیه


بعد وقتی که داشتن برای افتتاحیه برنامه‌ریزی می‌کردن، معاون تشکیلات آمریکا که خودش آمریکایی اصلا اهل همون منطقه بود، می‌گفت که چون افتتاحیه رو قراره در فضای باز برگزار بکنیم، یه سایه بونی باید اینجا نصب کنیم که اگه بارون اومد پاییز دیگه مهمونا خیس نشن و خیلی خونسرد گفت نه لازم نیست. اون موقع هوا خوبه. از اون اصرار که تو اکتبر آقا بارون میاد. اینم از این طرف سفت و محکم وایساد و یه کلام که نه هوا تو اکتبر خوبه. ما باید هزینه‌ها رو کم کنیم. ما قرار نیست متا بریز به پاش داشته باشیم. البته این حرفا رو با قاطعیت ولی با لبخند می‌زد.

رئیس و معاون تشکیلات آمریکا هم که مال اون منطقه بودن، هی هم رو نگاه می‌کردن و لبخند می‌زدن که این بابا داره چی میگه؟ هیچی دیگه مهمونا خیس می‌شن که حالا می‌رسیم به اون روزم.

در فیلم زندگی چند کارگر رو هم به مرور نشون میدن. مثلا کارگران آمریکایی که نشون می‌داد اون اوایل زندگیاشون شرایط خوبی نداشت. چون یه دوره‌ بیکاری طولانی رو بیشترشون سپری کرده بودند. اما اینکه دوباره می‌تونن برن سرکار و اتفاقا همون محلی که سال‌ها قبلا کار کرده بودن، می‌تونستن برن خیلی امیدوار بودن همشون.

مثلا یه خانومی بود به اسم جیل که در کارخانه راننده لیفتراک بود. بعد از اینکه از جنرال موتورز کارش از دست داده بود، زندگیش رو باخته بود. کلا دیگه زیرزمین خونه‌ خواهرش توی اتاق شلخته و درهم برهمی داشت، اونجا زندگی می‌کرد. خیلی دیگه از کارگرای دیگه حال و روز مشابه داشتن. حقوقی که پویا به پرسنل می‌داد، اصلا با اون حقوقی که اینا چند سال پیش از جنرال موتورز می‌گرفتن قابل قیاس نبود. جی ام بهشون ساعتی ۲۹ دلار حقوق می‌داد. فویائو ۱۳ دلار. بنابراین حقوقشون واقعا پایین بود. ولی همین که می‌تونستن دوباره برن سرکار براشون دلگرم‌کننده بود.

از اون طرف پرسنل چینی کارخونه هم بدون خونواده‌هاشون اومده بودن آمریکا و به طور اشتراکی توی یه ساختمون با همدیگه زندگی می‌کردن. اینا ساعت‌های زیادی رو در طول هفته تو کارخونه کار می‌کردن. آخر وقت آخرهفته اما یه وقتایی هم با همدیگه بیرون می‌رفتن. مثلا می‌رفتن ماهی‌گیری. یکی از این کارگران چینی اسمش هست ونگ. ونگ از هیجده سالگی کارش و شروع کرده و الان بیست ساله که برای روی کارمی‌کنه. همسر و دو تا بچه‌ کوچیک داره که مدت‌هاست اونا رو ندیده. اونا چین موندن و اینقدر کار این زیاده که نمیتونه بره اونا رو ببینه.

به طبع فشار احساسی و فشار کاری زیادی روی ونگ و بقیه‌ همکارا اونجا هستش. ونگ ۳۸ ساله داره تخصصش رو به یک کارگر ۵۵ ساله‌ آمریکایی منتقل میکنه. اسم اونم هست راپ. این راپ خیلی خوبه. خیلی آقاست. از این با معرفت‌های روزگار با چینی‌ها دوست شده. اونا رو به خونش دعوت می‌کنه و میگه ونگ مثل داداش منه. روز عید شکرگزاری یا تنکس گیوینگ برداشته بود همکارای چینی‌ش رو دعوت کرده بود به خونش که روحیه‌شون عوض بشه. تنها نمونن.

ونگ و راب
ونگ و راب


بعد نه که در چین مثل بقیه‌ دنیا البته اسلحه غیر قانونیه، اسلحه‌هاشم داده بود به همکاری چینی که اینا عکس بگیرن و هرکیم خواست چندتا فشنگ شلیک بکنه. اونام کلی ذوق کرده بودن و عکس گرفته بودن و بعدم خب به طبع دوستیشون بهتر شده بود.

توی کارخونه اما وضعیت به این گل و بلبل نبود. تنش بین گروه چینی و گروه آمریکایی زیاد بود. چون اولا ماهیت کار پرتنش و پر استرس بود خودش. مضاف بر این که اینجا مانع زبان هم وجود داشت. هر دو طرف زبان هم خوب نمی‌دونستن. مثلا یه مشکلی توی خط تولید پیش میومد، کارگرای آمریکایی میومدن حلش کنن. چینی‌ها سر می‌زسیدن. به نظرشون روش درستی نمیومد. آمریکایی‌ها باید با همدیگه حرف می‌زدن. چینی‌ها از اونور با همدیگه حرف می‌زنن.

