قسمت ششم- جنایات لئوپولد در کنگو (قسمت دوم)


در این اپیزود روایت‌های تاریخی مطرح می‌شه که گرچه شنیدنش برای همه ضروریه؛ اما بخش‌هایی ازش ناراحت‌کننده است و شنیدنش برای کودکان توصیه نمیشه.

سلام من پیمان بشردوست هستم. یه آدم علاقه‌مند به فیلم‌های مستند و اینجا در پادکست داکس فیلم‌های مستندی که می‌بینم رو براتون تعریف می‌کنم. در اپیزود قبل از ثروت عظیم کشور کنگو گفتیم. ثروت عظیمی که دستاوردش برای خود کنگو تا به حال یک تاریخ عجیب و غریب از جنایت و محرومیت بوده. راجع به این صحبت کردیم که چطور لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک، آروم آروم راه خودش رو به آفریقا باز کرد و بلژیک رو وارد باشگاه کشورهای استعماری کرد.

https://virgool.io/Doxpodcast/%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%84%D8%A6%D9%88%D9%BE%D9%88%D9%84%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DA%AF%D9%88-e0tf3eduazqn

لئوپولد آدم باهوشی بود و برای هدفی که تو سرش داشت، یعنی استعمار کنگو، تمام قدم‌هاش رو با فکر و برنامه بر می‌داشت. از اونجایی که می‌دونست بریتانیا در ابتدای حضورش در هند، معاهداتی با هندی‌ها بسته بود. آمریکایی‌ها هم همینطور. قراردادهایی با سرخ‌پوست‌ها به امضا رسونده بودن و همینطور بعضی مستعمرات دیگه هم یه همچین سرگذشتی داشتن، بنابراین این هم با کمک گرفتن از مورتون استنلی، معاهداتی رو با قبایل بومی کنگو بست و بعدش با استناد به همون کاغذا، بقیه‌ کشورها رو متقاعد کرد که مالک کنگو هستش.

وقتی هم که استنلی و آدماش می‌رفتن با قبایل صحبت بکنن، یه حرکتایی می‌زدند که به قول معروف برگ‌های روسای قبایل می‌ریخت. با خودشون یه وسیله مدرن برمی‌داشتن می‌بردن. اون بیچاره‌ها هم ندیده بودن که تحت تاثیرش قرار می‌گرفتن. مثلا برداشته بودن یه بار ذره‌بین با خودشون برده بودن و زیر آفتاب گرفته بودن. بعد به فرض دست یه نفر زیر ذره‌بین برده بودن و سوزانده بودن. بعد اونا می‌گفتن به فرض قدرت خورشید در دستان این باباس مثلا. بعدم راحت‌تر قراردادها امضا می‌کرد. گرچه اصلا نمی‌دونستن چی دارن امضا می‌کنن.

با همین برنامه‌ها، لئوپولد دوم ناگهان مالک یک کشور بزرگ شده بود که ۷۶ برابر خود بلژیک بود و این کشور اینقدر بزرگ بود که بلژیک به اندازه‌ کافی نیروی انسانی نداشت که بفرستن و بتونن از کنگو بهره‌برداری کنن. برای همین نیروهای لئوپولد روی نصف قلمرو کار می‌کردن و لئوپولد بهره‌برداری از بقیه‌ قلمروشون رو سپرده بود به شرکت‌های اروپایی. به این معنی که اون شرکت‌ها اول باید میومدن امتیاز ورود به کنکور از لئوپولد دوم می‌خریدن و بعدشم از محل درآمدشون به لئوپولد دوباره مالیات پرداخت می‌کردن.

تصویر انتقادی علیه لئوپولد در مطبوعات اروپا
تصویر انتقادی علیه لئوپولد در مطبوعات اروپا


بعد از ۲۴ سالم که درآمد حاصله از کنگو به ثروت شخصی لئوپولد اضافه شد، گفتیم به خاطر فشار افکار عمومی، کنگو به کشور خودش بلژیک فروخت و کلی هم سود از اونجا به جیب زد. خلاصه این که لئوپولد دوم پدیده‌ای بود در نوع خودش. هم خودش استعمار می‌کرد. هم شرکت‌هایی که در استعمار کردن داشتن بهش کمک می‌کردن. می‌چاپید. تازه آخرشم خود کشور خودش بلژیک رو هم بی‌نصیب نگذاشت و کلی هم اونا رو تیغید.

در هر صورت در سال ،۱۹۰۸ یعنی یک سال قبل از اینکه لئوپولد از دنیا بره، کنگو شد مستعمره‌ رسمی بلژیک. از اون موقع یعنی از سال ۱۹۰۸ تا سال ۱۹۶۰، به مدت ۵۲ سال کنگو مستعمره بلژیک بود. اسم کشور اصلا شد کنگوی بلژیک. همه چیز باید تحت نظر بلژیکی‌ها انجام می‌شد.

در سال ،۱۹۰۸ در ابتدای این دوره‌ای که گفتیم نزدیک به ۲٫۰۰۰ بلژیکی در کنگو زندگی می‌کردن. بعد در انتهای این دوره‌ استعمار بلژیک یعنی سال ۱۹۶۰ این عدد رسیده بود به نزدیک ۹۰٫۰۰۰بلژیکی. یعنی ۹۰٫۰۰۰ بلژیکی بلند شده بودن رفته بودن در نقاط مختلف کنگو و کارمند شرکت‌ها و ادارات بلژیکی بودن. زندگی‌هایی اشرافی داشتن خودشون. درآمدهای بالا، خدمه‌ آفریقایی در منازلشون و این‌ها و کارشون هم این بود که چرخ‌های اون ماشین استعمار بلژیک رو بچرخونن و تا می‌تونن ثروت و منابع کنگو رو به نفع بلژیک به بیرون بفرستن.

