من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاویهام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
اپیزود هجدهم: کلاهبرداری تلفنی (Scams)
سلام من پیمان بشردوست هستم. یه آدم علاقهمند به فیلمهای مستند و اینجا در پادکست داکس در مورد فیلمهای مستند صحبت میکنم. وسط روزه و سرکار هستید و برای تنوع میگید که ایمیلهای شخصی برم چک بکنم؛ بلکه یه خرده حال و هوام عوض بشه. یه دفعه میبینید که یک ایمیل از یک فرد ناشناس دریافت کردید. ایمیل رو باز میکنید. یک ایمیل انگلیسی هست.
میبینید که اون فرد براتون نوشته که چه نشستهاید که همای سعادت روی دوشتان نشسته! شما برنده یک قرعهکشی شدید و الان دیگه با این پولی که برنده شدید رسما وارد جمع میلیونرها شدید. تبریکات ما رو بپذیرید. نگران نباشید. پولی که برنده شدید فعلا پیش ما جاش محفوظه اما این پول شماست. اینو باید تحویل بگیرید ولی بایستی کارای اداریش رو انجام بدید که اینم یه مقداری هزینه برمیداره. هزینه کاغذبازی و کار اداری و اینها قابلتون نداره میشه بیست هزار دلار. اینو اگه محبت کنید هرچه زودتر برامون به این حساب واریز بکنید، ما هم اون یک میلیون دلاری که برنده شدید رو میریزیم به حسابتون.
قضیه براتون شکبرانگیزه اما یه خرده هم با خودتون کلنجار میرید که نکنه واقعا یک میلیون دلار برنده شدم؟ سریع هم فکرتون میره سمت این که اگه همچین پولی دستم باشه چیکار میکنم؟ چه املاکی رو بخرم؟ کجاها سرمایهگذاری کنم؟ و از این حرفا. از اون طرف با خودتون میگید بابا قرعهکشی کدومه؟ من اصلا نمیدونم این شرکتی که این میگه تو قرعهکشیش برنده شدم کجا هست؟ چطور ممکنه آخه توی قرعهکشی که اصلا شرکت نکردم برنده شده باشم؟ اصلا چرا باید یکی به من یک میلیون دلار پول بده و کمکم شکتون تقویت میشه که حتما باید یه کاسهای زیر نیم کاسه باشه.
حساب بانکی که بهتون داده رو چک میکنید. میبینید که مربوط میشه به یک بانک در کشور نیجریه. حالا دیگه سریع یادتون میاد یه جایی خونده بودید که کلی کلاهبردار اینترنتی در نیجریه هستند که کارشون اینه که به مردم راجع به قرعهکشیهای قلابی ایمیل میزنن و سرشون کلاه میذارن. دیگه قضیه براتون روشنه که این یک طعمه است و یک کلاهبردار احتمالا اهل نیجریه براتون دام پهن کرده. این نوع از کلاهبرداریها رو بهش میگن اسکم «scam» و در سالهای اخیر از سمت یه تعداد کشور خاصی بیشتر انجام شده.
خانم ماریانا ونزلر مستندساز شجاع و ماجراجوی شبکه نشنال جئوگرافیک در سال ۲۰۲۰ یک مجموعه مستند هشت قسمتی درست کرده به اسم ترافیک یا قاچاق که به هشت بازار قاچاق یا بازار غیرقانونی مختلف میره. با آدمایی که در اونها فعالیت میکنند رو در رو مصاحبه میکنه. سعی میکنه که دلایل ریشهای وجود اون بازار رو به نمایش بذاره. در اپیزود هفدهم من در مورد یکی از قسمتهای این مجموعه که با موضوع تجارت و قاچاق کوکائین بود صحبت کردم.
در این اپیزود در مورد یکی دیگر از قسمتهای مجموعه ترافیک به اسم اسکم صحبت میکنم. اولش کمی راجع به خود اسکم یا کلاهبرداری اینترنتی حرف میزنم. بعدش خلاصهای از مستند اسکم تعریف میکنم. در آخر هم یک مصاحبه شنیدنی خواهیم داشت با یک انسان شریف که خدمات زیادی رو در کشورمون انجام داده. حالا درموردشون بیشتر چیزی نمیگم تا خودتون به وقتش در این اپیزود باهاشون آشنا بشید.
خب نمیدونم از این ایمیلهایی که گفتم تا به حال دریافت کردید یا نه؟ یعنی از این ایمیلهایی که هدفشون کلاهبرداری از شماست. برای خود من که در چند سال گذشته سه چهار بار پیش اومده. از جمله اتفاقا آخریش همین امروز بوده ولی خب خوشبختانه به خاطر نحوه نگارش ایمیل و ظاهر ایمیل، مثلا فونتهای غیر حرفهای که به کار میبرن، یه طورایی تابلو بود که این یک ایمیل قلابیه اما اگه نحوه نگارشش بهتر باشه یا اگه دریافت کننده ایمیل توجه زیادی به فرمت نامه نکنه و بیشتر حواسش بره به سمت اون پولی که فکر میکنه که قراره بهش برسه، چه بسا هم آدم راحت در دام کلاهبردارها بیفته.
این نوع از کلاهبرداری که بهش میگن اسکم «Scam» تاریخچهای طولانی هم داره. بیشتر از دو قرنه که کلاهبردارها از این حربه استفاده میکنن. البته اولش در اروپا بوده و به طبع اون زمان اینترنت نبوده دو قرن پیش& ایمیلی در کار نبوده و کلاهبرداری از طریق ارسال نامه همچین کلاهبرداریهایی میکردند. نامه میزدنداریک قرعهکشی شدید. این پولو برای ما بفرستید اما بعد که اینترنت و ایمیل رایج شد، دیگه از دور و بر سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ به بعد یه تعداد از کلاهبردارهای نیجریهای وارد این کار شدن و از طریق ایمیل شروع کردن به کلاهبرداری از مردم کشورهای دیگه.