بعد با گوشی‌هاشون ترجمه می‌کردند. ترجمه‌ حرفاشون و از گوشی‌شون به هم نشون می‌دادن یا گاهی به زبان اشاره با همدیگه حرف می‌زدند. عصبانی می‌شدن. کار رو نگه داشتن. پنج دقیقه بعد دوباره شروع می‌کردن و سر و کله‌ همدیگه می‌زدن. سعی می‌کردن که کار رو جلو ببرن. چون اون ددلاین بزرگی که تعریف کرده بودند که در ماه اکتبر باید کارخونه افتتاح بشه، اون داشت همینطوری هی نزدیک می‌شد.

خلاصه، بالاخره روز افتتاح سر رسید و اتفاقا همونطور که کائو گفته بود یه روز آفتابی خوبی شد. مهمونای زیادی هم از ایالت‌های دیگه اومده بودن. از چین هم کلی پرسنل از چین اومده بودن برای افتتاح. در مراسم افتتاحیه اولش خود کائو دوانگ مالک کارخانه رفت و سخنرانی کرد. بعدش سناتور اون منطقه رفت روی سن و سخنرانی مبسوطی کرد و آخرشم دست گذاشت رو یه مسئله‌ای که کائو و کل تیم چینی خیلی حساس بودن روش و اونم مسائله‌ اتحادیه بود. سناتور می‌گفت که پرسنل این شرکت باید عضو اتحادیه بشن. این چیزی نبود که کائو تحمل بکنه و خوشش بیاد. کلام

البته خیلی از شرکت‌هایی که تو آمریکا کار می‌کنند همینطورن. مثلا خود آمازون که تو اپیزود یازدهم در موردش صحبت کردیم، اینا اعتقادی به این ندارند که پرسنل عضو اتحادیه بشن و حتی بنا داشتند که دفتر مرکزی دومشون رو در نیویورک احداث کنند. اما چون مقامات نیویورک اصرار به عضویت در اتحادیه داشتن، آمازون کلا قید نیویورک رو زده بود. خلاصه اینکه این بحث عضویت پرسنل در اتحادیه‌ها، مسائله‌ جدی برای خیلی از شرکت‌ها و آمریکا اینجا توی این شرکت فویائو برای آقای کائو چیز خوشایندی نبود.

برای همین بلافاصله بعد از افتتاحیه، کائو مدیران تشکیلات آمریکا رو صدا زد و بهشون گفت که رک بگم. اگه قرار به اتحادیه باشه. ما از اینجا جمع می‌کنیم میریم. اتحادیه بی اتحادیه. اتحادیه باعث میشه کارایی ما بیاد پایین. خیلی رک به رئیس تشکیلات آمریکا گفت که جان اگه تو قراره که رئیس این تشکیلات باشی، دم اتحادیه رو باید از این کارخونه قیچی بکنی.

جان هم سریع راه افتاد تو کارخونه، فشار آوردن به پرسنل که قرار نیست کارایی‌مون بیاد پایین. ما باید بهترین کیفیت به مشتریامون تحویل بدیم. اما کارخونه هنوز کلی مشکلات داشت. ضایعات شیشه هنوز خیلی بالا بود. هنوز شیشه همونجا توی کارخونه راه به راه می‌شکست. غیر از اون سازمان بهداشت و ایمنی کار آمریکا که بهش میگن اوشا «OSHA» اونام کلی شکایت رو از وضعیت کار رو ثبت کرده بودن و شرایط کار به نظرشون رو اونجا نا ایمن میومد.

برای همین پرسنل چینی آمریکایی داشتن سخت روی حل کردن این مشکلات تولیدی و مشکلات ایمنی و اینا داشتن کار می‌کردن و فشار روی پرسنل هم همینطور داشت زیادتر می‌شد. در یکی از سفرهایی که کائو آمریکا داشت، یک جلسه با پرسنل چینی مستقر در آمریکا برگزار کرد و نکات جالبی رو گفت. به نظرم این قابلیت هم از تفاوت‌های یک مدیر با یک رهبره و کائو با این مدل حرف زدنش نشون می‌داد که رهبر قابلیه.

انگار گفت که همکارها، ما هنوز به اهدافمون نرسیدیم و این یک چالش بزرگه برای ما. همه‌ ما چینی هستیم. همه‌ ما از مادران چینی به دنیا آمدیم. فرقی نداره بعدا کجا از دنیا بریم؟ یا کجا دفن بشیم؟ در هر صورت همه‌ ما چینی هستیم. سرزمین مادری ما مثل مادر ماست. همیشگیه. نمیشه عوضش کرد. امروز چینی‌ها اومدن به آمریکا تا یه کارخانجاتی اینجا راه‌اندازی بکنن. مهم این نیست که ما قراره چقدر از اینجا پول دربیاریم. مهم اینه که چقدر دیدگاه آمریکایی‌ها رو نسبت به چین تغییر بدیم. الان این وظیفه روی دوش تک تک شماست که این کار رو برای کشورمون بکنید و با این حرفش یه شور و اشتیاقی رو در بین پرسنل چینی خودش ایجاد کرد.