البته قضایا به همین ترتیب مطلق و صفر و یکی هم قطعا نبوده. قطعا اونا در این مدت کارهای مثبت کردن. مدرسه ساختن. کارخونه ساختن. مردم بدوی رو اومدن با مظاهر تمدن آشنا کردن. خیلی کارهای دیگه هم کردن حتما. اما مسائله اینه که در اون مدت طولانی، تمام این منافعی که داشتن از کشور کنگو می‌بردن رو برده بودن زیر نقاب فعالیت‌های خیرخواهانه پنهان می‌کردن.

پروپاگاندای بلژیک برای نشان دادن سازندگی و پیشرفت در کنگو
پروپاگاندای بلژیک برای نشان دادن سازندگی و پیشرفت در کنگو


حالا تصور کنید اسم کشور بود کنگوی بلژیک. اسمش روش بود. دیگه نشانی از استقلال ملی و سیاسی برای این کشور اصلا وجود نداشت. مردم کنگو، می‌بایستی از قوانینی تبعیت می‌کردن که در پارلمان یه کشور دیگه‌ای به تصویب رسیده بود. یعنی پارلمان بلژیک. چون اصلا اینا خودشون پارلمان در کنگو نداشتن. مردم کنگو آیا در پارلمان بلژیک نماینده داشتند؟ نه معلومه که نداشتن. خب. این از وضعیت قوای قانون‌گذاری.

قوای اجرایی چطور بود؟ نفر اول کنگو، فرماندار کنگو بود که یه آدم بلژیکی بود. در دولت بلژیک، در خود بروکسل «Brussel»، یه وزیری داشتن اونا. اون بابا وزیر امور مستعمرات بود. اون آدم خودش تو بروکسل زندگی می‌کرد. تو بروکسل کار می‌کرد. هر چند سال یه بار یه نفری رو به‌ عنوان فرماندار کنگو انتخاب می‌کرد و می‌فرستاد به پایتخت کنگو که اسم پایتخت کنگو هم لئوپولدویل «Léopoldville» بود. یعنی حتی اسم پایتخت کشور رو هم از اسم پادشاه بلژیک برداشته‌ بودن. اون وضعیت اسم کشور، کنگوی بلژیک. اون از اسم پایتخت. اون از وضعیت نفر اول کشور. مجلس قانون‌گذاری کشور هم که عاری از بلژیک. حضور بلژیکی‌ها که سنگین، ۹۰٫۰۰۰ نفر. معلومه که همچین وضعیتی خیلی اهانت باره برای مردم هرجایی و مردم هیچ کشوری نمی‌تونن این وضعیت رو تحمل بکنن.

بخشی از قوای  بلژیک کنگو،  سال 1916
بخشی از قوای بلژیک کنگو، سال 1916


البته این وضعیت فقط در کنگو اینجوری نبود و در بعضی دیگر از کشورهای آفریقایی هم بودن که وضعیت مشابهی داشتند و زیر استعمار دو سه تا کشور اروپایی بودن. اونا مثل فرانسه و هلند و انگلیس و این‌ها. اما در دهه‌ ۱۹۵۰، تب و تاب استقلال وارد کشورهای آفریقایی از جمله کنگو شد. فعالان استقلال کنگو اعتراضات و شورش‌هایی رو اومدن علیه بلژیکی‌ها ترتیب دادن که اون شورش‌ها رو نظامیان بلژیکی و کنگویی، به شدیدترین شکل ممکن اومدن سرکوب کردن و چند صد نفر آدم رو کشتن.

سر و صدای این کشتار در مطبوعات کشورهای غربی پیچید و صحبت از این بود که بله ببینید یک کشور دموکراتیک، منظور بلژیک که مردم خودشون توی خود بلژیک حق اعتراض به هر چیزیو دارن. کشور دموکراتیکه دیگه. اما وقتی همین آدمای دموکراتیک و نایس یه کشور دیگه رو می‌چرخونن، هیچ اعتراضی رو تحمل نمی‌کنن و دست به یه همچین کشتاری می‌زنن. خب این یه آبروریزی بزرگ برای بلژیک بود.

برای همین بلژیکی‌ها خیلی زود فهمیدن که نمیشه این مسیرو اینطوری ادامه بدن. اصلا هرچقدرم سرکوب کنن، آخرشم نمی‌تونن حق ابتدایی استقلال رو از یه ملت بخوان بگیرن. برای همین رفتن دنبال یه سناریوهای دیگه‌ای. افتادن دنبال این که استقلال رو به کشور می‌دیم. یعنی بالاخره یک کنگویی مسئول اداره‌ این کشور میشه. اما قدرت رو میدیم به یه کنگویی یا یک گروهی از کنگویی‌ها که اونا منافع بلژیک رو تامین بکنن.

یه سناریوی دیگه هم داشتن البته و اون هم تجزیه‌ای کنگو بود. اینکه استانی که بیشترین منابع کنگو در اختیار داره و مستقل بشه و اون بشه زیر نظر بلژیک. با در نظر گرفتن این سناریوها، بلژیکی‌ها برای اولین بار در تاریخ کنگو، اجازه‌ برگزاری انتخابات رو صادر کردن. این در سال ۱۹۶۰ بود. معادل ۱۳۳۹ شمسی. ۶۰ سال پیش.


کارگران معدن، کنگو
کارگران معدن، کنگو


انتخابات اونطوری پیش نرفت که بلژیکی‌ها دوست داشتن. پیش‌بینی هم می‌شد البته. تو اون انتخابات، طرفدارای استقلال کنگو برنده شدن و پاتریس لومومبا «Patrice Lumumba» رهبر حزب جنبش ملی کنگو، وظیفه پیدا کرد که اولین دولت کنگو رو تشکیل بده. پاتریس لومومبا یه آدم آرمان‌گرا بود. حتما می‌شناسیدش. اگه نشناسیدش هم احتمالا اسمش و به خاطر خیابون پاتریس لومومبای تهران به گوشتون احتمالا خورده. در هر صورت لومومبا پیروز میشه و یه مدت کوتاهی بعد از اونم، پادشاه بلژیک به کنگو سفر می‌کنه تا به صورت رسمی لطف کنه و به کنگو استقلال بده.