هزینه زیادی هم که خب نداشت براشون. فقط یه کامپیوتر لازم داشتن و بعدم بشینن یک متن رو به هزاران آدرس ایمیلی که از مردم کشورهای مختلف داشتن میفرستادن و کافی بود که یک نفر از این آدما در دامشون گیر بکنه. بعد از یه مدتی این کلاهبردارها دیگه فقط نمیگفتن که شما در قرعهکشی برنده شدید. کمکم موضوعات دیگه هم اضافه شد. مثلا شبیه به ایمیلی که من امروز دریافت کردم ایمیل میزنن که آره من در شرکت نفت نیجریه کار میکنم و میتونم به شما نفت خام خیلی ارزونی بفروشم و شما میتونید خوب بفروشیدش و میلیونر بشید.
تابلو هم هست البته ایمیلهاشون. یه ایمیل بدون اینکه شما رو مخاطب قرار بده، اسمتون رو اون اول ایمیل بگه و کاملا معلومه که عین همین رو برای هزاران نفر دیگه هم فرستادن یا اینکه مثلا یه مدل دیگش اینه که سر آدمهای مجرد و کسایی که دنبال یک نفر برای دوستی یا ازدواج میگردن، خودشونو در قالب یک خانم زیبا جا میزنن. یک عکس خوبی میفرستن و چند بار چت میکنن. بعد میگن که پول بلیتم رو بفرست تا من بیام آمریکا و باهات زندگی کنم و موضوعات دیگه.
خلاصه از همین راه صدها میلیون دلار از مردم کشورهای مختلف کلاهبرداری کردن و انقدر بدنام شدن که دیگه آوازه منفی اسکنمرهای نیجریهای یا کلاهبرداران ایمیلی نیجریهای در دنیا پیچید و حتی کلی جک در موردشون راه افتاد توی اینترنت و کمکم بیشتر مردم آگاه شدن از موضوع.
به مرور هم کشورهای دیگه فشار آوردن به دولت نیجریه که آقا این بساط رو تو کشورتون جمع کنید و تا حد زیادی هم جلوی این کار رو گرفتن. اینو من بگم که این مدل کلاهبرداری با نیجریه شروع شد اما فقط مختص نیجریه نموند و از کشورهای دیگه هم از همین مدل کلاهبرداریها انجام میشد و هنوز هم میشه اما خب نیجریه دیگه تو این مسائله معروف شد. این کلاهبرداری ایمیلی بود. حالا در این اپیزود میخوایم راجع به یک پدیده دیگهای صحبت بکنیم که در ادامه همون کلاهبرداریهای ایمیلی شکل گرفته و اون هم کلاهبرداری تلفنی هست.
بیشتر کلاهبرداریهای تلفنی الان از دو کشور انجام میشه. یکیش جامائیکاس. اول در مورد جامائیکا حرف میزنیم و بعد میریم ببینیم کشور دوم کجاست؟ کشور جامائیکا یک جزیره است که در دریای کارائیب قرار گرفته. یعنی در اطراف آمریکای مرکزی هست و نزدیکترین کشور بهش کوبا است. کوبا کشور خیلی کوچیکی هم هست. تقریبا هم اندازه با استان قم هست. جمعیتش سه میلیون نفره. یه تاریخ پر از تلخی و سیاهی هم داره که بد نیست یه اشاره کوتاهی بهش بکنم.
کریستف کلمب اونجا رو کشف کرده و نزدیک ۱۵۰ سال این کشور زیر سلطه اسپانیا بوده و اونا هزاران برده رو از آفریقا به اونجا بردن تا براشون کارهای کشاورزی انجام بدن. بعد از اسپانیاییها هم تا چند سده جامائیکا جزئی از امپراتوری بریتانیا بوده و بریتانیاییها هم مزارع وسیع شکر رو در اونجا درست کردن و تا تونستن اونجا رو استعمار کردن. تا اینکه در سال ۱۹۶۲ دیگه این کشور مستقل شد. پس جامائیکایی که میگیم همچنین مختصاتی داره. یه جزیره هستش. یه کشور گرمسیریه و اکثر مردمش هم آفریقایی تبار هستن و به خاطر حضور بلندمدت انگلیسیها زبان اصلی مردم اینجا هم انگلیسی هست.
خب تا اینجا پس فهمیدیم که اسکم یا کلاهبرداری اینترنتی چیه و جامائیکا در کجا قرار گرفته؟ حالا تازه بریم سراغ مستند ترافیک، ببینیم مشاهدات خانم ماریانا ونزلر چی بوده؟
خانم ماریانو ونزلر و تیم شبکه نشنالجئوگرافیک از آمریکا به کشور جامائیکا سفر کردن. اتفاقا آمریکاییهای زیادی به جامائیکا سفر میکنن. به خاطر هوای خوب و ارزونی نسبی، هر سال یه چیزی حدود چهار میلیون نفر از این کشور دیدن میکنند که یک و نیم میلیون نفرشون آمریکاییها هستن. چون تقریبا میشه گفت که به آمریکا نزدیکه.
یکی از بهترین مناطق توریستی جامائیکا یک منطقهای هست به اسم مانتگو «Montego» که اون منطقه پر از هتلهای لوکس و زیبا. برای خیلی از توریستهایی که به این کشور میرن، جامائیکا یعنی فقط منطقه مانتگو. همین ویلاهای لوکس و ساحلهای زیبا و هتلها و بارهای استوایی، رقصیدن و خوش گذروندن و نوشیدن و آفتاب گرفتن و در ساحل شنا کردن و کارایی از این دست اما اگه شما از اون محدوده زیبایی که برای توریستها ساخته شده خارج بشید، میبینید که یه دفعه همه چیز تغییر میکنه.
ناگهان میبینید که پشت همون هتلهای فوقالعاده مجلل، محلههایی فوقالعاده فقیرنشین هستن. مانتگو منطقهای هست که دو قشر فوقالعاده ثروتمند و فوقالعاده فقیر به همدیگه میرسن. این منطقه که بهشت توریستها هستش، بیشترین سرانه قتل در دنیا رو داره اما نکته عجیب ماجرا اینه که دلیل عمده این آمار بالای قتل و جنایت به دلیل مواد مخدر یا سیاست یا مسائلی از این دست نیست؛ بلکه مربوط میشه به یک جرم جدید. چه جرمی؟ اسکمینگ یا کلاهبرداری تلفنی.
