من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاویهام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
قسمت هشتم - بعد به کجا حمله کنیم؟
اسم من مایکل موره «Michael Moore». احتمالا منو میشناسید. من یه مستندساز آمریکایی هستم. امسال، در اولین روز بعد از تعطیلی سال نو، وزارت دفاع آمریکا، خیلی بی سروصدا من را احضار کرد تا توی جلسه ستاد مشترک ارتش شرکت کنم. یعنی یه مستندساز چرا باید تو جلسه ستاد مشترک ارتش باشه؟
توی جلسه، روسای همه نیروهای ارتش نشسته بودن و خیلی هم مستاصل بودن. گفتن ما خودمونم نمیدونیم داریم چیکار میکنیم. از زمان جنگ جهانی دوم تا الان هیچ جنگی رو هم نبردیم. جنگ کره، ویتنام، لبنان، عراق، افغانستان، همه رو باختین. هم تریلیون تریلیون دلار پول کشور حروم کردیم. هم گند زدیم به کشورهای دیگه. این همه جنگ کردیم هیچی به هیچی. نفعی هم نداشته برامون. خلاصه این که حسابی شرمندهایم از این وضعیت. بعد فرماندهها از من خواستن حالا با این وضعیت اصلا تو بگو ما چیکار کنیم؟ تو چی فکر میکنی؟
منم یه کمی فکر کردم و اینطور بهشون گفتم: «بسه دیگه. باید بکشید کنار. سربازان یه استراحت طولانی لازم دارن. بذارید یه مدتی از جنگ و اعزام نیرو به کشورهای دیگه خبری نباشه. چه خبره این همه جنگ؟ تازهاشم ما تو آمریکا مشکلاتی داریم که هیچ ارتشی نمیتونه اونا رو حل کنه. بجاش، پیشنهاد من اینه که آقا من اصلا بفرستین جنگ. من میرم به جاهای مختلف حمله میکنم. بعد چیزایی که کشورمون لازم داره رو ازشون میگیریم و با خودم میبرم آمریکا. قبوله؟» فرماندههای ارتش هم قبول کردن. قرار شد من خودمم تصمیم بگیرم که به کدوم کشورا حمله کنم. خب چی لازم دارم؟ یه نقشه، یه پرچم آمریکا و در برو که رفتیم برای فتح دنیا.
سلام من پیمان بشردوست هستم. یه آدم علاقهمند به فیلمهای مستند و اینجا در پادکست داکس، فیلمهای مستندی که میبینم رو براتون تعریف میکنم.
فیلم بعد به کجا حمله کنیم اینطوری شروع میشه. مایکل مور با این مقدمه طنزگونه، در قالب یک ارتش یک نفره، دوره میافته تو کشورای مختلف. قراره که بره به اون کشور و به صورت نمادین اونجاها رفت کنه و یه چیزای خوبی هم از اونجا برای کشورش آمریکا ببره.
مایکل مور نقشه رو گرفته دستش و سوار یک کشتی شده. یه جایی رو انگار برای حمله انتخاب کرده. بریم ببینیم با این ارتش یه نفرش به کجا میخواد حمله کنه؟
(۰۳:۲۰-۰۳:۵۲)
و از موسیقی متوجه شدید دیگه؟ مور تصمیم گرفته اول به ایتالیا حمله کنه. بلافاصله بعد از ورود به خاک دشمن، مور با یه زن و شوهر به اسم کریستینا «Cristina» و جیانی «Gianni» آشنا میشه. جیانی، پلیسه و کریستینا هم در صنعت پوشاک کار میکنه. این زن و شوهر، برای مور از تعطیلاتشون و مسافرتهایی که میرن صحبت میکنن. میگن که آره. ما معمولا یک هفته رو در زمستون سفر میکنیم. هفته اول تابستون رو هم مرخصی میگیریم. چون اون موقع سالگرد ازدواجمونه. بعد هم سه هفته آخر تابستون رو هم میریم مسافرت.
مایکل مور میپرسه: «ببینم. اون موقع شما که این همه میرید مسافرت، تو تعطیلاتتون حقوقم به شما میدن؟» جواب میدن: «معلومه ما یه چیزی دور و بر سی روز مرخصی با حقوق در سال داریم. تازه تعطیلیهای ملی ایتالیا هم هست که میشه دوازده روز در سال.»
باور کردن حرفایی که اینا میگفتن برای مور سخت بود. چون وضعیت مرخصی سالانه تو آمریکا، خیلی کمتر از این حرفهاست. کریستینا وجیانی ادامه میدن میگن تازه میدونستیی؟ ما دوازده ماه کار میکنیم، اما همون سیزده تا حقوق میگیریم.
خب این همه تعطیلات که داریم چه فایده؟ اگه نتونیم ازشون استفاده کنیم؟ حقوقهای هر ماه واسه اینه که مخارج اون ماه رو باهاش بدیم. واسه همینم هر سال قبل از تعطیلات تابستون، شرکتها به کارمنداشون یه حقوق اضافه، به اسم پول تعطیلات میدن که با اون بتونیم تعطیلاتمون بگذرونیم.
حالا سوالی که برای مایکل مور پیش اومد این بود که پس شرکتهای ایتالیایی چطور پول در میارن که میتونن اینقدر مرخصی با حقوق به پرسنلش بدن؟
مور برای پیدا کردن پاسخ، میره به یه شرکت تولید لباس، به اسم لاردینی «Lardini». مور از صاحبای لاردینی میپرسه: «ناراحت نیستید که پرسنل تون انقدر میرن مرخصی؟» میگن: «نه. حقشونه. ما هم میریم تعطیلات. خب اونا هم باید برن. میرن تعطیلات استرسشون تخلیه میشه. وقتی که برمیگردن سرکار، دیگه اعصابشون راحته. ضمن اینکه استرس باعث مریضی میشه. چون پرسنلمون خوب میرن تعطیلات، واسه همینم به ندرت مریض میشن و کار ما هم نمیخوابه. ما راضی هستیم.»
اینجا مور تصمیم میگیره به یه کارخونه موتورسیکلت به اسم دوکاتی «Ducati» هم به قول خودش حمله کنه. مدیرعامل دوکاتی میگه آقا تضادی نیست بین منافع شرکت و رفاه پرسنل. هم شرکت میتونه سودشو ببره و هم اینکه پرسنل راضی و در رفاه باشن. بعدم توضیح میده که با اینکه به پرسنلشون حقوق و مزایای خوبی دارن میدن، اما شرکت بازم سود خوبی داره.
بعدش مایکل مور از یکی از پرسنل که توی اتحادیه کارگری هست میپرسه: «چطور شد که شما تو ایتالیا تونستید همچنین مزایایی از کارفرماها بگیرید؟» اون میگه: «فکر نکن که اینا آسون به دست اومده. قبلنا کلی کارگر بودن که برای گرفتن حقشون اعتراض کردن. بعد کارفرماها اومدن اونا رو دادگاهی کردن. زندانی شدن اونا. اما بازم مبارزه کردند و این حقوق رو تونستن به دست بیارن و الان دیگه اینا شده جزو قرارداد همه. البته هنوز هم باید براش مبارزه کنیم والا اینا چیزایی نبودن که همین طوری بیان و به ما بدن.»