یه مدت کوتاهی بعد، یه گروه از تکنسین‌ها و مسئولین کارخونه‌ آمریکا ماموریت پیدا کردن که به چین برن و از اون کارخونه‌ اصلی در چین بازدید داشته باشن. این سفر براشون یک شوک بزرگی بود و تیم آمریکایی از تفاوت‌هایی که می‌دیدن شگفت زده شده بودن. همون اول در یک جلسه رسمی که به افتخار ورود اونا ترتیب داده بودند، اول جلسه چینیا سرود شرکت رو گذاشتن و همگی خوندن. تو گویی دارن سرود ملی چین و می‌خونن با جدیت و تعصب. شرکت برای خودش یک سرود رسمی داره و در مراسم رسمی اونو می‌ذارن پرسنل یک صدا می‌خونن.

بازدید امریکاییها از کارحانه مادر در چین
بازدید امریکاییها از کارحانه مادر در چین


در جلسات باز می‌شد تفاوت به چشم دید. در یک طرف جلسه تیم آمریکایی نشسته بودند. با لباس‌های کژوال و غیررسمی. مثلا بیشترشون تیشرت پوشیده بودند و حتی یه نفر کلاه لبه دار کپس رو سرش بود و نشسته بودن تو جلسه با تیشرت و کپس این‌ها. اون طرفم نفرات چینی، همه کت و شلوار کراوات و خیلی رسمی. این یکی از همون نکاتی بود که اون اول فیلم همون معلم می‌گفت که آمریکایی‌ها درگیر تشریفات نیستن و به لباسشون نمی‌رسن سرکار. منظورشون همین بود. البته حتما شرکت به شرکت در آمریکا متفاوته. ظاهر آدما در یک شرکت تولیدی مثلا با یه شرکت مشاوره‌ای حتما فرق داره و نمیشه گفت که در آمریکا همه لباس غیر رسمی می‌پوشند سرکار.

اما بگذریم. بعد از جلسه پرسنل آمریکایی، لباس و تجهیزات ایمنیشون رو پوشیدن و وارد کارخونه شدن و فکشون خورد زمین از سرعت عمل و دقت بالای کارگران چینی. عین ساعت کار می‌کردن. انگار که این شیشه نیست دستشون دارن کار می‌کنن و مثلا دارن با پلاستیک کار می‌کنن. شکستن شیشه در کار نبود. بدون وقفه کار می‌کردن. حالا دیگه می‌شد فهمید چرا چینی‌ها می‌گفتن که کارگرهای آمریکایی تنبل هستن؟ در واقع کارگران آمریکایی تنبل نبودن. اینا زیادی زبر و زرنگ و کاری بودن.

تیم آمریکایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و همشون می‌گفتن که امیدواریم که یه روزی ما هم مثل اینا بشیم. بعد یه دفعه ساعت تعویض شیفت شد توی کارخونه. موقع تعویض شیفت، پرسنل شیفت جدید که تازه اومده بودن سرکار، میومدن روبه‌روی تیم شیفت قبل وایمیستادن. بعد همشونم که لباس‌های کاری متحدالشکل پوشیده بودن، خبردار وایمیستادن. عین یک گروهان. به چپ چپ به راست راست می‌کردن و شمارش می‌کردن. شماره‌ یک دو تا پونزده مثلا و بعد پرسنل شیفت جدید که تازه اومده بودن به افتخار پرسنل شیفت قبلی که ساعت‌ها کار کرده بودن کف می‌زدند. کف مرتب. خلاصه طی یک مراسم خاصی.

سازنده‌ مستند هم خیلی تاکید داشت روی نشون دادن این تفاوت‌های فرهنگی در تصاویری که فیلمبرداری کرده بود. چینی‌ها عین یک گروه نظامی بودن. چهره‌ها، تیپا، قیافه‌ها، لباس‌ها عین هم، شبیه به همدیگه. تیم آمریکایی اما نه متفاوت بودن. در رنگ و قیافه‌های مختلف، در سایزهای مختلف، با لباس‌های مختلف. یکی کلاه سرش بود. یکی دستش تتو زده بود. اما همشون یعنی آمریکایی‌ها هاج و واج داشتن شیفت عوض کردن اینا رو تماشا می‌کردن.

مثلا البته این نیست که اینجا بگیم که چینی‌ها بهترن یا آمریکایی‌ها بهترون‌ها. بحث بهتری و برتری نیست. هدف این فیلم نشون دادن این تفاوت‌های فرهنگی دو کشوره. این روش در چین اینطوری جواب میده. اما در آمریکا و روحیات مردم متفاوته، شاید یه روش دیگه‌ای جواب میده. اتفاقا یکی از پرسنل آمریکایی، زبان چینی می‌دونست و با یکی از کارگرهای چینی صحبت می‌کرد.