چیکار میکنن؟ شبیه به همون اسکمینگ ایمیلی که توضیح دادم. منتها این دفعه دیگه تماس میگیرن و به شما میگن که شما برنده یک قرعه کشی شدید که هفت و نیم میلیون دلار جایزهاش هست یا مثلا برنده یک «مرسدس بنز کلاس اس» شدید. یعنی یه چیزایی میگن که گوش آدم تیز میشه و در عین اینکه میگه من همچین قرعهکشی اصن یادم نمیاد اما برای آدم جذاب و هیجانانگیزه و بدش نمیاد که امتحان کنه و گوش بده که ببینه اون آدم داره چی میگه.
بعد اون کلاهبرداری که زنگ زده میگه که تنها کاری که شما باید بکنید اینه که یه هزینهای رو به عنوان هزینه بررسی مدارکتون پرداخت بکنید. اونم خیلی راحته. به این شماره که میگم تماس بگیرید یا این عدد رو به این شماره اساماس بکنید. راحتم هست دیگه؟ بعضیا میگن باشه. امتحان میکنم. ببینیم چی میشه؟ بعدم خوشحال و خندان که کارهای اداری و کردم و دیگه منتظر میشینن که اون هفت و نیم میلیون دلار بیاد توی حسابشون یا سر و کله اون مرسدس بنز پیدا بشه و پر واضحه که هیچ وقت هم این اتفاق نمیفته.
این هزینههایی که آدمهای مختلف دارن پرداخت میکنن و از طریق اساماس یا پرداخت بانکی دارن پول میدن به این کلاهبردارا، در سال یه عددی میشه حدود سیصد میلیون دلار. اصلا پول کمی نیست. خیلی از آدمهایی که تا دیروز هیچ پولی نداشتن یه دفعه در عرض یک روز تبدیل میشن به یه آدم میلیونر ثروتمند.
ماریانا برای فهمیدن مسائله اسکمینگ به یکی از محلههایی میره که پاتوق خیلی از کلاهبرداری تلفنی هستش. در اونجا با یه خواننده رپر اهل همون جامائیکا به اسم اکسپلویت آشنا میشه. در واقع اونها سر صحنه فیلمبرداری یه موزیک ویدیو بودن. یه تعداد زیادی جوون توی خیابون بودن و میرقصیدند. موتورهای لوکس و ماشینای گرون قیمت رد میشد. توی حال و هوای ساخت یک موزیک ویدیو بودن همه. اتفاقا اسم آهنگ بود پول بزرگی که سر و کلهاش پیدا میشه. بیگ مانی پاپینگ.
اصن موضوع خیلی از آهنگهایی که این خواننده به خصوص میخونه جشن گرفتن و لذت بردن از پول زیاده. پول زیاد، پول آسون، خطرات بزرگ، تغییر در سبک زندگی، تجملات، فحشا و حواشیای که برای کلاهبرداری تلفنی درست میشه رو این آقا در آهنگاش به اونها میپردازه. از همین معلومه که انقدر این مسائله کلاهبرداری تلفنی رایجه بین جوونهای جامائیکا که موضوع آهنگهای رپر پرطرفدارشون همین مسائله هستش.
ماریانا سعی کرد از زیر زبون این آدم بکشه بیرون که خب برادر تو که میگی پول بزرگ و آسون سر و کلهاش پیدا میشه، تعریف کن برامون. منظورت از طریق اسکم هست دیگه؟ چون همه آدرسهایی که میدی ظاهرا مربوط میشه به اسکم. اون اما کلا از اساس مسائله را تکذیب کرد. گفت نه من منظورم کلیه. منظور خاصی ندارم. البته معلوم بود که داشت خودش رو به کوچه علی چپ میزد.
ماریانا هم دیگه زیاد پیش نگرفت. چون میدونست که کلاهبردارها خیلی راجع به این موضوع محافظهکار هستن و مراقب هستن که هر حرفی رو نزنن. چون اینا بین خودشون یه رسمی دارن تو جامائیکا که میگن خبرچین باید کشته بشه و حواسشون خیلی به این هست که چیزی نگن که کلاهبردارای دیگه عصبانی بکنن. اصلا شوخی ندارن و شده که آدما دوستان یا اعضای خونواده خودشون رو به ظن اینکه خبرچینی کرده کشتن.
غیر از این مسائله هم اتفاقا همون چند هفتهای که تیم نشنال جئوگرافیک در اونجا بودن، دولت جامائیکا به خاطر اینکه کلاهبرداریها رو بیشتر کنترل کنه، در کشور وضعیت اضطراری اعلام کرده بود و پلیس هر از گاهی به مخفیگاه کلاهبردارا حمله میکرد. به خاطر این دو تا دلیلی که گفتم، ارتباط برقرار کردن با کلاهبردارها خیلی سخت شده بود اما تیم مستندساز باز هم با اتکا به منابع محلیای که داشتن کمکم تونستن به چندتا کلاهبردار لینک بزنن.
یکی از منابع محلی برای اینکه راجع به تاریخچه کلاهبرداری تلفنی اطلاعاتی رو بده، ماریانا رو برداشت برد به خارج شهر. یه ساختمونهایی رو در خارج شهر بهش نشون داد و گفت این ساختمونا کال سنتر هستن. کال سنتر از این شرکتهایی که بیزینسشون از راه تماس تلفنی میچرخه. مردم جامائیکا انگلیسی صحبت میکنن. درآمد متوسط مردم در جامائیکا از درآمد مردم آمریکا و کانادا هم کمتره. در یه تایم زون هم قرار گرفتن. یعنی ساعت رسمیشون خیلی نزدیکه به ساعت رسمی کانادا و آمریکا. برای همین از قدیم یه تعداد شرکتی اومده بودن در اونجا کال سنتر درست کرده بودن که از این فرصت استفاده کنن.
یعنی از این شرکتهایی زده بودند که عموما کارشون بازاریابی تلفنی هست. یه تعداد پرسنل دارن. کارشون اینه که صبح تا شب زنگ میزنن به آدمها در کانادا، در آمریکا، کشورهای دیگه و میگن که مثلا ما این محصول داریم. عملکردش اینطوره و بازاریابی تلفنی میکنند. اون کسی که در آمریکا یا کانادا داره این تماسو جواب میده هم خبر نداره که تماس از جامائیکا داره انجام میشه. چون شماره آمریکایی یا کانادایی تو گوشیش میفته. پس این داستان کال سنترها.