کریستینا و جیانی میگن: «خیلی از ایتالیاییها، رویاشونه که برن آمریکا کار کنن.» مور میگه: «میدونید اگه بیاین آمریکا کار کنید، چند روز در سال مرخصی با حقوق دارید؟ صفر. جدی میگم صفر. قانون اجبار و الزامی در دادن مرخصی بدون حقوق نداره. اما بسته به اینکه کارتون چیه و عضو چه اتحادیهای هستید، اون وقت میتونید دو هفته مرخصی بدون حقوق در سال بگیرید. تو آمریکا دو هفته مرخصی بدون حقوق در سال، مرخصی خوبیه. سه هفته دیگه عالیه.»
خانومه میگه: «ما تو ایتالیا پنج ماه مرخصی زایمان داریم. باید با بچهمون وقت بگذرونیم. این به نظرم چیزی نیست که فقط مخصوص ایتالیا باشه. همه دنیا دیگه مرخصی زایمان دارن دیگه.» مور میگه: «آره درسته. همه دنیا غیر از دو کشور فقیر پاپوآ گینه نو «Papua New Guinea» و ایالات متحده آمریکا.» تیکه میندازه به آمریکا.
خلاصه. مایکل مور میگه خب من از ایتالیا مرخصی با حقوق رو میدزدم میبرم آمریکا و بعدم پرچم آمریکا رو تو خونه کریستینا و جیانی به نشانه فتح اونجا نصب میکنه. میره برای حمله بعدی.
اینجا مایکل مور یه نکته مهمی رو میگه. میگه ماموریت من اینه که گلها رو بردارم برم آمریکا. نه علفها رو. گرفتی چی میگه؟ میگه بله. منم میدونم ایتالیا هزار و یک عیب و ایراد داره؛ اما من نمیخوام در مورد اونا الان حرف بزنم. بعد اونا رو بردارم ببرم آمریکا. من قصدم اینه که بهترین چیزهایی که هر جا پیدا میکنم، اونا رو بردارم برم آمریکا. والا اینطور نیست که همه چیز تو ایتالیا یا جاهای دیگه که بعد از این میخواد بره، همه چیز گل و بلبل باشه. نه اینطور نیست.
(۰۹:۱۲-۰۹:۴۵)
خب. صدای آکاردئون «Accordion» خودش داد میزنه که حمله بعدی مور به فرانسه بوده. مور به یکی از روستاهای منطقه نرماندی «Normandy»، در شمال فرانسه رفت و به یکی از بهترین رستورانهای اونجا رفت تا ببینه اونا چطور غذا درست میکنن؟ میگه با استاندارد من، اینجا باید قاعدتا یه رستوران سه ستاره یا چهار ستاره باشه. قطعا اینجا بهترین جا برای غذا خوردن توی این منطقه هستش. اما این رستوران کجاست؟ اینجا سالن غذاخوری یه مدرسهست.
باورش برای مور سخته که غذاخوری یه مدرسه همچین کیفیتی داشته باشه. ماهی یک بار رییس مدرسه با نماینده شهرداری با یک کارشناس تغذیه با هم میشینن و برنامه غذایی روزانه مدرسه رو مینویسن. ناهار مدرسه باید شامل پیشغذا، غذای اصلی و دسر باشه. گاهی اوقات میوه یا پنیر هم میدن. چون فرانسویها عاشق پنیر هستن دیگه. دهها مدل پنیر مختلف هم دارن.
غذا خوردن تو مدارس فرانسه خودش اندازه یه کلاس درس یه ساعت مثل آمریکا این مدت بیست دقیقهای نیستش. بچهها یاد میگیرن که به قول مور به روش متمدنانه غذا بخورن و از غذاهای سالمی که میخورن لذت ببرن. یکی دیگه از تفاوتهایی که در غذاخوری مدرسه تو فرانسه میبینه، اینه که بچهها آب میخورن. نه نوشابه. اونقدری که توی آمریکا رایج هستش. غذاهاشون توی ظروف پلاستیکی نمیخورن؛ بلکه غذا درست مثل یه رستوران توی بشقاب چینی و با کارد و چنگال فلزی و لیوان شیشهای سرو میشه.
سیب زمینی سرخ کرده هم که معروف اصلا به سیب زمینی سرخ کرده فرانسوی، اونم فقط دو بار در سال توی غذاخوری مدرسه سرو میشه.
بعد مور با بچههای فرانسوی نشستن به تماشای عکسهای غذاخوری یه مدرسه آمریکایی. عکسایی که از غذاخوری مدرسه آمریکایی میدیدن اینطوری بود. ظرف غذا، بشقاب چینی نبود. از این تفلونهای سلف سرویسی بود. کارد و چنگال شونم یه بار مصرف بود. غذاها هم واقعا ظاهر خوبی نداشتن. غذاهای سرخ شده، روغن روش نشسته، قاطی پاتی شده با هم، معلوم نیست توش چیه اصلا. سیب زمینی سرخ کرده فراوون.
بعد اینم از این طرف با مایکل مور با بچههای فرانسوی این عکسا رو میدیدن و هی اه و پیف میکردن که این دیگه چه غذاییه؟ بعد عکسا رو نشون سرآشپز این مدرسه فرانسوی دادن. اونم که عکسا رو میدید، میگفت که بچههای بیچاره اینکه غذا نیست.
میدونید؟ قشنگ معلومه مایکل مور توی فیلمش، به عمد از اینجور مقایسهها انجام میده که به رگ غیرت یه عده بر بخوره؛ بلکه یه تغییری رو تو جامعه ایجاد بکنن. مایکل مور میگه مدرسه که تو فرانسه مجانیه. اینم که وضع غذاشو اون که بحث کیفیتش اینا. نظام سلامت و درمان هم که برای همه مجانیه.
حالا سوال اینه که دولت فرانسه چطور از پس همچین هزینههای سرسام آوری برمیاد؟ پول میخواد دیگه؟ جوابم در یک کلام هستش. مالیات. آمریکاییها یه مالیات مینیممی میپردازند و بعدم دولتم یک سری خدمات اولیه و مینیمم رو به مردم میده. شامل پلیس، آتشنشانی، جاده، آب، جنگ، بله جنگ و بودجه نظامی بخش بزرگی از هزینههای دولت آمریکاست.
فرانسویها چطور؟ فرانسویها یه خورده بیشتر از آمریکاییها مالیات میدن. اما در عوض غیر از اون خدمات اولیه که گفتیم کلی خدمات دیگه رو هم از دولت میگیرن. نظام درمانی، مرخصی زایمان، چهار هفته مرخصی با حقوق، مراقبت از سالمندان، کودکان استثنایی، بیمه بیکاری، دانشگاه و غیره و غیره.