این بابا میره و یه سخنرانی می‌کنه اونجا و از لئوپولد دوم این نیکوکار خدوم هم تجلیل مبسوطی به عمل میاره. با پیروزی در انتخابات و گرفتن استقلال، پاتریس لومومبا ۳۵ ساله، شده بود اولین نخست وزیر تاریخ کشور کنگو. تصور بکنید آدمی که برای گرفتن استقلال کشورش به زندان افتاده. بعد از زندان آزاد شد و شده نخست وزیر کشور خودش. دیگه این آدم ملی‌گرای دو آتیشه، تو سخنرانی‌هاش و اظهارنظرهاش، مدام ایده‌هاش برای استقلال کنگو و آفریقا رو هی مطرح می‌کرده. درست بود که اسما کشور مستقل شده بود؛ اما تا استقلال واقعی سیاسی و استقلال واقعی اقتصادی راه درازی در پیش بود هنوز.

لومومبا در حال امضای قرارداد استقلال کنگو
لومومبا در حال امضای قرارداد استقلال کنگو


مثل روز روشن بود که اگه لومومبا موفق بشه، این پروژهی استقلال کنگو رو خوب پیش ببره، این مسائله تبدیل میشه به یه الگوی خوب برای بقیه‌ کشورهای آفریقایی. به خاطر همینم همینطور که لومومبا داشت هی قوی‌تر می‌شد و توی افکار عمومی خوب جا باز می‌کرد، نه تنها بلژیک، بلکه فرانسه و انگلیس و بقیه کشورهایی که از آفریقا داشتن سود می‌بردند، اونام هی هر روز نگران‌تر می‌شدن که نکنه واقعا این لومومبا موفق بشه که اگه این موفق بشه دیگه نسخه‌ هممون پیچیده‌ست.

لومومبای جوان و آرمان‌گرا حرفاش درست بود. اما انگار متوجه زمانه‌اش نبود. نمی‌دونست درسته که حرفایی که داره می‌زنه، به حقه؛ اما در فضای بین‌المللی اون روزگار می‌تونه کار دستش بده. حالا فضای بین المللی اون روزگار چه بود؟ دنیا گرفتار جنگ سرد بود. کشورهای دنیا کلا در دو جبهه قرار می‌گرفتند یا طرفدار آمریکا بودن یا طرفدار شوروی. لومومبا که سخت مشغول حمله به کشورهای استعمارگر بود، از این مسائله غافل شده بود که در اون ساز و کار پیچیده‌ جنگ سردی سیاست دنیا، حرفاشو ممکنه یه عده اینطور بفهمند که این بابا انگار حامی کمونیسمه «Communism».

پاتریس لومومبا
پاتریس لومومبا


لومومبا از روی خیرخواهی کشورش می‌گفت آره ما آماده‌ کار کردن با همه‌ کشورها هستیم. منظورش این بود که قرار نیست فقط ما با بلژیک کار کنیم مثلا یا فقط با چند تا کشور خاص کار کنیم. هر کشوری که اومد جلو و برای منافع ملی ما خوب باشه، ما باهاش کار می‌کنیم. چرا که نه؟ از اون ورم هی داشت به کشورهای استعماری که خب همشون متحد آمریکا بودن می‌توپید دیگه. به خاطر پیشینه‌ استعماری اون‌ها. در نتیجه با این چیزایی که گفتیم کلیت حرف‌های لومومبا از نظر آمریکا، این معنی می‌داد که بله آقای پاتریس لومومبا انگار هنوز غوره نشده مویز شده و می‌خواد پای شوروی رو به آفریقا باز کنه. این تصور آمریکا بود.

بلژیکی‌ها و سایر کشورهای غربی هم نگران بودند که لومومبا دیگه نمی‌خواد اجازه بهره‌برداری از کنگو رو بهشون بده. با این جمع‌بندی اشتباه، آیزنهاور «Eisenhower» که اون‌موقع رییس جمهور آمریکا بود، به سی آی ای «CIA» دستور قتل لومومبا رو میده. فکرشو بکنید. رییس جمهور آمریکا، دستور قتل نخست وزیر قانونی یه کشور دیگه رو میده. اینا فقط ادعا نیستا. اینا حقایق تاریخی که تو این فیلم مستند داره گفته میشه.

وقتی آیزنهاور دستور قتل لومومبا رو میده، نخست وزیر بلژیک هم از اونور دستور کودتا در کنگو رو میده. یه جورایی هر دو کشور آمریکا و بلژیک به یه نتیجه رسیده بودن. سرویس‌های اطلاعاتی‌شونم خیلی نزدیک با هم کار می‌کردن؛ اما اجرای این نقشه‌ شومشون رو سپردن به خود کنگویی‌ها. یعنی ارتش کنگو. سابقه‌ ارتش کنگورم گفتیم دیگه. از همون خشت بنای اولیه‌اش در ارتش خصوصی کنگو، اینا در خدمت استعمار بودن و دوست داشتن که وقتی بلژیکی‌ها اگه نباشن، حداقل خودشون قدرت رو در دست داشته باشن.

فرماندهی ارتش کنگو، یه آدمی بود تشنه‌ قدرت و البته تشنه‌ خون. به اسم جوزف موبوتا «Mobutu». اینجا خیلی نکته‌ قابل تاملی که باید گفته بشه. در این نقشه‌ای که سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و بلژیک کشیده‌ بودن، یه نقش خیلی مهم رو هم داده بودن به نماینده‌های سازمان ملل. یعنی سازمانی که قاعدتا می‌بایستی بی‌طرف باشه.

داستان از این قرار بود که گفتیم یک پلن بی بلژیک این بود که استان ثروتمند کاتانگا «Katanga Province»، مستقل از کنگو اداره بشه. بعد، بین نیروهای شورشی استان کاتانگا و نیروهای دولت مرکزی یه درگیری‌هایی بود. برای همینم نیروهای حافظ صلح سازمان ملل هم به خاطر همین تو منطقه بودن. سه ماه از نخست وزیری لومومبا گذشته بود که لومومبا در سپتامبر ۱۹۶۰ تصمیم می‌گیره که برای بازدید به همون استان تحت مناقشه بره؛ اما نیروهای سازمان ملل، فرودگاه اصلی اون منطقه رو میان می‌بندن و اجازه‌ ورود نمیدن. در واقع طراح‌های این کودتا از نیروهای سازمان ملل خواسته بودند که این کار بکنن. اینا اسلحه‌ام که داشتن. رفتن و فرودگاه رو بستن. به همین سادگی.