یه تعداد زیادی کال سنتر در جامائیکا ایجاد شده که برای شرکتهای غربی کار میکنند اینا و خب کار اونها هم قانونیه اما بعضی از کسایی که در همون شرکتها دست اندرکار بودن یه دفعه به این فکر کردن که ما که اینجا دفتر و دستک و پرسنل که داریم. شماره تلفن میلیونها نفر آمریکایی و کانادایی رو هم که داریم. از موقعیت یه طور دیگهای بیایم استفاده کنیم. بیایم از این امکانات برای کلاهبرداری تلفنی استفاده کنیم.
البته کلاهبردارها به این کار خودشون میگن بازی. میگن گیم و برای شروع بازی این لیست شماره تلفنها مهمترین چیزه. انقدر این لیست مشتریان مهمه که با خرید و فروش اسم و شماره تلفن آدما، بعضیا در جاماییکا میلیونر شدن. با همه سختیهایی که وجود داشت ماریانا و تیمش تونستن به چند کلاهبردار لینک بزنن و صحبت کنن. بازم به همون شرط پنهان موندن هویتشون. به خاطر همین با همه کسایی که مصاحبه میکردند صورتهاشون پوشیده بود و صداشونم در مستند تغییر داده بودند که شناخته نشن.
یکی از کلاهبرداران یه دختری بود به اسم توتی که روزها در یک هتل مجلل کار میکرد و در طول روز با توریستهای زیادی سروکار داشت. توتی میگفت که کار کردن در اون هتل شبیه به بردهداریه و دستمزد یک ماه من معادل پول یه شب موندن توی همون هتل هست. بنابراین انقدر کمه که مجبوری که یه کار دیگهایم کنارش انجام بدی و تنها گزینهای که من دارم اسکمینگ هستش. میگفت که در طول روز با توریستها حرف میزنه. شوخی میکنه و بهشون چیزای مجانی میده؛ چیزای مجانی هتل و خلاصه هر کاری میکنه که دلشونو به دست بیاره و بعد وقتی که اونا دارن از هتل میرن شماره تلفنهاشون رو میگیره.
روزا کارش اینه که شماره تلفن جمع میکنه و عصرها هم به تدریج به همون شمارههایی که جمع کرده، طعمههاش در آمریکا زنگ میزنه. طعمههاش هم کیا هستن؟ آدمایی که تنها زندگی میکنن. سالمندانی که تنها زندگی میکنن یا آدمای دیگهای که تنها اومدن سفر و این نشون میده که احتمالا در زندگیشون تنها هستن.
میگه که بعضی از طعمههایی که من بهشون زنگ میزنم بدون هیچ تردیدی همون لحظه پولی که گفتم رو برام میفرستن. چرا؟ دلیلش واقعا دردناکه. توتی میگه که چون تنها تو خونشون نشستن. کسی نیست که بهشون زنگ بزنه. از بچههاشون خبری نیست. از همسر سابقش جدا شده یا هر چیزی. یه شکستی خورده توی زندگیش و حالا هم ناراحت و تنهاست و از شانس بدش همون موقع هم یه کلاهبردار بهش زنگ میزنه. اون موقع احتمال اینکه آدما به دام بیفتند خیلی زیاده. میگه چون در همچین حالتی اتفاقا خود قربانی دوست داره که با یه نفر صحبت بکنه.
کلاهبردار که زنگ میزنه اون خودش دوست داره که همینطور هی حرف بزنه و متاسفانه بیشترشون هم افراد سالمند هستند و خب خیلی از این کلاهبرداریها در آمریکا سروصدا به پا کرده و به خاطر همینم بوده که دولت آمریکا گذاشته پشتش که بساط اینجور کلاهبرداریها رو در جامايیکا جمع بکنن و با مقامات جامائیکا دارند همکاری میکنند که این کار رو عملی بکنن.
اتفاقا تیم نشنال جئوگرافیک با پلیس جامائیکا هم هماهنگ کردند که یک بار در یکی از حملههایی که به یک کلاهبرداری میخواستن انجام بدن همراهشون باشن. اعضای تیم مستندساز سوار ماشینهای پلیس شدن و آژیرکشان به سمت خونه متهم داشتن میرفتن. مسیر هم در یک جاده باریکی بود که دو طرف جاده پر از خونه بود و این خونهها هم کاملا اشراف داشتند به جاده.
یعنی میدیدن که ماشینهای پلیس دارن میرن به یه سمتی و خیلی از آدمهایی که در اونجا زندگی میکنن هم تو خونههاشون هستن و دارن کلاهبرداری میکنن و اولین کاری که میکنن پلیس رو که میبینن اینه که تلفن برمیدارن و اطلاع میدن یا اینکه توی اینترنت احتمالا یک گروهی دارن به هم اطلاع میدن که ماشین پلیس داره میره به فلان سمت. این مسائله رو خطرناکتر میکنه. چون احتمالش هست که الان دیگه اون کلاهبردارِ با اسلحه توی خونه خودش منتظر باشه که پلیس سر برسه. برای همینم پلیس سعی میکنه که تا جایی که میتونه سریعتر خودشو برسونه. قبل از اینکه اون متهم مطلع بشه.
بالاخره به خونه این آدم رسیدن و پلیسها دور تا دور خونه متهم و محاصره کردن. بعد در پشتی و شکستن و با یه تدابیر امنیتی خاصی یکی یکی وارد خونه متهم شدن. انگار که میخوان یکی از اعضای القاعده رو دستگیر کنن. خیلی با احتیاط داشتن این کارو میکردن. بعدش به ماریانا گفتن که وضعیت امنه. میتونی بیای تو. اینا وارد شدن. متهم دیگه روی زمین نشسته بود و بهش دستبند زده بودن. پلیسام خونه رو زیر و رو کردن. به طبع دنبال شواهد کلاهبرداری میگشتن.
خیلی زود هم چندتا گوشی موبایل و چندتا کارت اعتباری پیدا کردن. گاوصندوق طرف رو پیدا کردن که توش کلی جواهرات و ساعت رولکس و پول توش بود. یه ماشین شیک صفر کیلومتر هم توی پارکینگ خونش بود. معلوم بود که این داداشمون تازه میلیونر شده بود و به قول اون آهنگ معروف خودشون پیگمانهای اون پول گنده تازه وارد زندگیش انگار شده بود.