حالا مور میگه این خدمات اضافهای که اینجا گفتیم رو ما خودمون میتونیم داشته باشیم تو آمریکا. اما خودمون من شهروند باید پولش رو بدم. دولت کمکمون نمیکنه. یعنی یه آمریکایی، هم باید مالیات بده و هم پول درمان خودش رو بده. هم برای بیکاری پول نگه داره. هم برای شهریه دانشگاه بچش از بچگیش پول جمع کنه و غیره و غیره.
اما اون فرانسوی یه مقدار بیشتر مالیات میده؛ اما همه اینها رو دولت ازش حمایت میکنه. یه چیز دیگه هم اینه که فرانسویها وقتی مالیات میدن، به طور دقیق بهشون میگن که مالیات امسالتون کجاها داره خرج میشه. مثلا میگن ۱۵ درصد رفته برای توسعه شبکه آب. ۷ درصدش مثلا رفته برای چه میدونم؟ تجهیز مدارس و غیره.
اما میگه ما تو آمریکا همچین چیزی نداریم. دو تا خط مینویسند که آره شما اینقدر مالیات دادید. اما مور میگه اگه بخوان به ما اطلاعات دقیقتری بدن، احتمالا اینجوری میشه. مثلا میگن که آره ۶ درصد صرف آموزش شده. ۱۰ درصد از پول مالیاتی که دادید صرف جادهسازی شده. اما یه دفعه ۵۹ درصد پول شما رفته صرف جنگ و عملیات نظامی ارتش آمریکا تو کشورای دیگه شده. خلاصه مایکل مور یه بسته غذا از مدرسه برمیداره و میره برای فتح بعدی در فنلاند.
(۱۵:۲۷-۱۶:۰۸)
فنلاند کشوریه که باسوادترین دانشآموزا رو در دنیا داره؛ اما چطوری تونستن این کار رو بکنن؟ برای گرفتن پاسخ ما مستقیم پیش وزیر آموزش و پرورش دشمن میره.
خانم وزیر میگه: «دانشآموز در فنلاند تکلیف شب ندارن. کلا واژه تکلیف شب منسوخ شده.» میگه: «اونا باید زمان بیشتری داشته باشن که بتونن بچه باشند و از زندگیشون لذت ببرن. این بچهها وقت بعد از مدرسشون دارن صرف کارهای ارزشمندی میکنن. چرا باید وقتشون رو با تکلیف دادن بگیریم؟» میپرسه: «مثلا دارن چیکار میکنن؟ میگه با دوستاشون هستن. با خونواده وقت میگذرونن. ورزش میکنن. ساز میزنند. کتاب میخونن. اینا کارای ارزشمندیه که ارزششون از تکلیف شب کمتر نیست.»
بچههای ابتدایی در کل بیست ساعت در هفته توی مدرسه هستن. یعنی روزی سه چهار ساعت. مور میگه بیخیال بابا. تو این روزی سه چهار ساعت چی میتونن یاد بگیرن آخه؟ معلمای فنلاندی میگن نه مغز نیاز به آرامش داره. اگه همین طور پشت هم هی از مغز بچهها کار بکشیم، دیگه فرآیند یادگیری متوقف میشه.
مایکل مور از نوجوونای یه دبیرستان میپرسه چند تا زبون بلد هستید؟ هر کدومشون حداقل سه یا چهار زبان بلد بودن. یکی دوتاشون بودن که پنج تا زبان بلد بودن. بچهها میگن اینجا توی مدارس فنلاند، با ما بیشتر شبیه بزرگسال رفتار میشه تا بچه. مثلا لازم نیست اجازه بگیریم بریم دستشویی. مثل یک بزرگسال هر وقت لازمه، بلند میشیم خودمون میریم دستشویی.
در مدارس آمریکا، یه آزمونهایی دارن به اسم تستهای استاندارد که در واقع میشه امتحانات سراسری که از دانش آموزا گرفته میشه. این امتحانای سراسری چهارجوابی هستن و بعد هم نتیجه این امتحان میشه یکی از معیارهای اصلی ورود به دانشگاه. معلمای فنلاندی خیلیاشون به مور میگفتن آمریکا باید از شر این امتحانای استاندارد خلاص بشه. میگفتن شما توی مدرستون به بچهها آموزش نمیدید که یاد بگیرن. بله. اینو یاد میدید که چطور از عهده اون امتحان بر بیان. حتی بعضی از مدارس آمریکا، درسهایی که تو اون امتحان استاندارد نمیاد رو کلا حذف میکنن. مثلا موسیقی، هنر، تعلیمات اجتماعی. اینا بعضی از این درسا رو کلا اصلا درس نمیدن.
مور میپرسه اگه شما تو مدارستون تست استاندارد نمیگیرید، پس از کجا میدونید بهترین مدرسهتون کدومه؟ اونا میگن اصلا لازم نداریم بدونیم. چون همه مدرسههامون خوبن. فرقی هم نمیکنه داخل شهر باشن یا خارج شهر.
در فنلاند دانشآموز که در کانون سیستم آموزش و پرورش قرار گرفته. اصل اونه. مثلا وقتی میخوان طراحی حیاط و زمین بازی مدرسه رو عوض بکنن، معمار که میاد به مدرسه، میره اول با بچهها صحبت میکنه. بعد نظرات اونا رو در طراحیش لحاظ میکنن.
یکی از مقامات آموزشی فنلاند میگه اینطور فکر نکنید که این کارا رو ما خودمون اختراع کردیم و کس دیگهای نمیدونه. نه خیلی از اینا اصلا ایدههای آمریکایی بوده. مایکل مور میگه پس من یه موز برمیدارم. نه. میگه حتما این ایدهتون رو ازتون میدزدم. دوباره بار پرچم رو میکوبه و میره برا حمله بعدی.
(۱۹:۴۰-۲۰:۲۰)
کشور اسلوونی، داستانهایی مثل راپانزل و زیبای خفته داره. مور میگه اسلوونی غیر از اینها یه موجودات افسانهای دیگهایم داره که اسمش هست دانشجوی بدون بدهی. نه که دانشگاه رفتن توی آمریکا یه چیز خیلی گرونیه، خیلی از دانشجوهای آمریکایی قرضای سنگین به دانشگاه دارن. اما اسلوونی هم یکی از دهها کشوری هستش که دانشگاه رفتن توش مجانیه.