لومومبا هم توی هواپیما نشسته، قراره که بیاد توی اون منطقه فرود بیاد. می‌بینن که فرودگاه بسته‌است. هواپیمای لومومبا ناچار میشه در یه فرودگاه دیگه بشینه. فرودگاهی که در کنترل نیروهای شورشی بود. طعمه افتاده بود توی قفس. همونجا لومومبا، نخست وزیر قانونی کشور و به همراه دو سیاست‌مدار ملی‌گرای دیگه دستگیرشون می‌کنن و بعد می‌برنشون به خارج شهر. چند ساعت شکنجشون می‌کنن و بعد اون‌ها رو می‌کشن. دو افسر بلژیکی اونجا بودن که مسئول از بین بردن جسد این سه نفر بودن. جسدها را در نهایت قساوت تکه تکه کردن و در اسید سولفوریک «Sulfuric acid» حل کردن. این بود جزای کسایی که دنبال منافع ملی کشورشون بودن. این بود پاسخ آدم‌هایی که دنبال قطع کردن دست‌های استعمار در کشور کنگو بودن.

لومومبا در اسارت محالفانش
لومومبا در اسارت محالفانش


عاملان و مجریان قتل لومومبا، نه فقط لومومبا رو به قتل رساندن؛ بلکه دموکراسی رو در کنگو شرحه شرحه کردن. کمک کردن قدرت از دست کسی که می‌خواست کشور رو مستقل و مترقی کنه در بیاد. کاری کردن که امید مردم به اصلاح کشورشون از بین بره و به مرور برای اصلاح کشورشون دست به اسلحه ببرن.

این کار سیا، خیلی شبیه به کاری بود که در ایران ما هفت سال قبل‌ترش کرده‌ بود. می‌تونیم هممون که سی‌آی‌ای در ایران، با همکاری بریتانیا، دولت ملی دکتر محمد مصدق برکنار کردن. می‌ترسیدند که دکتر محمد مصدق شاه رو کنار بزنه و با شوروی مثلا ارتباط برقرار بکنه. مضاف بر اینکه همونطور که این‌ها در کنگو برای کبالت «Cobalt» و اورانیوم «Uranium» و طلای کنگو برنامه داشتند، در ایران هم برای نفت ایران نقشه‌هایی رو داشتند. دولت مصدق هم سرنگون شد که اگر نمی‌شد ایران ما قطعا امروز تفاوت‌های بسیار زیادی می‌داشت با اون چیزی که الان هست. بگذریم به قول شاعر در اگر نتوان نشست.


با کشته شدن لومومبا، تا پنج سال بعد، شش دولت مستعجل هم آمدند و رفتند و نتونستن کار زیادی از پیش ببرن و موانع رو میشه حدس زد دیگه. که چرا نتونستن شش دولت کاری رو بخوان از پیش ببرن. تا اینکه در سال ۱۹۶۵ یعنی ۵ سال بعد از قتل لومومبا، یکی از عاملین قتلش، همون جوزف موبوتا که گفتیم فرماندهی ارتش بود، اون بابا میاد و کودتا می‌کنه و خودش رو می‌کنه رییس جمهور کشور کنگو. موبوتا یک رژیم تمامیت‌خواهی رو میاد تاسیس میکنه. برای این که جای پای خودش رو بخواد محکم بکنه، یک خشونت عیانی رو به کار می‌بره علیه مخالفاش.

با همه‌ خشونت و فسادی که این بابا داشت، سیاستمدار محبوب غرب بود. چون کنگو رو تبدیل کرده بود به یک پایگاه علیه نفوذ و گسترش کمونیسم در آفریقا. برای همینم آمریکا و کشورهای غربی، چشمشون رو به کشتارها و خشونت‌های موبوتا بسته بودن و فقط براشون دو تا چیز انگار مهم بود. یکی اینکه موبوتو در جنگ سرد در کنارشونه و دوم اینکه منابع کنگو رو داره در اختیارشون میذاره.

موبوتو به مدت ۳۲ سال قدرت را در اختیار داشت در کنگو و در آخر هم با شورش مردم کنگو از قدرت کنار رفت. از کنگو فرار کرد و در تبعید هم از دنیا رفت. یه ثروت افسانه‌ای پنج میلیارد دلاری هم در حساب‌های خارجی داشت که اون پولام رفت دیگه به طبع. در حالی که مردم این کشور در فقر و بدبختی دست و پا می‌زدن، موبوتا ۳۳ کاخ در کشورهای مختلف داشت. عبرت تاریخ این که یکی از اون املاکش در جنوب فرانسه در منطقه‌ فرنچ ریوریا «French Riviera» در نزدیکی کاخ شاه لئوپولد دوم قرار گرفته بود.

روابط این آدم در زمانی که سر قدرت بود با روسای جمهور آمریکا مثل نیکسون «Nixon»، ریگان «Reagan»، بوش پدر «George Herbert Walker Bush» بسیار گرم بود؛ اما در انتهای قدرتش دیگه انگار اعتباری پیششون نداشت. حتی درخواست ویزاش برای سفر به آمریکا هم لغو شد. خودش می‌گفت من آخرین قربانی جنگ سرد هستم. می‌گفت جنگ سرد تموم شده. آمریکا دیگه به من اینجا احتیاجی نداره. من یه مهره‌ سوختم. بادوام کنگو به ظهیر هم تغییر داده بود که بعد از رفتنش، این اسم منقضی شد و دوباره شد کنگو.