مهمترین شواهدی که پیدا کردن یک لپتاپ بود که به محض اینکه این بابا فهمیده بود که پلیس توی حیاط خونه هست دوییده بود توی حموم و لپتاپ رو گرفته بود زیر آب که از کار بیفته و در همون حالت هم دستگیرش کرده بودن اما از بدشانسی خودش و خوش شانسی پلیس، لپتاپ با اینکه خیس شده بود هنوز کار میکرد و جالب اینکه همونجا در صفحه نمایش لپتاپ، مکالمه بین متهم و یک قربانی بالقوه رو میشد دید.
کلاهبردار نوشته بود که خانم فلانی در حساب شما هفده و نیم میلیون دلار پوله. هفده و نیم میلیون دلار و انقدر هم باید هزینهی اداری رو بدید و غیره اما خوشبختانه همون موقع پلیس سر رسیده بود و خطر از بیخ گوش اون خانم رد شده بود. فکر کن چه شانسی آورده بود.
یکی از شاخصترین صحنههای کل مجموعه مستند ترافیک در همین قسمت اسکم اتفاق افتاده. اونم وقتی بوده که ماریانا و تیمش به خارج شهر میرن تا با یک کلاهبردار بزرگ مصاحبه کنن. رفتن توی یک نقطهای از جنگل از ماشین پیاده شدن. بعد دو نفر مسلح اومدن سمت اینا بازرسی بدنی کردنشون و مسیری رو در جنگل با هم رفتند تا اینکه رسیدن به یه خونهای. دوباره بازرسی بدنی شدن. وارد حیاط خونه شدن. توی حیاط هم یه اتاق آلاچیق مانندی بود که چند نفر مسلح که همشون صورتهاشون با دستمال و عینک دودی و کلاه و اینا پوشونده بودن اونجا منتظر بودن.
معلوم نیست در همین حال و هوایی در دل ماریانا ونزلر چه میگذشت اما در ظاهر خیلی قوی و محکم رفت سمت سردسته کلاهبردارا و باهاش دست داد و گفت که من ماریانا هستم. دوست دارید که شما رو چی صدا کنم؟ اونم گفت من رو ویکتور صدا کن. واقعا دل و جرات میخواد که در همچین وضعیتی زل بزنی تو چشم سردسته کلاهبردارها و ازشون سوال بپرسی. البته لحنش هم خوب بود و هدفش از سوال پرسیدن این بود که ببینه دنیا از نظر یک کلاهبردار تلفنی چطوره؟
ماریان ونزلر گفت که خب ویکتور چیکار میکنی؟ کارت چیه؟ ویکتور جواب داد تو میدونی کارم چیه. کارم بازیه. شما بهش میگید کلاهبرداری اما ما بهش میگیم بازی پول. الان دوازده ساله که کارم اینه. وقتی که مدرسه رو ول کردم بیکار بودم. کلی هم مشکلات دور و برم بود. تصمیم گرفتم این کارو شروع کنم.
ماریانا گفت یادته اولین بار کی این کار کردی؟ گفت آره تلفنی به یه نفر صحبت کردم که اسمش بود مایک و توی همون تماس اول مایک پونصد دلار برام فرستاد. باورم نمیشد. اولین بار این بازی رو انجام داده بودم و همچنین پولی اومده بود به حسابم. عجیب اینکه خیلی از کلاهبردارها این کار رو به صورت سازمانی انجام میدن. یعنی آدم استخدام میکنند که کار اون آدما اینه که تماس بگیرن به آدمای مختلف، به قربانیهای مختلف.
بعد پولی که از راه کلاهبرداریها میاد وارد باندشون میشه، بیشترش میرسه به روسای باند و کمترش بین اعضا یا به قولی کارکنان اون باند توزیع میشه. ویکتور میگه که دویست نفر در چارت سازمانی خودش داره. شامل کسایی که زنگ میزنن، بادیگارد هستن یا آدمای دیگه. حرفای زیادی بین ماریانا و ویکتور رد و بدل میشه. از جمله یه جاهایی از مصاحبه ویکتور یه حرفی میزنه که انگیزه اصلی کلاهبرداریشون رو توضیح میده. میگه که ما در فقر بودیم. بعد میدیدم که یه عده خارجی میان جلوی چشم ما بهترین لذتها رو میبرن و میرن. ما با اسکمینگ یا با کلاهبرداری تلفنی داریم. فقط یه بخشی از پولایی که خارجیها از کشورمون بردن رو داریم برمیگردونیم. این حق ماست.
تاریخچهی کشورشونو یادتون هست دیگه؟ گفتم سلطه اسپانیا، آوردن بردههای آفریقایی، دوران سلطه بریتانیا، بردهداری مزارع شکر و غیره؟ مردم جامائیکا در واقع نوادگان همون بردهها هستن و خیلی از کلاهبردارها برای توجیه کار خودشون اصطلاح ریپریشن «repration» یا جبران خسارت رو به کار میبرن.
ویکتور میگه که اگه این کارو نکنیم باید راه بیفتیم تو کوچه و خیابون جیب مردم رو بزنیم. اتفاقا امروز قبل از اینکه شما بیاید داشتم فکر میکردم که وقتی که تو و تیمت اومدین اینجا تیغتون بزنم اما دیدم آدمای خوبی هستید. بیخیال شدم. اینو که گفت انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن رو سر ماریانا. گفت من الان هنگ کردم. نمیدونم چطور باید واکنش نشون بدم بهت ولی واقعا قصد داشت که از ما بدزدید؟ دوربینهامون مثلا بزنید؟ گفت آره بهتون البته آسیب نمیزدم. فقط یه خورده جیبتون رو خالی میکردم.
خلاصه مصاحبه با این آدم که با اسم جعلی ویکتور در مستند صحبت میکرد هم تموم شد. این مصاحبه به خاطر جو شدید امنیتی که داشت از صحنههای مهم مستند ترافیک هستش و اگر در گوگل جستجو کنید عکس و ویدیوی این دیدارش رو میتونید ببینید و من سعی میکنم که عکسهایی ازش رو در اینستاگرام پادکست داکس بذارم.