مور از چند تا دانشجو میپرسه میگه آقا شما قرض دارید به دانشگاه؟ خانم شما قرض دارید به دانشگاه؟ همه میگن نه. آخرشم ما یکی پیدا میکنه که قرض داره. اونم از غذای دانشجوی آمریکایی هست که از دانشگاهش توی آمریکا انصراف داد و رفته اسلوونی درس بخونه. میگه آره من هفت هزار دلار به دولت آمریکا بدهکارم. باز از یه دانشجوی آمریکایی دیگه مصاحبه میکنه. اونم میگه که من پول نداشتم تو آمریکا برم دانشگاه. اصلا نمیدونستم اسلوونی کجاست. پاشدم اومدم اینجا درس میخونم. کیفیت آموزش اصلا با اون دانشگاهی که تو آمریکا قرار بود من برم با اون اصلا قابل قیاس نیست. خیلی بهتره.
دانشجوهای اسلوونی خیلی حساسن به این حق آموزش رایگان و اگه دولت بخواد تغییری در آموزش مجانی بده، سریع دانشجوها اعتراض میکنن. میگن چند سال قبل هم دولت دنبال شهریهای کردن دانشگاه بود؛ اما به خاطر اعتراض شدید دانشجوها دولت کلا منصرف شد. نمایندههای دانشجوها رفتن با وزیر آموزش عالی نشستن صحبت کردن. با روسای دانشگاهها صحبت کردن و نهایتا مانع تصویب اون قانون شدن.
مایکل باز میگه من ایده دانشگاه مجانی رو با خودم به آمریکا میبرم. بازم پرچم کشورش رو میکوبه و میره برای حمله بعدی.
(۲۲:۱۵-۲۲:۵۷)
از صدای جشن اکتبرفست «Octoberfest» میشه فهمید که ایستگاه بعدی آلمانه. مایکل مور میره به کارخونه تولید مداد رنگی فابر کاستل «Faber-Castell». وقتی که وارد کارخونه میشه، ساعت استراحت کارگراس و کارگران دارن چای و قهوه میخورن و صحبت میکنن. به کارگران میگه بذارید ببینم چندتاتون کار دوم یا کار سوم دارید؟ هیچکس. کارگرا میگن آلمان مثل آمریکا نیست. ما یه شغل خوب داریم و میتونیم با همون کار، زندگیمون و خوب بچرخونیم.
مور میپرسه شما ساعت دو اینجا کارتون تموم میشه؟ بعدشم که دو و نیم خونهاید. دیگه چیکار میکنید بعد از دو و نیم تا شب؟ جواب میدن آره سگم رو میگردونم. به اون یکی میگه با دوست و خونوادمون وقت میگذرونم. با نامزدم میرم بیرون. تو کافه میشینیم آدما رو تماشا میکنیم. در آلمان کار، کاره. خیلی هم جدیه ها. اما وقتی که اون کار جدی و با کیفیت بالا تموم شد، دیگه تموم شد. دیگه اون ساعت استراحت، مال تو و خونوادت هست.
در آلمان فرستادن ایمیل به کارمندی که در تعطیلات هست، غیرقانونیه و خیلی از شرکتها حتی قوانینی خودشون دارن که بعد از ساعت کاری هم ایمیل کاری برای پرسنلمون نباید بفرستیم.
یکی از دلایلی که کارگرهای آلمانی حقوق و مزایای خوبی رو دریافت میکنن، اینه که اونا قدرت زیادی هم دارن. طبق قانون، ۵۰ درصد اعضای هیات مدیره شرکتهای آلمانی، باید از بین پرسنل خود شرکت انتخاب شده باشند. یعنی چی؟ مثلا طرف سر کارگر خط تولید هست. خودشو کاندیدا میکنه و اگه از طرف همکاراش برگزیده بشه، میشه عضو هیات مدیره. به عنوان نماینده پرسنل. سرکارگر خط تولید و عضو هیات مدیره. نصف اعضای هیات مدیره شرکتها هم شامل همین مدل افراد هستند. نصف بقیه هم نماینده کارفرما هستن. در هیات مدیره مرسدس بنز «Mercedes-Benz» هم همینه. هیات مدیره جاهای دیگه هم از منتهی و الیآخر.
یکی از مزایای دیگه این کارم اینه که وقتی شرکتی تخلف میکنه، اون نصف هیات مدیره که نماینده کارکنان هستن، اونها به نوعی در واقع نماینده جامعه هستن. اونا طرف جامعه رو میگیرن. عنوان مثال به پرونده تقلب فولکس واگن «Volkswagen» اشاره میکنه. میگه اونجا پرسنل شرکت فولکس واگنشون توی هیات مدیره، اونا خودشون دنبال این بودن که فساد مالیش تحت پیگرد قانونی قرار بگیره و اشتباهش رو جبران بکنه. در مورد پرونده فولکس واگن اپیزود دوم پادکست داکس به تفصیل صحبت کردیم.
مایکل مور میره به یه نقطه دیگه آلمان؛ شهر نورنبرگ «Nuremberg». داخل پرانتز حالا چرا رفته نورنبرگ؟ چون نورنبرگ جایی بوده که در دوره آلمان نازی خیلی اهمیت داشته. یه جورایی مرکز فعالیتهای تبلیغاتی نازیها در شهر نورنبرگ بوده. مثلا مستند معروف «پیروزی اراده» رو که نازیها برای تبلیغ عظمت ارتششون درست کرده بودند، در همین شهر نورنبرگ بوده. به خاطر همینم بوده که بعد از جنگ جهانی دوم، دادگاههای نازیها اومدن در همون شهر نورنبرگ برگزار کردن.
خب برگردیم به مستند. در یکی از مدارس نورنبرگ نشون میده که بچهها دارن بلاهایی که نازیها سر یهودیها آوردن رو دارن یاد میگیرن. معلم به بچهها یه چمدون قدیمی کوچیکی رو نشون میده که روش اسم صاحبش با یه خط خرچنگ قورباغهای نوشته شده. میگه از صاحب این چمدون خواسته بودن که وسایلی که میتونی رو تو این چمدان جا کن و از برلین یعنی شهری که همه عمرت اونجا زندگی کردی همش اونجا بودی، باید بزنی بیرون. بعدشم اون آدم رو به یک اردوگاه مرگ منتقل کردن.
معلم میگه حالا بچهها، اگه شما قرار بود از شهرتون برای همیشه برید، چی با خودتون برمیداشتید؟ بچهها به صف میشن و به نوبت یه چیزایی رو تو چمدون میذارن. موبایلشون، کیف پولشون، گردنبندشون. میذارن تو چمدون. معلما میگن وظیفه ما اینه که تمام تلاشمون رو بکنیم تا همچین جنایتی، دیگه هیچوقت اتفاق نیفته.
مایکل مور میگه آلمانیها گذشتشون رو ماستمالی نمیکنن. وانمود نمیکنن که همچین چیزی اصلا اتفاق نیفتاده. نه. از یاد نمیبرن. نمیتونن هم از یاد ببرند. یه هنرمند آلمانی، اومده در نقاط مختلف آلمان در مقابل خونههای یهودیهایی که به اردوگاهها فرستاده شدن یا کشته شدن پلاکهایی نصب کرده تا همیشه این جلوی چشم همه بمونه. البته این کار و بعدا ادامه دادن. الان این پلاکها رو در ۱۲۰۰ شهر اروپا هم نصب کردن. اتفاقا چند روز پیش، نمونه همین پلاکها رو به صورت اتفاقی، اینجا در اسلو هم دیدم و عکسش رو هم در اینستاگرام پادکست داکس منتشر کردم.