کارگر چینی می‌گفت که شما توی آمریکا هشت روز در ماه تعطیل هستید. منظورش آخر هفته‌ها بود. میگه که تازش فقط هشت ساعت در روز دارید کار می‌کنید. روزی صد دلار می‌گیرید. شنیدم تازه موقع کارم خیلی حرف می‌زنید. شماها یه زندگی اشرافی دارید. کار نمی‌کنید که. بعد گفت که این کارگرهایی که اینجا می‌بینید اینا در ماه کلا یک روز یا نهایتا دو روز تعطیل هستند. یعنی آخر هفته‌ها هم تقریبا همیشه سر کار هستن.

خیلی از کارگرهای چینی از شهر و روستاهاشون تنها و بدون بچه‌هاشون مهاجرت می‌کنند تا بتونن تو یه کارخونه‌ این چنینی بخوان کار بکنن. بچه‌هاشون معمولا پدر مادرهای پیرشون نگهداری می‌کنن تو همون روستا یا شهر خود اینا و این کارگرا سالی یه بار میرن مسافرت به شهر خودشون یا روستای خودشون. اونجا بچه‌هاشون رو می‌بینن. کارگران زن و مرد هستن. یعنی مادرانی هستند. پدرانی هستند که بچه‌هاشون رو سالی یک بار می‌بینن و بقیه‌ سال رو هم باید روزی دوازده ساعت سخت کار بکنن.

در کنار این‌ها مسائله‌ دیگه‌ای که می‌شد در این کارخونه‌ چین دید، استانداردهای ضعیف‌تر ایمنی بود. با همه‌ این حرفا، حالا دیگه می‌شد فهمید که چرا اون چینی‌هایی که به آمریکا رفتند انقدر سخت کار می‌کنند و چرا انقدر بی‌توجه به ایمنی هستند. چون این روشی بود که بهش عادت داشتن. چین یک کشور سوسیالیستی هست که قاعدتا حقوق کارگر باید در اونجا بسیار مهم باشه. ولی در مقایسه با کشورهای غربی، هنوز کارگرای چینی راه زیادی دارند تا به اونا بخوان برسن.

البته در مقایسه با چند دهه‌ قبل خودشون تغییرات مثبت خیلی زیادی اتفاق افتاده در چین راجع به حقوق کارگران و این‌ها. ولی خب هنوز وضع چندان رضایت‌بخش نیست. عضویت در اتحادیه کارگران حالت اجباری داره و همه‌ کارگرها عضو اتحادیه هستند. اما اتحادیه اون نقشی که در کشورهای غربی داره رو اونجا ایفا نمی‌کنه. یعنی اتحادیه دنبال مبارزه برای حقوق پرسنل و مذاکره با دولت و مذاکره با صاحبان صنایع و اینا نیست.

در چین فقط یک اتحادیه وجود داره که اون رو هم خود حزب کمونیست درست کرده و یه جوری به عنوان میانجی بین کارگران و صاحبان صنایع عمل می‌کنه. یعنی جای این که اختیار اون اتحادیه دست خود کارگرا باشه، فیتیله‌اش دست خود حکومت است و به موقعش بالا و پایین می‌کند.

یکی از شب‌هایی که تیم آمریکایی در فوجیان بودن هم جشن سالانه شرکت برگزار شد. آمریکایی‌ها را دعوت کردند به جشن. همون مقابل سالن جشن یک مراسم فرش قرمز بر پا بود که شبیه به یک فستیوال هنری، کارگران و کارمندان نمونه میومدن در کنار یک استند قرار می‌گرفتند و ازشون تقدیر می‌شد و عکس می‌گرفتن. از این نوع کارا. بعد در داخل خود سالن یک جشن مفصلی بود که به شدت می‌شد پس زمینه‌ کار و تلاش و مبارزه کردن برای کارخونه رو در تمام بخش‌های این جشن دید. یعنی در آهنگ‌هایی که می‌خوندن، در رقص‌هایی که انجام می‌دادند، در سرگرمی‌ها، در همشون صحبت از شیشه و صحبت از کار و هوشمندی در کار و مفاهیمی از این دست بود.

بخشی از مراسم جشن
بخشی از مراسم جشن


بعدم تیم آمریکا ردیف شدن به حالت قطار. دستشون گذاشتن رو دوش هم و اومدن روی سنگ و اون آهنگ معروف «…» رو خوندن و باهاش رقصیدن. همکارای چینی هم خیلی کیف می‌کردن و دیگه سر از پا نمی‌شناختن. اصل جنس آمریکایی جلوشون بود و داشتن با آهنگ آمریکایی براشون می‌رقصیدن. عین فیلما. اینام کیف می‌کن.

عجب معجزه‌ای می‌کنه هنر. قبول دارید؟ اینجا منظورم هنر موسیقی و هنر رقصه. دو طرف گاردشون رو آوردن پایین و فارغ از ملیت‌شون هر دو طرف خوشحال بودن و جشن گرفتن کنار همدیگه. طوری که انگار بین این دو کارخونه پیوندی برقرار شد.