در هر صورت موبوتا در تبعید از دنیا رفت. در دوران طولانی زمامداری موبوتا،دولت کارایی نداشت و خدماتی به مردم ارائه نمی‌کرد. مردم خودشون دست به کار شده بودن. یه گروهی توی کار قاچاق قهوه به کشورهای همسایه بودن. یه عده طلا استخراج می‌کردند به کشورهای دیگه می‌بردن. اینکه می‌گیم استخراج می‌کردن، می‌بردن می‌فروختن، فکر نکنید مثلا خیلی شیک و تمیزا. نه. با یک بدبختی واقعا. با یک شرایط بدوی. هر کسی تو کار قاچاق یه چیزی بود.

یه عده هم در اطراف معدن مواد رادیواکتیو «radioactive material» قاچاق می‌کردن. کونگو از نظر منابع اورانیوم هم غنیه و حتی بیشتر اورانیومی که در بمب‌های هیروشیما «Hiroshima» و ناکازاکی «Nagasaki» بوده، از خاک کنگو استخراج شده بود.

در مستند تصاویری بود که مردم اطراف معادن اورانیوم، با دست خالی و با بیل میومدن خاکا رو می‌ریختن توی کیسه، بعد کامیون کامیون کیسه‌های خاک به کشورهای همسایه می‌بردن و می‌فروختن. فکر کنید خاکی که توش اورانیوم باشه، چقدر می‌تونه خطرناک باشه؟ چقدر از همین آدما مبتلا شدن به سرطان! چقدر بچه‌هاشون ناقص به دنیا اومدن! اما این کارو ادامه میدن. چون میگن گزینه‌ی دیگه‌ای ندارن. کشور یه همچین وضعیتی رو داشته.

موبوتو
موبوتو


از سال ۱۹۹۷ که موبوتو از قدرت خلع شد. اول لورن کابیلا «Laurent Kabila» فرمانده‌ شورشی‌ها و بعدش پسرش جوزف کابیلا «Joseph Kabila» قدرت رو در دست گرفت و جوزف کابیلا تا سال ۲۰۱۹ تا پارسال، قدرت در دستش بود. الان یک رییس جمهور دیگه‌ای داره کنگو.

در سال ۲۰۰۳ جنگ‌های داخلی طولانی این کشور تموم‌ شد. البته هر از گاهی باز هم درگیری‌هایی در این کشور به وجود میاد. دستاورد این شورش‌ها و جنگ‌های طولانی، گسترش فقر و توسعه نیافتگی این کشور در اصل ثروتمند بوده و اینکه یه چیزی بین سه و نیم تا چهار میلیون نفر در اثر کشمکش‌های نظامی در این کشور جون خودشون رو از دست دادن. اینا می‌تونست اتفاق نیفته، اگه لئوپولدی نبود و یا اگر لومومبا رو نمی‌کشتن.

«در مورد کنگو، سال ۲۰۰۸ بود که برای پروژه‌ای در زمینه‌ معدن به کنگو رفتیم. کنگو در اون سال‌ها اگه اشتباه نکنم بین ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ بود که درگیر جنگ‌های داخلی بود و ۲۰۰۸ تازه به یک صلح و ثباتی رسیده بود. ما به جنوبی‌ترین استان کونگو به نام کاتانگا که می‌گفتند یکی از سیف‌ترین استان‌های کنگو هست. چون جنگ کماکان در استان‌های شمالی در جریان بود؛ ولی ما به جنوب و یکی از جنوبی‌ترین شهرهای این استان که یه فرودگاه قابل استفاده‌ای هم داشت به نام لوبوم‌باشی «Lubumbashi» و از اونجا هم به سایت محل پروژه.

هیجان این سفر برای ما به عنوان دو تا جوون ایرانی، اجازه دیدن خیلی از مسائل رو نمی‌داد؛ ولی در همون بدو ورود به فرودگاه بود که شما می‌تونستید فقر و فلاکت رو از چهره‌ این فرودگاه ببینی. فرودگاه پر بود از ساختمان‌های مخروبه‌ای که به رگبار بسته شده بودند. ما در بدو ورود و پیاده شدن از هواپیما، توسط تعدادی افراد مسلح، یه اتاق تقریبا چهارده چهار که برای غیر بومی‌ها در نظر گرفته بودند، منتقل می‌شدیم. اونجا پاسپورت آدم رو می‌گرفتن. ده دقیقه یه ربع بعد با پاسپورت‌های مهر شده برمی‌گشتن. مجددا سوار هواپیما می‌شدیم و به محل پروژه می‌رفتیم.

تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.
تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.


از فرودگاه لوبوم‌باشی تا محل کارمون مسافت زیادی نبود؛ ولی ما همین مسافت کوتاه رو هم باید با این هواپیماهای ملخی کوچک می‌رفتیم. چون اصلا جاده‌ای برای این مسیر با ماشین وجود نداشت.

یادمه اون موقع می‌گفتن اصلا جاده آسفالته‌ای تو کنگو وجود نداره و چیزهایی که از اون پروژه یادم میاد، فقر مردمی بود که زیر سایه‌ خجالت و حجب و حیا پوشیده شده بود. مثلا در مسیر بین کمپ و کارگاه، گاهی بچه‌های کوچیک میومدن. کنار ماشین وایمیستادن و ازمون می‌خواستن که ازشون عکس بگیرم یا گاهی که به دلیل بارندگی‌های شدید استوایی، جاده‌های اونجاها خاکی بود، دسترسی بین کمپ و سایت قطع می‌شد که عملا تعدد ماشین مختل می‌کرد. به دلیل ایجاد چاله‌های بزرگ. یه تعداد افرادی با بیل و کلنگ و چوب و هرچیزی که داشتن کنار جاده وایمیسادن، به امید اینکه یه پولی گیرشون بیاد، وقتی ماشین به اون چاله می‌رسید، می‌گفتن که خب ما این چاله رو برای شما پر می‌کنیم و امیدوار بودن که بتونن پولی چیزی بگیرن.

تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.
تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.