یا میدونیم که حتی پیش از اون دوران اوج نازیها، پیش از اون هم حتی محدودیتها و ممنوعیتهای برای یهودیان در آلمان وضع کرده بودند. مثلا یه جاهایی تابلو نصب میکردند که یهودیها فقط میتونن بین ساعت چهار تا پنج به خرید برن. یا توی پارک تابلو میزدند که یهودیان فقط میتونن روی صندلیهای زرد این پارک بشینن و محدودیتهای عجیب غریبی از این دست. در چند سال گذشته یه هنرمندانی اومدن شبیه اون تابلوها رو بازسازی کردند و دوباره آوردن توی خیابون که همه بدونن یه روزی چه گذشته تو این کشور.
مایکل مور میگه پس ما آمریکاییها چرا گذشتمون و کارهایی رو که با سرخپوستها کردیم کارهایی که با آفریقایی تبارهای آمریکا کردیم رو، اینا رو چرا به روی خودمون نمیاریم؟ در طول تاریخ آمریکا، ما ستمهای زیادی رو به این گروهها و اقلیتها وارد کردیم؛ ولی اصلا به روی خودمون نمیاریم. میگه اولین قدم برای اینکه آدم بهتری بشیم یا کشور بهتری بشیم، اینه که با خودمون صادق باشیم و بگیم چه جور ملتی هستیم؟ با خودمون چند چندیم اصلا؟ مور میگه چیزی که از آلمانیها میخوام بدزدم اینه که گذشتمو پنهان نکنم. باز دوباره پا میشه. میره برای حمله بعدی به قول خودش.
(۲۹:۳۱-۳۰:۱۹)
حمله بعدی در پرتغالهست. پرتقال مثل خیلی دیگر از کشورها برای کنترل مواد مخدر سالها جنگید. اما الان دیگه تقریبا بیست سالی هست که کسی رو به خاطر مصرف مواد مخدر دستگیر نمیکنن. مایک مور میره پیش یه کارمند وزارت بهداشت پرتغال که یه پزشکه. مور ازش میپرسه خودت آیا مواد اعتیادآور مصرف میکنی؟ میگه آره. من الکل، اینترنت، قهوه، شکر و رابطه جنسی مصرف میکنم. منظورشو گرفتی دیگه؟ میخواد بگه که همه اینا میتونن باعث اعتیاد بشن. اگه دغدغهتون اعتیاده، اینا هم میتونن اعتیادآور باشن.
بعد این آقای دکتر میگه از وقتی که این قانون تصویب کردیم. یعنی این که دیگه مصرف کنندههای مواد مخدر و نگیریم. تعداد معتادان در کشور ما کم شده. البته این رو هم بگما. مصرف کنندهها رو نمیگیرن؛ اما خرید و فروش کنندهها رو کماکان دستگیر میکنن. اما خب دیگه در این مستند به این نپرداختن که چطور شده که وقتی که معتادها رو دستگیر نمیکنن، آمار معتادان به جای اینکه بره بالا کمتر شده.
در هر صورت مایکل بری که در دهه ،۱۹۶۰ وقتی که آمریکاییهای آفریقایی تبار تازه افتاده بودن دنبال این که حقوق مدنی خودشون تو آمریکا به دست بیارن، همون موقع در آمریکا، یه قوانین سختگیرانهای رو برای مصرف مواد مخدر وضع کردن. میگه این قوانین، به اسم کنترل مواد مخدر بوده؛ اما در واقع نیت این بوده که میلیونها نفر آفریقایی تبار رو روانه زندان بکنن که همین کار رو هم کردن.
بعدش هم در بیشتر ایالتهای آمریکا حتی بعد از آزادی هم این زندانیهایی که به خاطر اعتیاد دستگیر شده بودند، حتی بعد از اینکه آزاد میشن هم از حق رای دادن محروم هستن. مور میگه بهترین راه برای این که نتیجه انتخابات، توی ایالتهای جنوبی آمریکا که اونجاها سیاهپوست زیاد داره، به نفع جمهوری خواهها بشه، همین که سیاهپوستا کمتر بتونن اصلا رای بدن.
میگه بله. بردهداری هنوز هم هست. میلیونها آفریقایی تبار به خاطر مصرف موادمخدر دستگیر میشن و بعد هم از حقوق مدنیشون محروم میشن. توی زندان هم از اینا به عنوان کارگر تقریبا مجانی استفاده میشه و اینها برای شرکتهای آمریکایی از داخل زندان کار میکنن. کارهایی مثل قصابی کردن، تولید همبرگر، خیاطی و تولید لباس برای شرکتهای بزرگ. توی سالنهای تولیدی داخل زندان. حتی برندهایی که میگه اصن واقعا عجیب بود. از اینتل «Intel» بگیرید تا ویکتوریا سیکرت «Victoria's Secret» تا برندهای دیگهای که ادعا میشه تو این مستند که بخشی از خط تولید اینها در زندانهای آمریکا هستش.
مور میگه من ایدهتون رو راجع به نحوه برخورد با مصرف کنندههای مواد مخدر رو ازتون میدزدم. میخوام اینو ببرم به آمریکا. دکتر میگه نه اینطوری. اینطوری نمیشه ها که فقط یه ایده رو از یه جایی برداری، بعد همونطوری عینا بذاری یه جای دیگهای. اینطوری کار نمیکنه. باید همه چیز به هم بخوره. نمیشه فقط بگیم ما از این به بعد دیگه معتادا رو دستگیر نمیکنیم و بعد به امان خدا رهاشون بکنیم. نه. باید یه سیستم درمان مجانی هم باشه که کمک بکنه که اونا رو دوباره به جامعه برگردونن.
خلاصه مور پیش چند افسر پلیس پرتغال هم میره و ازشون میخواد که چند کلام حرف با پلیس آمریکا بزنید. اونا چند تا جمله مهم میگن. میگن ما به عنوان پلیس، آموزشهای زیادی میبینیم. راجع به حفظ کرامت انسانی و حفظ کرامت مجرم. میگن که کرامت انسانی، بالاتر از همه چیزه و مجازات مرگ خلاف کرامت انسانی هستش.
(۳۴:۲۸-۳۵:۰۴)
مایکل مور سوار بر کشتی، از آبراههها میگذره و میاد به ولایت ما، یعنی نروژ. سوار بر ماشین پلیس میشه و در یک منطقه زیبا با طبیعتی چشمنواز دارن حرکت میکنن. در جاهای مختلف اون منطقه هم خونههای چوبی زیبایی هست. منطقه هم به دریا راه داره و چند نفر با مایو کنار صخرهها دراز کشیدن و آفتاب میگیرن. افسر پلیسی که تو ماشین با مور هست، به مور میگه که ما اینجا فقط تلاش میکنیم که اینا رو تبدیل به شهروندان خوبی بکنیم. آدمایی که اینجا هستن توشون قاتل هست. تجاوزگر هست. دزد هست. معتاد به مواد مخدر هست.