بعد از پیوند این دو ملت هم اتفاقا جشن پیوند بعضی از پرسنل برگزار شد. یه تعداد نوعروس و داماد همکار با لباس‌های عروسیشون اومدن روی سن و همکارا براشون جشن‌ گرفتن. خلاصه برنامه‌ جالبی شد و یکی از پرسنل آمریکایی خیلی احساساتی شد و اومد بیرون از سالن شروع کرد به گریه کردن و گفت من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. ما هممون انسان هستیم. هممون شبیه هم هستیم. ما در یک سیاره‌ بزرگ زندگی می‌کنیم. تفاوت‌هایی با هم داریم. اما ذات همه‌ ما آدما یکیه.

بعد از برگشتن تیم از چین، یکی از سرپرستان خط تولید سعی کرد که همون برنامه‌ تعویض شیفت رو در کارخونه‌ آمریکا پیاده بکنه. خب نتیجه خیلی معلوم بود واقعا عجیب بود که چطور این به سرش زده بود که این کار در آمریکا پیاده کنه؟ البته اینکه از پرسنل خواست، اونام اجرا کردن و اینم همینطور داشت ادامه می‌داد؛ ولی خب معلوم بود که اجرا کردن اون‌ها از سر اکراه و اصلا همچین کارایی رو دوست ندارن. شاید در یه مناطقی از دنیا مردم بپذیرن که مثلا اینطوری شیفت رو عوض کنن. اما در بعضی کشورهای دیگه با فرهنگ متفاوت یا وقتی که مردم آزادی‌های فردی بالاتری دارند، معمولا یه همچین کاری جواب نمیده.

بگذریم. تنش بین پرسنل چینی و آمریکایی در داخل کارخونه‌ آمریکا کماکان ادامه داشت و بالا بود. چینی‌ها می‌خواستن کارا رو به روش خودشون جلو ببرند که خیلی جاها اون روش مغایر بود با روشی که آمریکایی‌ها بلد بودن و باهاش بزرگ شده بودن. مثلا به راننده لیفتراک همون خانم جیل گفته بودن که این چند تا پالت زورچپون رو همدیگه بذار جا به‌ جا بکن. جیل هم گفته بود که نه این روش خطرناک و من نمی‌خوام باعث مرگ همکاران بشم. خیلی اوقاتم کار اینا به مشاجره و دعوا می‌کشید.

غیر از اینا آمار سوانح و مصدومیت رفته بود بالا. در نتیجه‌ این تنش‌ها، کارگرای آمریکایی احساس می‌کردند که زورشون به چینی‌ها انگار نمی‌رسه و صداشون رو کسی نمی‌شنوه. برای همین این خواست در اون‌ها به وجود اومد که عضو اتحادیه کارگری بشن تا مگر اینکه اتحادیه بیاد و از حقوق این‌ها دفاع بکنه. شرکت عوضش رفت یه مشاوری را استخدام کرد که کارش این بود که مشاوره می‌داد به شرکت‌های که چیکار کنید که پرسنتل‌تون عضو اتحادیه نشن. این دیگه واقعا شغل عجیب غریبیه. اتفاقا خیلی شغل پولسازیه در آمریکا.

این آقای مشاور، با پرسنل جلسه می‌ذاشت که آقا اگه عضو اتحادیه بشید، از این به بعد دیگه هیچ حرفی رو نمی‌تونید با کارفرماتون خودتون بزنید. هر کاری اگه داشته باشید از این به بعد باید نماینده‌ اتحادیه اینجا حضور داشته باشه و اینطوری به ضرر همه تموم میشه. هم شما هم کارفرما. آقای کايو از این وضعیت اصلا راضی نبود. چون تولید شرکت هنوز روبه راه نشده بود و شرکت در همون چند ماه گذشته‌‌اش چهل میلیون دلار ضرر کرده بود.

از اون طرفم بحثای اتحادیه بالا گرفته بود. به خاطر همین کائو که لازمه که یه تغییراتی در تشکیلات آمریکا انجام بده. رئیس و نایب رئیس اونجا رو که هر دو آمریکایی بودن رو اخراج کرد و به جاش یه آقای چینی که ۲۷ سال در آمریکا زندگی می‌کرد و استخدام کرد. کائو سریع هم یه جلسه گذاشت فقط با پرسنل چینی کارخونه و بهشون گفت که من فکر کردم که باید تغییرات سازمانی می‌دادم تا شرکت بتونه سود ده باشه و این کار هم کردم.

و همونجا هم مدیر جدید تشکیلات آمریکا بلند شد و جلسه با چینی‌ها بود. این به زبان چینی خودش معرفی کرد. که بله من جف لیو هستم. متولد سال خرگوش. ۲۶ سال در چین زندگی کردم. ۲۷ سال در آمریکا بودم و غیره و غیره.