تیم نشنال جئوگرافیک در روزهای بعد هم با چند تا کلاهبردار دیگه هم ملاقات کردن. هر کدومشون هم یه مدل بودن. یه فقرهاشون دو برادر بودند که فارغالتحصیل دانشگاه هم بودن. این کارو میکردن. یکیشون یه زن کلاهبردار بود که شغل اصلیش آرایشگری بود اما نمیتونست با پول آرایشگری چهار تا بچه خودشو بزرگ کنه. یه برنامه دقیقی هم داشت که باید هر روز به ۲۸۴ نفر زنگ میزد و از این تعداد یه نفر یا دو نفر پول اگه میفرستادن براش کافی بود.
یه کلاهبردار دیگهام بود که میگفت که روش من اینه که زنگ میزنم میگم که شما در قرعهکشی فلان فروشگاه یک مرسدس بنز برنده شدید و بعد برای اینکه اون آدما بهتر باور کنن براشون یه کلید تقلبی مرسدس بنز پست میکنن. خلاصه اینکه هر کسی روش خودش رو داشت و من دیگه جزئیات صحبتهاشون رو نمیگم.
همشون ولی تاکید میکردند که بیشتر قربانیانشون آدمای تنها هستن و میگن وقتی که میفهمیم که طرفمون یک آدم تنهاست دیگه اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکنیم. چون میدونیم که به احتمال زیاد این آدم تنهای اون طرف خط خودش دوست داره که به این مکالمه ادامه بده و بعضی از طعمهها هم هستن که دوس دارن که در ذهن خودشون وانمود کنن که الان همسرش بهشون زنگ زده و خب این کلاهبرداران میدونن دیگه؟ با کلکهایی که دارن اغواشون میکنن. ترکیبی از توجه، ناز و عشوه، صحبت کردن راجع به پول و از اینجور چیزا نقششونو عملی میکنن بالاخره.
هیچ آدمی نیست که از پول بدش بیاد. جوون و پیرم نداره. رو مخشون کار میکنن و متقاعدشون میکنن که به قول خودشون هزینههای اداری رو براشون بفرستن. رحمم ندارن. همون دختر کلاهبرداری که اسمش بود توتی اون میگفت که یه بار سر یه پیرزن و کلاه گذاشته بود که اون بیچاره هر چی که از همسرش به ارث رسیده بود رو برای این فرستاد و فقط یه حلقه ازدواجش مونده بود که اون رو هم فروخت و گذاشت رو پول و برام فرستاد به این امید که جایزه قرعهکشی رو میگیره اما جایزه نیامد که هیچ تمام پولاشم دود شد رفت هوا.
خب یادتونه گفتم که قراره در مورد اسکمرها یا کلاهبردارای تلفنی در دو کشور صحبت کنیم؟ تا اینجا به طور خلاصه راجب جامائیکا صحبت کردیم اما کشور دوم کجاست؟ درست اون طرف کره زمین در خاورمیانه یه جای دیگهای هست که میزان کلاهبرداریهاشون حتی از جامائیکا هم بیشتره. درآمدی که کلاهبردارها در جامائیکا دارن یه چیزی حدود سیصد میلیون دلار در سال هست اما درآمد کلاهبرداری این کشور چند میلیارد دلار در ساله. این کشور کجاست؟ اسرائیله.
ماریانا با یکی از اسکمرهای بزرگ اسرائیلی که خودش رو با اسم جعلی موشیکو معرفی میکرده ملاقات کرد. این آدم یعنی موشیکو، ماریانا رو برد به یه منطقه تجاری در تلآویو. منطقه پر از ساختمانهای تجاری مرتفع که منطقهای به اسم دایموند دیستریکت.
موشیکو گفت این ساختمون رو که میبینی؟ هر روز صدها نفر آدم هستن که میرن تو این ساختمونا سرکار و کارشون هم سرمایهگذاری تقلبی هست یا فیک اینوستمنت «fake investment». بیشتر شرکتهایی که در این ساختمانهای به ظاهر آبرومند و قانونی وجود دارند شرکتهایی هستند که کارشون تقلب و کلاهبرداریه و این آدم میگه که یه چیزی بین پنج تا ده هزار شرکت این مدلی در اسرائیل وجود داره. شبیه به جامائیکا در اسرائیل هم این مدل کلاهبرداری اولش از کال سنترها شروع میشه.
فرق جامائیکا با اسرائیل در اینه که کلاهبردارای اهل جامائیکا زنگ میزنن میگن که شما در قرعهکشی فلان فروشگاه یا شرکت برنده شدید اما کلاهبردارای اسرائیلی زنگ میزنن میگن بیاید در یه پروژه خیلی عالی که نرخ بازدهی سرمایش خیلی بالاست در اونجا سرمایهگذاری کنید ولی مسائله اینه که اون پروژه اصلا وجود خارجی نداره.
زنگ میزنن رو مخ طرف کار میکنند. نرخ سود خیلی بالایی رو میگن. طرف رو میکشن که بیاد سرمایهگذاری بکنه و حتی چند ماه هم شاید سود خوبی رو بهش بدن که ترغیب بشه که اون بیشتر بره پول بیاره و بیاد سرمایهگذاری بکنه اما بعد از چند ماه یه دفعه تمام پول اون آدم رو میکشن بالا.
البته به اون آدم میگن سرمایهگذاریمون خوب پیش نرفت و شکست خورد اما در واقع دروغه. اصن پروژهای نبوده. این رو هم بگم که نوع سرمایهگذاری هم که دارن میکنن هم مستعده برای همچین تقلبهایی. این مدل سرمایهگذاری یک مدل از باینری آپشن «Binary Option» هست که یک نوع از انواع سرمایهگذاریه و نتیجه این مدل از باینری آپشن یا صفره یا یه مبلغی پول. یعنی سرمایهگذار میدونه که ممکنه اصلا پولی گیرش نیاد. ممکنه که کلا پولشو ببازه یا اینکه نه ممکنه که پول خوبی عایدش بشه.
حالا کاری که این شرکتها میکنن این که کلا سرمایه مردم رو از همون روز اول با این نیت میگیرن که بعدا بهشون دروغ بگن. به دروغ بگن که پروژه شکست خورده. در حالی که اصلا پروژهای وجود نداشته. ماریانا برای اینکه اطلاعات بیشتر و بهتری داشته باشه راجع به این نوع از کلاهبرداری، به سایتهای کاریابی سر میزنه و کارایی که تو منطقه دایموند دیستریکت آگهی داده شده بودند رو نگاه میکنه و از روی اونا حدس زد که احتمالا چندتا از اون آگهیها باید مربوط باشند به کار توی این نوع از شرکتها.