بله. اون منطقه بزرگ، با اون چشمانداز طبیعی و زیبا، در واقع یک زندان بود. به سیستم زندان نروژ خوش آمدید. زندان نروژ، بر اساس اصل توانبخشی مجرم هست. نه انتقام گرفتن ازش. در واقع این زندان، یک منطقه چند هکتاری محصور شده است که داخل چندین خونه برای اسکان زندانیها داره. هر کدوم از زندانیان توی یک واحد مستقل زندگی میکنه. یه ساختمون هست که غذاخوریه و اونجا میرن غذاشونو میخورن و خود زندانیها مثلا اونجا در غذاخوری کار میکنن. غذا درست میکنن و اینها.
مور میره سمت یکی از همین خونهها. یه آقای خوش تیپی رو میبینه که با یه لباس غیر رسمی و خیلی مرتب، اما خوشحال و خندان اون اطراف داره دوچرخهسواری میکنه. مور میره به اون آقا میگه که آقا من میخوام یه زندانی رو ببینم باهاش صحبت کنم. طرف میگه همین الان داری با یه زندانی صحبت میکنی. بعدم میبردش و توی خونه رو نشون مور میده. حالی و آشپزخونهای و حمومی و اتاق خواب و کامپیوتر. همه چی برقرار داخل خونه.
مایکل مور میپرسه پلیسا شبا در خونه رو قفل میکنن؟ میگه نه. فقط من کلید این خونه رو دارم. زندانیان میگن آخر هفتهها چهار تا مامور پلیس اینجا داریم که اونا البته تو ساختمون خودشون میمونن. ما هم ۱۱۵ تا زندانی هستیم که هر کدوم خونه خودمون رو داریم. چهار تا پلیس، ۱۱۵ زندانی.
خب موقع ضبط مستند هم تابستون زیبا و کوتاه نروژ بوده و زندانیان همه جا جلوی خونههاشون نزدیک ساحل با مایو آفتاب میگرفتن. مور یه نگاهی به اینا میکنه و میگه واقعا آیا این بزرگوارا اومدن اینجا تنبیه بشن؟ چه جوری قرار اینا تنبیه بشن؟ اون افسر پلیس جواب میده میگه اینکه اینا توی جامعه نیستن. خونواده و دوستاشون رو نمیبینن، اون تنبیهشونه و ما هم البته اینجا تلاشمونو میکنیم که اونا رو به جامعه برگردونیم. ضمنا هم اصلا ایده همچنین نوع مجازاتی از قانون اساسی آمریکا میاد که میگه نباید زندانیا رو ظالمانه تنبیه کرد و در مستند مایکل مور، تصاویری از زندانهای آمریکا را به نمایش میذاره که در اونجا پلیسهای آمریکایی با زندانیان به خشونت رفتار میکنن.
آمریکایی که از بالاترین نرخهای بازگشت مجرم به زندان رو داره در دنیا. تقریبا هشتاد درصد زندانیان تا پنج سال بعد از آزادیشون دوباره برمیگردن به زندان. نروژ یکی از کمترینها رو داره. یعنی بیست درصد از زندانیان دوباره برمیگردن به زندان. در واقع نروژیها این هزینه سنگینی رو دارن میکنن.،اون خونه و تشکیلات و کامپیوتر و اینها رو دارن به زندانیها دارم میدن که زندانی دیگه برنگرده. هم اصلاح بشه به عنوان یک انسان. بره زندگیشو بکنه و همین این که دوباره نیاد و چند سال مهمان سیستم بشه. هزینه درست کنه براشون.
مایکل مور بعدش به یک زندان فوق امنیتی نروژ هم میره تا ببینه اونجا چطوره؟ شرایط در اونجا هم همین شکل بوده. زندانیا هر کدوم یه واحد مسکونی خودشون رو داشتن و هر کدوم داشتن یه مهارتی رو یاد میگرفتند. یکی نقاشی میکرد. یکی توی استودیوی زندان موسیقی ضبط میکرد. یکی به صورت مکاتبهای داشت فلسفه میخوند و هر کسی داشت یه مهارتی رو یاد میگرفت. بعد از بازدید از زندان، مور با یک لوله کش به اسم ترون «Terone» دیدار میکنه.
ترون، پدر یکی از قربانیان بزرگترین حمله تروریستی نروژ است. پسر هفده ساله ترون، در سال ۲۰۱۱، در یک گردهمایی سیاسی، در یک جزیره نزدیک اسلو شرکت کرده بود که یک نژادپرست که عقاید نونازی داشته میاد و بچههای بیگناه رو به رگبار میبنده و ۵۴ نوجوان در اون روز کشته میشن. این همون حادثهای است که علی بندری عزیز در همون اولین اپیزود چنل بی توضیحش رو داده.
خلاصه وسط اون حملات، پسرش با موبایل به ترون زنگ میزنه و میگه پدر اینجا یه نفر داره به ما تیراندازی میکنه. چیکار میکنیم؟ ترون میگه بهش گفتم که یه جوری خودتون رو قایم کنید. مراقب همدیگه باشین. با بقیه بچهها با هم باشید. اما نیم ساعت بعدش پسرش کشته شده بود. مور از ترون میپرسه هیچوقت فکر کردی کهای کاش پسرت به جای موبایل اسلحه داشت دستش؟ ترون میگه چیزی که حسرت رو میخورم اینه که ای کاش بهش میگفتم بپره توی آب. شنا بکنه و از اونجا دور بشه.
در نروژ، مجازات مرگ وجود ندارد. بنابراین حتی این تروریست سنگدل هم نهایتا ۲۱ سال در زندان میمونه. ترون میگه مهمه که حتی این جانی هم روال دادرسی عادلانهای داشته باشه. مور میگه تو واقعا برات مهمه که این آدم سنگدل عادلانه دادرسی بشه؟ میگه البته. مور میپرسه اگه شانسشو داشتی دوست داشتی این آدم رو بکشی؟ اون پسرت رو کشته. تو میگه درسته که اون پسرم رو کشته، درسته که اون یه تفالهاس. اما این به من این اجازه رو نمیده که منم بزنم اون رو بکشم.
مایکل مور میگه خب این بزرگترین حمله تو نروژ بوده. بعد از این که شما تو نروژ کار خاصی نکردید. فقط طرف رو اومدید محاکمه کردید. بگیر و ببند راه انداختید. پلیسها را مجهز به سلاح نکردید. چون پلیسای نروژ تفنگ نمیبندن در حالت عادی. ترون میگه در نروژ تمام سیستم ما از نخست وزیر و خانوادههای سلطنتی و اینا بگیر تا رسانهها و همه، همه میگفتن این اتفاق بد بالاخره افتاده. حالا دیگه ما باید حواسمون به کشورمون باشه. نذاریم ناراحتیمون، خشممون باعث بشه کشورمون آسیب ببینه.