چند روز بعد در یک جشن مختصری که به خاطر کریسمس در همون سالن تولید گرفته‌ بودن، بلند شد و خودش اونجا به پرسنل هم معرفی کرد و گفت که ما با همدیگه این کارخونه رو سود ده می‌کنیم و یه کاری می‌کنیم که بخشی از سود هم برگرده به شماها.

در قدم بعدی جف لیو رئیس جدید کارخونه، از اونجایی که تجربه‌ طولانی زندگی در آمریکا داشت، فکر کرد که یه جلسه‌ای رو با پرسنل چینی بذاره و نکاتی رو بهشون آموزش بده و یادشون بده راجع به نحوه‌ کار کردن با آمریکایی‌ها. با این عنوان که ما چینیا چطور می‌تونیم از یک آمریکایی اون منفعتی که می‌خوایم به دست بیاریم؟

و توضیح میده. اینا حرفایی هست که جف لیو گفته میگه که در آمریکا یک فرهنگی وجود داره که پدر مادرا بچه‌هاشون از کوچیکی غرق در تشویق می‌کنن. به خاطر همینه که آمریکایی‌ها اعتماد به نفس زیادی دارن. چون مدام از طرف پدر مادرهاشون تایید شدن. اگه مجیز آمریکایی‌ها رو بگید یا براشون چرب زبونی بکنید، کارتون راه میفته. اما اگه باهاشون بخواید بجنگید، اونوقت کار به دعوا مرافعه می‌کشه. اون‌وقت میفتید دیگه تو هچل.

طرفدراران اتحادیه
طرفدراران اتحادیه


یه ضرب‌المثلی ما داریم که میگه که خرها دوست دارن که از سمتی بدنشون نوازش بشه که موهاشون همون سمتی در اومده. اگه بخوای برخلاف سمت موهاشون نوازششون کنید، بهتون لگد می‌زنن. گرفتی چی میگم؟ باید از دانایی‌مون بهره بگیریم تا کمکشون کنیم به این آمریکایی‌ها. ما از اونا بهتریم. اینا حرف‌های جف لیو مدیر جدید کارخونه‌ آمریکایی بود.

حالا آمریکایی‌ها چی میگن؟ میگن که چینی‌ها وقتی دارن حرف می‌زنن بین خودشون، به ما میگن خارجیا. در حالی که اونا اومدن تو کشور ما و اونا خارجی هستن؛ ولی نه که مالک این کارخونه چینیه، اینام احساس مالکیت دارن به اینجا .یه جوری که ما که وارد این کارخونه می‌شیم انگار که از آمریکا رفتیم بیرون. در که باز می‌کنیم وارد یه کشور دیگه‌ای می‌شیم.

بعدم مسائله‌ دیگه اینه که یه اهدافی تعریف میشه اینجا تو این شرکت. مثلا میگن که آقا تولید رو باید انقدر ببریم بالا یا که چینی‌ها انقدر که به رسیدن به اون هدف فکر می‌کنن، دیگه به چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کنن که بابا این آدما دیگه خسته شدن. فشار زیادی روشونه الان. یا اینکه این کار کار ایمنی نیستش که خطرش بالاس. زورچپون میگن باید انجام بدید. میگن که ما خودمون تا دیر وقت داریم کار می‌کنیم. آخر هفته‌ها هم اینجا هستیم. شما هم باید بیاید. باید. بیاید. نمی‌خوای برو شکایت کن از من اصلا.

آمریکایی‌ها در مقابلش میگن که ماها آدمای کاری هستیم. اما این که روش کار نشد. ما عادت داریم زحمتتون دیده بشه.یه کاری می‌کنیم ازمون قدردانی بشه. انقدر با زبان زور باهامون برخورد نشه.

انقدر که فضا دو قطبی شده بود به خاطر همین بگو مگوهای که دیگه این خواست خیلیا شده بود که ما نیاز به اتحادیه داریم. باید عضو اتحادیه بشیم و اونا بیان مشکل ما رو با این کارفرما حل بکنن. روال کار هم این طور که باید یک رای‌گیری در کارخونه انجام بشه و اگه اکثریت بگن که عضو اتحادیه بشیم، اون وقت همشون عضو اتحادیه میشن. در غیر این صورت نمیشن. برای همینم یک تاریخی رو برای رای‌گیری تعیین کردن.

از اینجا به بعد یک نبردی بین طرفداران اتحادیه و مخالفان اتحادیه که عمدتا چینی‌ها بودن شروع میشه. هر دو طرف تمام تلاششون رو می‌کنن. یعنی هر چی که در آستین داشتن رو رو می‌کنن. مدیرای کارخونه حقوق پرسنل و یه ریزه زیاد می‌کنن. بهشون وعده میدن که اگه خوب کار بکنید، مثلا چند نفرتون یک سفر لاکچری می‌فرستیم به شانگهای چین.