چون توی آگهی تخصص خاصی رو عنوان نکرده بودند و فقط گفته بودن که یه آدمی رو میخوایم که زبان انگلیسیش خوب باشه و کارمون هم اینجا تجاریه اما شما لازم نیست که دانش مالی داشته باشید. فقط بیاید و پولدار شید. جلالخالق! مگه میشه یه همچین چیزی؟ خب این دیگه تابلوئه. داره داد میزنه که این مسائله بو داره و احتمالا یه خبرایی تو اون شرکت هستش. کدوم کار تجاری هستش که دانش مالی نمیخواد؟ برای همین ماریانا خودش رو به عنوان یک متقاضی کار جا زد و برای چند تا موقعیت اپلای کرد تو شرکتهای مختلف و یه وقت مصاحبه هم گرفت.
روز مصاحبه چند تا دوربین کوچیک در لباسش کار گذاشت و با دلهرهای که طبیعتا داشت راهی مصاحبه شد. وارد شرکت شد و خب تصاویری هم که در مستند پخش میشد از همون دوربینایی بودش که در لباسش پنهان کرده بود. ظاهر شرکت شبیه به یک شرکت خیلی معمولی بود. یه تعداد کارمند تو دفتر بودن. پای کامپیوتر داشتن کار میکردن. بعضیا تلفنی صحبت میکردن اما از صحبتهایی که مصاحبهکننده میزد میشد فهمید که بله حدس ماریانا درست بوده. اینجا یه شرکت کلاهبرداریه.
اون مصاحبه کننده میگفت که شما اگه استخدام بشید روی یک پلتفرم تجارت الکترونیکی کار میکنید. ما فقط از مشتریامون انتظار داریم که تجارت کنن. باختن یا بردن پول اونا برای ما مهم نیست. این که پول زیاد ببازند، پول زیاد ببرن، برای ما مهم نیست. ما کار خودمونو میکنیم. بعدشم از روزی که شما اینجا کارتون رو شروع میکنید، قراره که دو تا دروغ رو به مشتریامون تلفنی بگید. یکی راجع به مکان اینجا هستش و دوم راجع به اسم واقعیتون هست.
در مورد موقعیت اینجا وقتی با مشتریامون صحبت میکنید، بگید دفتر ما تو نیویورکه یا بگی زوریخه یا هر جای دیگهای اما اصلا نگید که در اسرائیل هستیم. در مورد اسمتون هم یه اسمی واسه خودتون انتخاب کنید و همیشه خودتون رو به مشتریا با اون اسم معرفی بکنید. حالا دلیل این دروغها چیه؟
مثلا فرض کنید که اینا از شرکتشون تماس میگیرن به یک آدم سوئدی و میگن که من از یک شرکت سرمایهگذاری انگلیسی دارم با شما زنگ میزنم. چون شماره تلفن انگلیسی هم افتاده روی گوشی این آقای سوئدی یا خانم سوئدی و تعریف میکنه میگه که آره ما یک شرکت سرمایهگذاری هستیم. این وب سایت ما هستش. یه پروژهای داریم چنان بهمان! بیا و ببین!
اونم اغوا میشه به هر دلیلی. میاد وبسایت رو میبینه میگه وبسایت ظاهرش خیلی خوبه و این آدم هم چقدر خوب داره توضیح میده. چقدر آدمای موجه و خوبی هستن پای تلفن حداقل. راضی میشه که سرمایهگذاری بکنه و بعد از چند ماه این شرکت کلاهبرداری بهشون میگه که آره متاسفم. سرمایهگذاری موفق نبوده و پولتون رفته.
حالا دو حالت وجود داره. بعضی از مشتریها قبول میکنن و دیگه پیگیری نمیکنن. میگن خب آره دیگه سرمایهگذاری باینری آپشن بوده. احتمالش وجود داشته که اصلا هیچ پولی دست من نیاد ولی بعضیا هستن که نه قبول نمیکنند و قصد دارن که شکایت بکنن. چی دستشون هست؟ هیچ چیزی دست اون آدم نیستش. برای همین شکایتها هم به جایی نمیرسه.
یه مسائله جالبی که میشد در این مستند دید این بود که با اینکه سبک کار اسکمرهای جامائیکا و اسرائیل تقریبا شبیه به همه اما انگیزههاشون با هم فرق داره. در جامائیکا بخشهایی از مردم فرصتهای زیادی برای این که برای خودشون یه زندگی خوب درست بکنن ندارن.
اگه خوش شانس باشن توی یه هتل کار میگیرن که کار در هتل اینطور که این مستند میگه شبیه به بردهداریه. حقوق خیلی پایین، کار به شدت زیاد و سخت، تمام روز رو در داخل اون هتل هستن. هتل خیلی لوکسه و اینا تمام روزشون رو دارن در یک بهشت سپری میکنند اما دارن اونجا به سختی دارن کار میکنن و بعد آخر وقت وقتی که از این بهشت خارج میشن چیزی که میبینن فقر و بدبختی هستش که در اطراف خودشون میبینن و یک نگاهی به تاریخ چهارصد ساله استعمار تو کشور خودشون میاندازن و بعد میگن که من باید حقم رو از مردم کشورهای دیگه پس بگیرم. یعنی قشنگ این مدلی فکر میکنن. شروع میکنن به کلاهبرداری تلفنی.
در اسرائیل اما قضیه فرق داره. اون آدما اگه کلاهبرداری هم نکنن بالاخره میتونن در یک کسبوکار شرافتمندانهای کار بگیرن و امورات خودشون رو بگذرونن. انگیزه اینا دیگه فرار از فقر نیست. به جاش بیشتر طمع هست و میگن من میتونم این کارو بکنم. میلیونر بشم این کارم میکنم.
بین کلاهبرداری تلفنی در هر دو جا هم یه کسایی هم هستن که عذاب وجدان رهاشون نمیکنه. شبا خوابشون نمیبره. داروی افسردگی مصرف میکنند اما نیاز به پول یا طمع به پول یا هر چیز دیگهای که باشه ولشون نمیکنه و کماکان این کار رو دارن انجام میدن.