خلاصه حمله مایکل مور به نروژ هم تموم میشه و بعدش مور دو به شک بود که کجا بره؟ یکی از گزینههاشم اتفاقا ایران بود که اشاره هم میکنه به اینکه ایران در تحقیقات سلولهای بنیادین یک کشور پیشرو هست. جل الخالق! یه جا هم از ما به نیکی یاد کردن.
(۴۲:۲۰-
نهایتا اما مور این بار سر از تونس درمیاره. در تونس، مایکل مور اشاراتی میکنه به اینکه علی بن علی، دیکتاتور سابق تونس، چطور از قدرت خلع شد. به نقش زنان در پیروزی جنبش مردم هم اشاره میکنند و به این که نقش رسانههای تونس در پوشش دادن اخبار انقلابشون چقدر تاثیرگذار بود توی پیروزی اون جنبش. نهایتا هم که مردم موفق شدن بن علی رو از قدرت کنار بکشن و نهایتا یک دولت دموکراتیک بر سر کار بیارن؛ اما بعد از همه این پیروزیها، یکی از احزاب تونس با برابری حقوق زنان و مردان مخالف بود. برای همین، زنان تونس دوباره ریختن تو خیابونها و برای حقوق خودشون جنگیدن.
البته زنان تونسی در کنار خودشون مردانشون رو هم داشتن و اکثریت مردم خواهان این بودن که حقوق زنان باید حفظ بشه. خواستههاشون این بود که دولت باید به زنان و مردان فرصتهای برابر برای اداره کشور بده و دولت باید جلوی خشونت علیه زنان رو بگیره. حواسش باشه که توی خونهها داره چه اتفاقی میفته و خشونتی اگر هست علیه زنان، ساز و کاری باشه که جلوی اینها رو بگیره. بعد از اینکه اومدن زنا و اعتراضات شون رو انجام دادن، در پارلمان رای گیری میشه و اکثریت قاطع نمایندهها، خواستار حقوق برابر زنان و مردان میشن.
مور اینجا این تجربه موفق رو در تونس با جنبش زنان آمریکا در دهه ۱۹۷۰مقایسه میکنه و میگه اونجا به زن زنان آمریکا موفق نشدند که به حقوقشون برسن. مور از یکی از زنان موفق تونس میپرسه چیزی هست که بخوای به آمریکاییها بگی؟ میگه آمریکاییها، شما آدمای خوشبختی هستید که توی یه کشور بزرگ و پیشرفته به دنیا اومدید. شاید شما قویترین باشید؛ اما کنجکاو ترین نیستید.
راجع به دانشمندا و نخبههای آمریکایی حرف نمیزنهها. راجع به توده مردم آمریکا داره حرف میزنه. میگه مثلا من خیلی چیزا از موسیقی زبان و فرهنگ شما آمریکاییها میدونم؛ اما من من فرهنگ خودم رو هم دارم که خیلیم بهش مفتخر هستم؛ اما شما راجع به فرهنگ من چی میدونید؟ یا راجع به فرهنگ زیمباوه چی میدونید؟ یا فرهنگ استونی چی میدونید؟ چرا انقدر وقتتون رو صرف چیزای چرندی مثل چه میدونم برنامههای کارداشیان میکنید؟
شماها بودین که اینترنت ابداع کردید. ازش استفاده کنید. بخونید و بعدم بیاید دنیا رو بگردید. خارج مستند بگم اشاره این خانم به دانش محدود آمریکاییها، راجع به بقیه دنیاست. در اروپا مسافرت به بقیه کشورها خیلی راحت و رایجه و برای همینم مردم دید نسبتا خوبی راجع به کشورهای مختلف دارن.
در آمریکا فقط ۴۲ درصد از جمعیت مردم پاسپورت دارن. البته کم بودن مرخصی سالانه که گفتیم اینجا به طور متوسط دو هفته یا کمتر از اون هستش و بزرگ بودن و متنوع بودن خود آمریکا هم شاید از دلایلی باشه که مردم آمریکا کمتر از کشور خودشون خارج میشن و عموما دید محدودی راجع به بقیه دنیا دارن و نمیدونن کشورها در کجا واقع شدن؟ به چه زبانی حرف میزنن؟ فرهنگشون چطوره؟
(۴۶:۴۰-۴۷:۱۰)
حمله آخر مایکل مور به کشور ایسلند بود. در روز ۲۴ اکتبر ۱۹۷۵ همه زنان ایسلند دست به اعتصاب زده بودن. البته اینکه میگیم همه ایسلند، کل جمعیت ایسلند همین الان هست ۳۵۰ هزار نفره؛ اما به هر حال ۹۰ درصد زنان ایسلند در اون روز کار نکردن و همه چیز مختل شد و از اون روز تاثیر زنان توی جامعه قشنگ اومد جلوی چشم همه.
پنج سال بعد از اون بود که مردم ایسلند برای اولین بار در تاریخ جهان، یک زن را برای ریاست جمهوری خودشون انتخاب کردن. البته اینم بگم که پونزده سال قبلتر از اون اولین نخستوزیر زن در سریلانکا انتخاب شده بود. مایکل مور میگه جالبه وقتی در تاریخ نگاه میکنی، میبینی هزاران سال رویه برعکس بوده. این مردان بودند که تصمیم میگرفتن. بعد کم کم مردم گفتند که خب این حق زنام هست که در تصمیمگیریهای کشور دخالت بکنن.
دهها کشور هستند که نخست وزیر و رییس جمهور و رییس پارلمان زن داشتن و دارن در کشورهای اسلامی هم هستند. در همسایگی خود ایران ما هم بودن. پاکستان بینظیر بوتو رو که یادمون نرفته؟ و خیلی جاهای دیگه رهبران سیاسی زن داشتن و در ایسلند هم بعد از اینکه اون خانم رییس جمهور شد، این مسائله خیلی تاثیرگذار بود و نسلی از مدیران زن در شرکتهای خصوصی و نهادهای دولتی شکل گرفتن.
در ایسلند اعضای هیات مدیره شرکتها، باید حداقل ۴۰ درصد زن باشن و حداقل ۴۰ درصد هم مرد باشند. یعنی قرار نیست که تبعیض نه علیه مردا باشه و نه علیه زنها. تحقیقات نشون داده که وقتی حداقل سه زن در یک هیات مدیره هستن، اون وقت که میشه تغییرو دید. چون اگه فقط یک زن باشه توی هیات مدیره، یا حتی اگه دو تا زن باشه، باز اینا حس میکنن که در اقلیت هستند و واقعا هم خب در اقلیت هستند. اما وقتی که سه نفر میشن، اون وقت که کم کم جرات پیدا میکنن و دینامیک اون گروه کلا متفاوت میشه.