اون مشاور اجتناب از اتحادیه هم دوباره کارش رو با شدت ادامه می‌داد و به پرسنل می‌قبولاند که اگه عضو اتحادیه بشید وضع بهتر نمیشه که ممکنه بدترم بشه و در نهایت هم اقدام بعدی که می‌تونستن بکنن مدیران شرکت، توسل به زور بود و این کار هم کردن. هر کسی که مقابل شرکت برای اتحادیه وایمیستاد و تبلیغ می‌کرد و دیگه به شرکت راه نمی‌دادند. اخراجش می‌کردن.

بین اونام اتفاقا جیل بود. همون راننده لیفتراک که اول فیلم گفتیم در زیر زمین خونه‌ خواهرش زندگی می‌کرد. الان دیگه دوباره مستقل شده بود و یه آپارتمان نقلی مرتبی رو اجاره کرده بود و تازه داشت زندگیش یه سر و وضعی می‌گرفت. اما یه دفعه با این کار شغلش رو از دست داد.

چندین نفر دیگه هم همین وضعیت رو داشتن. البته اونطور که خوندم، بعدا اینا رفتن شکایت کردن و بعضیاشون برگشتن سرکار. اما اون موقع یعنی زمانی که این فیلم و تهیه می‌کردند، این گروه از پرسنل خسته شده بودن و وارد یه فازی شده بودن که ما باید یه کاری بکنیم. جلوی این وضعیت باید بایستیم. شده هزینه هم بدیم، این کار بکنیم و خب هزینه‌ کمی هم نیست. بعد از چند سال بیکاری یه کار گیر آورده بودن و زندگیشون داشت سر و سامونی می‌گرفت. اما به خاطر مبارزه‌شون از کاری که خیلی بهش احتیاج داشتن، داشتن می‌گذشتن.

تجمع طرفداران اتحادیه در مقابل کارخانه
تجمع طرفداران اتحادیه در مقابل کارخانه


در داخل شرکت یه تعداد پرسنل بودن که برای نپیوستن به اتحادیه تبلیغ می‌کردن. عمدشونم پرسنل چینی بودن. ولی خب اونا رسمی و عیان داخل شرکت تبلیغ می‌کردند. در مقابل گروه حامی اتحادیه در بیرون شرکت، تازشم به قیمت از دست دادن شغلشون اینکارو می‌کردن. یعنی یه نبرد برابریم نبود اینجا.

بالاخره روز رای‌گیری هم فرا رسید و شصت درصد پرسنل شرکت به این رای دادند که لازم ندارند عضو اتحادیه کارگری بشن. نتیجه‌ ناامید کننده‌ای بود برای خیلیا و تمام این مبارزه برای پیوستن یا نپیوستن به اتحادیه هم داشت توسط رسانه‌ها و تلویزیون محلی و اینا داشت پیگیری می‌شد. پخش می‌شد مدام.

در هر صورت ما شرکت فویائو نزدیک به یک میلیون دلار به اون شرکت مشاوره پرداخت کرد که اونا کمکشون کردن که وارد اتحادیه نشن. در چند دهه‌ گذشته تعداد این مدل شرکت‌ها در آمریکا به طور گسترده‌ای زیاد شده. نتیجه‌ مستقیم این بوده که تعداد اعضای اتحادیه‌ها هم به طرز چشمگیری کم شده.

نتیجه‌ غیرمستقیم این وضعیت هم این بوده که میانگین حقوق کارگران آمریکایی کم شده. چون اتحادیه کارگری وقتی قوی باشه، می‌تونه بره برای حقوق پرسنل مذاکره کنه. اما اینطوری دیگه اتحادیه از بین رفته و عوضش یه تعداد شرکت به وجود اومدن که کارشون اینه که جلوی عضویت رو در اتحادیه رو بگیرن و پول هنگفتی به جیب می‌زنن.

چند وقت بعد از رای‌گیری، کائو باز برای بازدید ماهانه اومده بود با آمریکا. خیلی ابراز خرسندی می‌کنه از اینکه مجبور نشدن عضو اتحادیه بشن. جف رئیس کارخونه‌ی آمریکا میگه که ما خیلی از کارگرهایی که حامی اتحادیه بودن رو اخراج کردیم. کائو میگه باشه پس حالا دیگه باید یه تعداد آدم با صلاحیت جدید استخدام بکنیم. پرسنل جوون استخدام بکنید که بعد یه فرهنگی با همون شکل بدیم اینجا و شرکت یه جو کاری خوبی داشته باشه با اونا.

یکی از دلایل تاکیدشون روی جوون‌ها هم همینه که روی اون‌ها راحت‌تر می‌تونن تاثیر بذارن. در جریان رای‌گیری هم بیشتر کارگران جوان بودند که رای به نپیوستن به اتحادیه داده‌ بودن و اونا بودن که خیلی تحت تاثیر حرف‌های اون مشاور قرار گرفته بودند. نگران بودند که کارشون رو از دست میدن.

چند ماه بعد راپ همون کارگری که همکارای چینی ر به خونش دعوت کرده بود، از کارش اخراج شد. چون گفتن که سرعت عمل پایینه. دوست چینی ونگ اما بالاخره زندگیش از نابسامانی در اومد. همسر و بچه‌هاش اومدن آمریکا تا کنار همدیگه زندگی بکنن.