یکی از چیزایی که یادم میاد این بود که هیچ حیوونی اطراف اون منطقه نبود. خب ما به دلیل این چیزهایی که باید می‌ساختیم اطراف اون پروژه و اون کمپ اطراف روستا مثل خطوط فشار قوی و بازدیدهایی داشتیم اطراف روستا؛ ولی هیچ حیوون زنده‌ای اونجا نمی‌دیدیم. پرسیدم چرا اینجا هیچ حیوان زنده ای نیست؟ ما وسط جنگلیم. وسط آفریقا هستیم و با یه جواب خیلی ساده که گفتن خب همه رو کشتن و خوردن. یعنی اینکه فقر تا این اندازه بود که دیگه هیچ حیوون زنده‌ای اونجا باقی نمونده بود.»

تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.
تصاویری که هادی از کنگو در اختیارمان گذاشت.


چیزی که شنیدید، صحبت‌های دوستم هادی بهبودی بود که تجربه‌ کار در آفریقا داره و من ازش خواستم که بعضی از مشاهدات خودش رو برامون تعریف کنه. همونطور که شنیدید، عمده‌ نکات راجع به فقر این مردم بود. ممنونم از هادی.

همونطور که گفتم این بار دو فیلم مستند من دیدم. یکیش فیلم روح شاه لئوپولد دوم بود که بر اساس یک کتابی به همین اسم بود. کتاب رو آدام هوشچیلد «Adam Hochschild» در سال ۱۹۹۸ نوشته. آدام هوشچیلد نویسنده و استاد روزنامه‌نگاری است در دانشگاه کالیفرنیا «University of California» در برکلی « Berkeley». سابقه‌ روزنامه‌نگاری در نیویورکر «The New Yorker » رو هم داشته و چندین کتاب معتبر و مرجع تاریخی نوشته که پیشنهاد می‌کنم کاراش رو دنبال کنید.

بعدا در سال ۲۰۰۶، این مستند بر اساس کتاب هوشچیلد ساخته شد. این مستند هم وقایع دوران لئوپولد دوم رو توضیح میده و هم ادامه می‌ده جریان استقلال و حتی دوران معاصر کنگو رو در سال ۲۰۰۶ بود رو هم پوشش میده. اما غیر از این، یه مستند دیگه هم من تماشا کردم که اسمش هست «شاه سفید، کائوچوی سرخ و مرگ سیاه» که اون رو شبکه‌ بی‌بی‌سی در سال ۲۰۰۳ ساخته.

در اون مستند تنها وقایع دوران لئوپولد دوم تشریح میشه. هر دوی این مستندها امتیاز ۷٫۷ از ۱۰ رو در سایت آی ام دی بی «IMDb» به دست آوردن و مستندهای خوبی هستن. البته به نظر من می‌شد بهترم ساخته بشن. شایدم چون الان دیگه تقریبا دو دهه از ساختشون می‌گذره، به نظرم سبک روایتش یکم قدیمی میاد. خیلی از اطلاعات رو توی فیلم هم بهش اشاره شده؛ اما وارد جزئیات نشدن. یه چیزایی گفتن و رد شدن. برای همین من مجبور شدم برای اینکه تصویر بهتری داشته باشم، از اون چیزی که اتفاق افتاده، بیام و بیشتر تحقیق بکنم.

در کل فیلم‌ها هر دوشون خوب بودن و نگرش رو راجع به کنگو، راجع به آفریقا و حتی بلژیک بهتر و کامل‌تر کردن. حالا من اگه بخوام به مثلا بلژیک فکر کنم، فقط دیگه یاد تن‌تن نمی‌افتم. یاد شکلاتش و یا وافل معروفش فقط نمیافتم. دیگه در کنار این چیزا و خیلی چیزای مثبت دیگه البته در مورد بلژیک، یاد این حقایق هم میفتم. حالا از این حرفا هم اگه بگذریم در کل شما ببینید برای همچین فاجعه‌ بزرگی، فقط دو تا فیلم مستند بلند ساخته شده. البته در سال ۲۰۲۰ همین امسال، بعد از اینکه پلیس آمریکا، جورج فلوید «George Floyd» آمریکایی آفریقایی تبار رو کشت، خب جنبش «جان سیاهان ارزش دارد» دوباره به راه افتاد و در خیلی از نقاط مختلف دنیا هم می‌دونیم که مردم اومدن اعتراض کردن.

بعد در اثنای اون اعتراضات، مردم اومدن به سمبل‌های نژادپرستی و برده‌داری در کشورهای خودشون حمله کردن. از جمله معترضان در بروکسل، به مجسمه‌ شاه لئوپولد دوم بلژیک حمله کردن و به نشانه‌ خون‌هایی که به دستورش ریخته شده بود، روی مجسمه رنگ قرمز پاشیدن. بعد از اون بود که اسم لئوپولد دوم و نقش بلژیک در دوره‌ استعمار کنگو دوباره اومد رو زبونا و خیلی از مردم اون تاریخ پر ستم رو اومدن خوندن و تازه فهمیدن چی بوده و محکوم کردن.

این اعتراض‌ها انقدر زیاد بود که نهایتا فیلیپه «Philippe» پادشاه فعلی بلژیک، امسال که شصتمین سال استقلال کنگو بود، نامه‌ای به رییس جمهور کنگو فرستاد و برای اولین بار از طرف بلژیک، از مردم کنگو عذرخواهی کرد. بعد اینا بود که به بن افلک کارگردان و هنرپیشه آمریکایی هم اعلام کرد که به زودی یک فیلم سینمایی در مورد این جنایات که در دوره‌ لئوپولد دوم اتفاق افتاده می‌سازه. اینم از این.

اینجا باز من دوست دارم در مورد چند نکته در حاشیه‌ این فیلم هم صحبت کنم. چون به نظرم خیلی مهمه. یکی از ادعاهای لئوپولد دوم این بود که من مقابل تاجرای برده می‌ایستم و اجازه نمیدم دیگه کسی بیاد کنگویی‌ها رو به بردگی ببره. خب این تاجر برده‌ها کیا بودن؟ در قسمت اول به یک گروه از تاجرای برده اشاره کردیم. تاجرای اروپایی که برده‌های آفریقایی رو برای کار به مزارع آمریکای شمالی و آمریکای لاتین می‌فرستادن. اما تجارت برده از سال ۱۸۳۳ که بریتانیا برده‌داری را لغو کرد دیگه ممنوع شد.