تو این مستند مور با همون خانم رییس جمهور سابق ایسلند که اولین رییسجمهور زن دنیا هست هم مصاحبه میکنه. اون میگه هر پدری میدونه که دخترش به اندازه پسرش از هوش بهره برده. هر برادری هم میدونه که اندازه خواهرش توانایی و استعداد داره و در آخر هم میگه که اگه قراره که جهان حفظ بشه، این کار، کار زنهاست. چون زنان اداره جهان رو با جنگ کردن انجام نمیدن. با حرف انجام میدن.
مور، در آخر این کشورگشاییهاش دوباره به آلمان برمیگرده و در برلین در کنار بقایای دیوار برلین با یک دوست قدیمیش که یک دوست صمیمیش هستش، ملاقات میکنه. اونم از آمریکا اومده بود آلمان. هم رو اونجا میبینن. یاد گذشته میکنن. وقتی که جوانتر بودن و شنیده بودند که دیوار برلین قراره که برداشته بشه. سریع خودشون رو به برلین رسانده بودند تا به چشمشون این واقعه تاریخی رو ببینن. رفته بودن تماشا، اما جوگیر شده بودن یه دفعه به خودشون اومده بودن دیده بودن اون بالای دیوار هستن با بقیه دارن با تیشه دیوارو میکوبن. دیواری که قرار بود برای دههها بمونه، کمتر از سی سال دوام آورد و در عرض یک شب از بین رفت.
میگه همون زمانها بود که ماندلا یه دفعه از زندان آزاد شد و رییس جمهور آفریقای جنوبی شد. چیزی که اصلا کسی فکرشو نمیکرد. بعد از اون دیگه میگه با خودم گفتم آقا حله دیگه. هر چیزی میتونه اتفاق بیفته. بعد مایکل مور حین صحبت با دوستش، همه چیزهایی که از فتوحاتش به قول خودش آورده بود رو مرور میکنه و آخرشم میگه که آره اون کشور که آموزش خیلی خوب بود. او یکی دانشگاهش خوب بود. اینکه زندانش اینجوری بود. همه خیلی خوب بودن و بعد میگه که انگار این رویای آمریکایی همه جا هست؛ غیر از خود آمریکا.
اما بعد دوستش بهش یادآوری میکنه که بابا یادت رفته ما خودمون تو آمریکا قدیما مجانی رفتیم دانشگاه؟ بعد یادش انداخت که سیستم آموزشی فنلاند که بر اساس ایده آمریکایی بوده. اون زندان نروژی هم همینطور بوده. اون حمایت از کارگر و جنبش زنان و اینا همه چیز در آمریکا بوده و ایدههای آمریکایی بودن اینا و میگه که اصلا پس لازم نبوده که من به این کشورها حمله کنم تا اونها رو بدزدم و به آمریکا برگردونم.
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم/ آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
مایکل مور یکی از معروفترین مستندسازان دنیاست. مور برای فیلم بولینگ برای کلمباین «Bowling for Columbine» در سال ۲۰۰۲، جایزه اسکار بهترین فیلم مستند رو گرفته. در سال ۲۰۰۴ هم فیلم فارنهایت ۹/۱۱
«Fahrenheit 9/11» هم جایزه نخل طلای جشنواره کن «Cannes Film Festival» برده. همین فیلم فیلم فارنهایت ۹/۱۱، رکورد فروش فیلم مستند در تاریخ آمریکا را زده و ۱۱۹ میلیون دلار فروش داشته. خب. با این مشخصات، واقعا مستندساز معروف و شناخته شده و موفقی هستش.
نقدهای مور، عموما متوجه موضوعاتی مثل جهانی سازی، نظام سرمایهداری، فساد شرکتهای بزرگ، قانون مالکیت اسلحه و فعالیتهای نظامی و جنگهایی هستش که آمریکا در کشورهای دیگه راه میندازه. در این فیلم مایکل مور در خود فیلم اذعان کرده که میدونه که همه این کشورها مشکلات خاص خودشون رو دارن؛ اما اون اومده برای چیدن گلها. نه علفهای هرز.
مایکل مور داره تو این فیلم سیاستمدارهای آمریکایی و البته مردم اون کشور رو دعوت میکنه که تجربه بقیه کشورها رو هم ببینید. تلاشش رو میکنه که بگه به جای هزینه کردن مالیاتهای مردم برای جنگ، اون رو صرف خود مردم آمریکا کنید. به چه روشی؟ به این روشی که در کشورهای دیگه هم دارن انجام میدن. پر واضحه که مور یک آمریکایی میهنپرست؛ اما خب به بعضی از سیستمهای کشورش نقد داره.
در این مستند، مایکل مور عمدا دست به مقایسههایی میزنه که شاید مقایسه درستی نباشن و شرایط اون کشورهایی که داره اون رو با آمریکا مقایسه میکنه، اصلا شاید قابل قیاس نباشه با آمریکا. اما مایکل مور انگار به عمد میخواد که تماشاگر راجع به اون اتفاقایی که تو اون کشورها افتاده فکر بکنه. مثلا مقایسه شرایط ایسلند ۳۵۰ هزار نفری با آمریکای ۳۳۰ میلیون نفری یا سرعت غذا خوردن فست فودی آمریکاییها با غذا خوردن لاکپشتی فرانسویها.
مضافا برای اینکه راه حلی که یک کشور برای یک مسائله پیدا کرده رو نمیشه کپی کرد و در کشورهای دیگه هم عین همون پیاده کرد. شرایط کشورهای مختلف رو هم باید در نظر گرفت؛ اما اون چیزی که میتونه راهگشا باشه، اینه که مثالهای جالبی که مور توس این مستند آورده، میتونه به عنوان الگو برای آمریکا یا سایر کشورها استفاده بشه.
خب این بود اپیزود هشتم پادکست داکس. پادکستی که من در اون فیلمهای مستندی که میبینم و مطالبی که در موردشون میخونم رو براتون تعریف میکنم. پیش از اینکه این اپیزود به پایان برسونم. خوشحال میشم اگه نظراتتون رو در مورد این پادکست، در بخش کامنتهای اپلیکیشن و یا در اینستاگرام و توییتر بنویسید تا از اونها مطلع بشم. ممنون میشم اگه پادکست داکس رو به دوستانتون هم معرفی کنید. در آخر هم بخشی از آهنگ معروف «we are the world» رو که اینبار توسط افسران زندان هالدن نروژ «Halden Prison» اجرا شده رو تقدیمتون میکنم. ممنونم از شما. تا اپیزود بعدی خدانگهدار.
(۵۶:۳۶-۵۷:۴۶)
بقیه قسمتهای پادکست داکس را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت نهم - نسل کشی ارامنه
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود دوازدهم: نبرد پیش رو با چین
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت یک - معضل اجتماعی (Social Dilemma)