کارخونه‌ فویائوی آمریکا هم در زمان تولید این فیلم ۲۲۰۰ نفر آمریکایی ۲۰۰ نفر چینی رو در استخدام خودش داشته همزمان. البته مهندسین ویا برنامه‌های گسترده‌ای برای جایگزین کردن ربات‌ها به جای آدما دارن اجرا می‌کنن. اینطوری می‌تونن یه تعداد کارگر رو اخراج بکنن. البته خب این یه چالش جهانی هست.

تا سال ۲۰۳۰ نزدیک به ۳۷۵ میلیون نفر در کل دنیا باید یه کار دیگه‌ای پیدا بکنن. چون که به خاطر اتوماسیون و به خاطر ربات‌ها و به خاطر تغییرات تکنولوژیکی اصلا اون شغل‌ها دیگه وجود نخواهند داشت.

کارخونه‌ فویائو آمریکا بالاخره از سال ۲۰۱۸ سودآور شد و می‌دونیم که علی‌ رغم سه سال اول که خیلی پر تنش و پراسترس بوده، این شرکت وضعیت خوبی داره و حتی آقای کائو دوانگ دو کارخونه‌ شیشه‌ دیگه رو هم در آمریکا خریداری کرده.




این بود فیلم کارخانه‌ آمریکایی. خانم جولیا ریچر «Julia Reichert» و آقای استیون بوگنار «Steven Bognar»، دو کارگردانی هستند که این فیلم رو ساختن و فیلم هم خب فیلم تحسین شده‌ای هست. برنده‌ جایزه‌ اسکار بهترین مستند سال ۲۰۱۹ شده. باراک اوباما و میشل اوباما هم تهیه کنندگان این فیلم مستند هستند. در واقع این فیلم با حمایت این دو نفر ساخته‌ شده.

این فیلم مستند، داستانی که داشته رو خیلی بی‌آلایش و بدون اضافه کردن توضیح و بدون اضافه کردن هیچ حرف اضافه‌ای تعریف می‌کنه. فیلم خیلی حالت قصه‌گویی داره. ولی خب از روز اول که همچین قصه‌ای وجود نداشته. اینطور نبوده که داستان آماده باشه و اینا فقط فیلمش کرده‌ باشن. خود این دوتا فیلمساز میگن که کنجکاوی‌شون اون‌ها رو به سمت ساختن این فیلم کشونده.

هر دوتای این کارگردانان‌ها ساکن همون منطقه در ایالت اوهایو هستن و شنیده بودن که یه اتفاقایی توی اون کارخونه داره میفته. اینا رفتن کم‌کم با آدمای کارخونه نزدیک شدن. باهاشون حرف زدن و کم‌کم راهشون به اون کارخونه باز کردن و وقتی که اینا با مشکلات و آدمای اون منطقه آشنا شدن و شنیدن که داستان چیه. تصمیم گرفتن که صدای اون‌ها بشن. بعدشم با حضور مستمرشون توی کارخونه اعتماد خوبی رو بین تیم آمریکایی و همینطور تیم چینی درست کردن و هم چینی‌ها و هم آمریکایی‌ها آدمایی توی کارخونه به این دوتا فیلم ساز خیلی اعتماد کردن و دیدیم که توی همه‌ جلساتی، ماموریت کاری، جلسات چینی‌ها، همه جا اینا بودن و فکر نمی‌کردن که اینا آدمای غریبه‌ای هستن.

کارگردانان به همراه باراک و میشل اوباما که تهیه کننده فیلم بودند.
کارگردانان به همراه باراک و میشل اوباما که تهیه کننده فیلم بودند.


یه نکته‌ جالبی که تو این فیلم می‌شد دید این بود که این حالت سیاه و سفید نداره. در عوض پر از نقاط خاکستری. داستان خیلی خوبی داشت. گفتم و همیشه همینطوره دیگه معمولا داستان خوب کمک می‌کنه که مخاطب خودش رو بذاره جای اون شخصیت‌های قصه و شرایط آدم‌های دیگه رو هم یه جورایی زندگی کنه.

به نظرم این فیلم در این مورد خیلی موفق بوده و خصوصا تونست چالش‌های فرهنگی بین دو تا ملت متفاوت رو خوب به تصویر بکشه و همین امیدوارم که از شنیدن این اپیزود لذت برده باشید. پادکست داکس روی حمایت شما حساب باز کرده بدجور. چطوری می‌تونید حمایت کنید؟ این پادکست رو به دوستاتون معرفی کنید یا نظرتون رو در مورد پادکست به عنوان کامنت و یا به عنوان ریویو بنویسید. تا اپیزود بعدی و فیلم مستند بعدی خدانگهدار.



بقیه قسمت‌های پادکست داکس را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/(American-Factory)-%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-%3A-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-id3396284-id354148644?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=(American%20Factory)%20%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%20%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%20%3A%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%20%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-CastBox_FM