کشتی حمل برده به قاره امریکا
کشتی حمل برده به قاره امریکا


تاجران عرب برده
تاجران عرب برده


دسته‌ دوم اما اجرای عرب بودند که از سمت شمال و شرق آفریقا حتی به مناطق مرکزی آفریقا هم پیشروی می‌کردند. یعنی همین اطراف کنگو و این‌ها. میومدن و زن و مرد رو به بردگی می‌بردن. این برده‌ها، سرنوشتشون متفاوت بوده. اینا رو به بازارهای برده می‌بردند و در اونجا می‌فروختنشون. زن‌ها قیمتشون بیشتر از مردها بوده و باز یه سری فاکتورهای دیگه‌ای هم داشتن. چه برای مرد چه برای زن. مثلا رنگ پوست‌شون، سنشون، ظاهرشون و فاکتورهی این چنینی، قیمت برده تغییر می‌کرده. مثلا رنگ پوست برده‌های حبشی یا همون کنیایی، اینا طرفدارای بیشتری تو این بازارهای برده فروشی داشته.

پسربچه و مادر در بازار برده فروشان زنگبار
پسربچه و مادر در بازار برده فروشان زنگبار

یکی از بزرگترین بازارهای برده، در آفریقا در شهر زنگبار بوده که زنگبار رو ما ایرانیا می‌شناسیم یک بندر بزرگ بوده که از دیرباز با ایران و هند هم تجارت کالا داشته. برده‌ها را از زنگبار از راه دریایی به مناطق عرب‌نشین خلیج فارس و حتی ایران منتقل می‌کردن. برده‌های زن در واقع کنیز می‌شدن و برده‌های مرد هم توی خونه مزرعه یا دکان افراد ثروتمند کار می‌کردن یا مثلا روی کشتی کار می‌کردند. کارهای این تیپی.

بنای یادبود بردگان، زنگبار در تانزانیا
بنای یادبود بردگان، زنگبار در تانزانیا

خلاصه اینکه سرنوشت برده‌های آفریقایی در خاورمیانه و در آمریکا خیلی متفاوت از هم بوده. گرچه که هر دو گروه واقعا سرنوشتشون تلخ و ناگوار بوده. تردد این کشتی‌های حمله برده هم بعد از زمان لغو برده‌داری با فشار بریتانیا در خلیج فارس ممنوع شد. در واقع بریتانیا کشتی‌های عبوری رو در خلیج فارس و جاهای دیگه‌ دنیا میومدن بازرسی می‌کردن و اونایی که برده می‌بردن رو جریمه می‌کردند. این بود که به مرور در قرن نوزدهم، دیگه این جابه‌جایی برده از آفریقا به خاورمیانه هم تموم شد.

اما برای من جالب بود بریتانیایی که خودش پیر استعمار بوده و برای کارهای استعماریش نیاز به برده داشته، چطور شد که همچنین قانون ارزشمندی در بریتانیا به تصویب رسید؟ مسائله اینه‌ که بریتانیا مستعمراتی در نقاط مختلف دنیا داشته و به طبع برای بهره‌برداری از اون‌ها به هر حال مجبور بودند که مردم خودشون رو در قالب سرباز و افسر و ملوان کشتی و کارمند و غیره بفرستن به اون کشورا.

خیلی از این آدما وقتی که کارشون اونجا تموم می‌شد و به بریتانیا برمی‌گشتن، خاطرات اون بدرفتاری با برده‌ها تبدیل می‌شد به کابوس شبانه‌شون. اینا در مورد برده‌داری میومدن با دوستاشون خونواده‌هاشون حرف می‌زدن و در نتیجه تدریجا یه تعدادی از مردم پیدا شدند که مخالف برده‌داری بودن. اولش اینا میومدن در قباحت و محکوم کردن برده‌داری ارجاع می‌دادند به انجیل و اخلاقیات و این‌ها. اما بعدش به اهمیت داستان و روایت پی‌بردن. اومدن خاطرات و حرف‌های قربانیان رو جمع کردن و همین روایت‌ها بود که مردم رو اومد به مرور تحت تاثیر قرار داد.

غلام افریقایی در تهران دوره قاجار
غلام افریقایی در تهران دوره قاجار


توی همین اپیزود قبلی هم گفتیم کاری که مورل کرده بود، اون آدم بریتانیایی که جنایات کنگو رو اومد افشا کرد، اونم همین بود. داستان‌های قربانیان رو جمع می‌کردن و یا در روزنامه یا در خود کتاب تشریح می‌کردن. مثلا یه برده‌ سابق یا آزاد شده بود، کتاب خودشو نوشت. توضیح داد که زندگی یک برده چطور بوده؟ یا یه کاپیتان سابق کشتی برده، اومد کتاب خودش نوشت و از تجربیات تلخش گفت و نهایتا اینا بود که باعث بیداری جامعه شد و در آخر هم مجلس عوام بریتانیا در سال ۱۸۳۳ برده‌داری رو لغو کرد.

لغو برده‌داری در بریتانیا یکی از بزرگترین اصلاحات اجتماعی در قرن نوزدهم میلادی بوده. بعد از اینکه برده داری لغو شد، بریتانیا و بقیه‌ کشورهای استعماری اینا افتادن دنبال نیروی کار ارزان. چون بالاخره اینا هنوز به نیروی کار نیاز داشتن. در یک سری کشورهایی کار می‌کردن که جمعیتشان کم بود یا آدم آموزش‌دیده‌ای نداشتن. آدم مناسبی اونجا نبود و این‌ها نیاز به آدم داشتن و باید می‌بردن اونجا و این دفعه دیگه باید پول می‌دادن. خب کجا نیروی ارزون پیدا کنیم؟ هند و چین. هند و چین از همون موقع نیروی کار ارزون داشتن وصادر می‌کردند. صحبت دویست سال پیشه. به این نیروهای کار می‌گفتن کولی‌های آسیایی. لئوپولد در یکی از نامه‌ها که به استنلی فرستاده بود، گفته بود که اگه نیرو می‌خوای بگو من برات از کولی‌های آسیایی برات بفرستم.

جالبه بدونید که کولی‌های هندی، عمدتا به مستعمرات بریتانیا فرستاده می‌شدن. یادتونه قدیما سریال دلیران تنگستان رو؟ که تفنگچی‌های انگلیس که اومده بودن در بوشهر و مقابل رئیس علی دلواری می‌جنگیدن بیشترشون هندی بودن؟ اونا در واقع کولی‌های هندی بودند که مزدور بریتانیا بودن. این از کولی‌های هندی.

یه چیزی حدود نیم میلیون نفر کولی چینی به مستعمرات فرانسه و هلند و اسپانیا در جاهای مختلف دنیا فرستاده شده بودن. مثلا حدود ۱۲۵٫۰۰۰ کولی چینی، به کوبا مهاجرت داده شده بودند که برن در مزارع شکر کوبا کار بکنن. تصور کنید که چه تغییراتی در بافت جمعیتی و نژادی اون کشورها ایجاد شد به واسطه‌ همین جابه‌جایی‌ها.

کولی ها، نیروی کار ارزان قیمت چینی و هندی که درامربکای جنوبی و شمالی  کار میکردند.
کولی ها، نیروی کار ارزان قیمت چینی و هندی که درامربکای جنوبی و شمالی کار میکردند.


شرایط کاری کولی‌ها خیلی بهتر از برده‌ها هم نبود و شرایط کاری طاقت‌فرسا، تنبیه‌های زیاد، غذای کم و خیلی شبیه بود به برده‌داری تقریبا. برای همین سه دهه بعد از اینکه این نظام نیروی کار ارزون جا افتاده بود، اعتراضاتش بلند شد و نهایتا انتقال نیروی کار آسیایی به مستعمرات لغو شد. اما برای من که در این مدت داشتم روی این موضوع تحقیق می‌کردم، مدام سوالاتی پیش میومد که واقعا وضعیت برده‌داری در تاریخ ایران ما چطور بوده؟ چون همیشه ما ایرانیا میگیم که ما مفتخریم که مثلا در تخت جمشید برده‌ای وجود نداشته. تخت جمشید توسط برده‌ها ساخته نشده. همه کار می‌کردن. مزد می‌گرفتن. پس ما ملتی بیگانه با مفهوم برده‌داری هستیم.

در این مورد که من بیشتر تحقیق می‌کردم، به یه سری کلید واژه‌ها و اصطلاحاتی برخورد می‌کردم که باعث می‌شد که یه مقداری بیشتر فکر بکنم راجع به این مسائله. خب من که کارشناس نیستم در این مسائله که بخوام قضاوتی داشته باشم؛ اما فکر می‌کنم بد نباشه اگر شما هم دوست دارید در این مواردی که میگم یه جستجویی بکنید یا یه مقداری فکر بکنیم راجع به این مسائله. به نظرم لازمه اینا رو زیر فرش قایم نکنیم.

اینارو همون اتفاقا باید زیر ذره‌بین بگیریم و اگه که لازمه دور بریزیم، دور بریزیم. اگه لازم حفظش کنیم. اگه لازمه عذرخواهی بکنیم. هر چی که هست، بدونیم خودمون در این زمینه برده‌داری چند چندیم با خودمون. من نمی‌خوام در موردش بیشتر صحبت کنم. اما چند تا کلید واژه رو به صورت تیتروار می‌گم.

این شما و این هم جستجوی گوگل. کنیز، بنده، غلام، کنیز قفقازی، غلام حبشی، خانه‌زاد، برده‌داری در ایران، آفریقایی‌های ایرانی‌تبار و ایرانیان آفریقایی تبار که این موضوع آخر یعنی ایرانیان آفریقایی‌تبار، از اون موضوعات بکر و جالبیه که ما ایرانیا در موردش خیلی کم می‌دونیم. اینکه این عزیزامون بیشتر در جاهای ایران زندگی می‌کنند، تاثیرشون روی فرهنگ ایرانی چی بوده؟ مثلا آداب و رسوم اون مناطق، رقص و موسیقی اون مناطق، غذای اون مناطق، با حضور این عزیزان هم‌وطنمون چه تغییراتی داشته.

راستش خیلی دوست دارم که رادیو مرز دست به کار بشه و شبیه اون کار ارزشمندی که در مورد ایرانیان ارمنی تبار کرده‌ بود، در مورد ایرانیان با تبار آفریقایی هم بکنه. حتما کلی مطلب شنیدنی و غافلگیر کننده در این مورد هست.




خب این بود قسمت ششم پادکست داکس. پادکستی که من، پیمان بشر دوست، هر بار در اون فیلم مستندی که دیدم و نکاتی که در موردش خوندم براتون تعریف می‌کنم. خوشحال میشم که پادکست داکس رو به دوستاتونم معرفی کنید و خودتونم در اپلیکیشنی که می‌شنوید سابسکرایب کنید. حساب توییتر و صفحه‌ اینستاگرام پادکست داکس هم به همون نام داکس پادکست، مطالب و تصاویر مرتبط با اپیزودها رو منتشر می‌کنه و اگه دوست دارید، عضو بشید در اون‌ها و با هم در ارتباط باشیم. ممنون که من رو می‌شنوید. سپاس و بدرود.



بقیه قسمت‌های پادکست داکس را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF-%D8%B4%D8%B4%D9%85%3A-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%84%D8%A6%D9%88%D9%BE%D9%88%D9%84%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DA%AF%D9%88%D8%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85-id3396284-id328132996?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%20%D8%B4%D8%B4%D9%85%3A%20%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D9%84%D8%A6%D9%88%D9%BE%D9%88%D9%84%D8%AF%20%D8%AF%D8%B1%20%DA%A9%D9%86%DA%AF%D9%88%D8%8C%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%AF%D9%88%D9%85-CastBox_FM