خیلیها هم توجیهشون اینه که میگن در هر دقیقه یک احمق در جهان متولد میشه و اصلا تقصیر ما نیست که داریم پول اینا رو ازشون میزنیم. تقصیر خود قربانیهاست. خودشون باید حواسشون میبود و اینطوری خودشون رو توجیه میکنند.
در اپیزود هفدهم با یکی از هموطنان عزیزمون در استان سیستان و بلوچستان صحبت کردیم و از ایشون پرسیدیم که فکر میکنه که چطور میشه مردم منطقه رو توانمند کرد تا به سمت قاچاق نرن؟ ایشونم مواردی رو گفتن. این که به فرض وضعیت جادههای اون منطقه بهتر بشه. معادن راه بیفته و موارد دیگه. انتظاراتی رو هم مطرح کردن که شاید راهکارهای ایدهآلی به نظر نیان. مثلا استفاده از چاهای آب برای کشاورزی در اون منطقه کمآب اما در هر صورت تصمیمگیری راجع به هر کدوم از این انتظارات و اولویت بندی کردن راجع به اونها به عهده کارشناسان و مسئولین آن استان هست.
نیت ما این بوده که صدای اون عزیزان رو بشنویم و بدونیم که انتظارات اونها چی هستش اما غیر از مواردی که در اپیزود قبل مطرح شد یک راهکار اساسی و بلندمدت دیگهای هم هست که کمک میکنه که مردم یک کشور توانمند بشن و اون هم «آموزش» هست. این که همه مردم کشورمون دسترسی به یک آموزش با کیفیت داشته باشن.
در این اپیزود افتخار اینو داشتم تا با خانم زهرا گیتینژاد مدیرعامل موسسه خیریه مهرگیتی مصاحبهای داشته باشم. موسسهای که ایشون هدایت میکنند فعالیتهای موثری رو در زمینه مدرسهسازی در مناطق مختلف کشورمون انجام میدن. گفتگوی من با خانم گیتی نژاد رو بشنوید.
از خانم گیتی نژاد خواستم که توضیح بدن که چطور شد که وارد عرصه مدرسهسازی شدن؟
زمانی که من معلم بودم در یک طرح که طرح آموزش جهانی بود «Global education» از طرف یونیسف در ایران برگزار میشد، من شرکت کردم و جزو هسته مرکزی انتخاب شدم برای آموزش معلمها. زمانی که به یکی از مدارس خط صفر مرزی سیستان و بلوچستان رفتم، متوجه شدم یعنی دیدم اونجا بچهها روی زمین نشستن روی گونی و در یک آغل و دارن درس میخونن. خب این خیلی منو تحت تاثیر قرار داد و وقتی از معلمشون سوال کردم که چه نیازی داریم؟ ایشون گفتن ما اینجا یک مدرسه میخوایم و در همون زمان من در یکی از بهترین مدارس شهر تهران تدریس میکردم و سعی کردم که یک پل ارتباطی برقرار کنم و خوشبختانه مدرسه ساخته شد و از همون جا کار موسسه مهرگیتی شکل گرفت.
بعضی از هموطنان مرزنشین ما متاسفانه به دلیل نبود موقعیتهای کاری مجبور میشن که به قاچاق رو بیارن. شما به عنوان گرداننده موسسهای که در استانهای مختلف فعالیتهای خیریه میکنه، فکر میکنید که چطور میشه مرزنشینان کشور رو توانمند کرد تا اونا مجبور به انجام کارهای غیرقانونی مثل قاچاق نشن؟
من به عنوان مدیر یک موسسه خیریه آموزشی، نظرم بر توجه به زیرساختهاست. آموزش، بهداشت، امنیت و راه و جاده. اگر اینها بهش توجه بشه هرگز حاضر نیستند که از راه قاچاق معاش و زندگیشون رو تامین کنن. شما شاید شهر سراوان را شنیده باشید. مرتب توی درگیریهای مختلف ازش نام برده میشه. در این شهر مدرسه دبیرستان پسرانهای هست به نام دبیرستان شهید مطهری. مدیر بسیار با کفایتی داره و کادر آموزشی بسیار مجرب. این دبیرستان زیر نظر موسسه مهرگیتی و خیرین متعدد هست. کتابهای کمک آموزشی، دستگاههای مختلف آموزشی که نیاز دارن، تامین هزینههای اعتکافهای علمیشون به عهده ماست. خب هر سال در این مدرسه که حدود سیصد دانشآموز داره صددرصد در کنکور قبولی میدن. در دو سال گذشته شونزده دانشآموز از این مدرسه رشته پزشکی قبول شدن و یکیشون داروسازی. تعداد زیادی به رشتههای مهندسی رفتن و گرایش بسیار زیادی دارن به دانشگاه فرهنگیان. رتبه دوی کنکور متعلق به این مدرسه بود و هر سال همین قبولیها رو تقریبا میده. سال گذشته هم چهارده تا رشته پزشکی قبولی دادن. ببینید وقتی توجه به زیرساخت بشه، توجه به آموزش بشه، بستر مناسبی بچهها براشون فراهم بشه، اینا رشد میکنن. این دانش آموزا وقتی فارغالتحصیل بشن هرگز حاضر نیستن از راه قاچاق زندگی کنن. ما اولین مدرسهای که در خط صفر مرزی ساختیم، در منطقه میرجاوه در روستای موتورگمداد سال ۸۳ یا ۸۴ ما اون مدرسه رو افتتاح کردیم. تعداد زیادی دانشآموزان مدرسه در حال حاضر دانشگاه دارن درس میخونن. خب کسی که دانشگاه درس بخونه هرگز حاضر نیست که از راه قاچاق زندگی کنه. بنابراین نظر من توجه به زیرساختهاست. آموزش، بهداشت، امنیت و راه و جاده، اگر به اینها توجه بشه کار بسیار ارزشمندی صورت خواهد گرفت.
توی صحبتاتون تاکید دارید روی آموزش. البته موسستون هم بیشتر در همین زمینه فعالیت میکنه. چرا اینقدر تاکید دارید روی آموزش؟
این که چرا ما از بین نیازها آموزش رو انتخاب کردیم، ما بر این باور هستیم که زیربنای توسعه در کشور توسعه آموزشیه. برای اینکه بتونیم اقتصاد بلندی در آینده داشته باشیم، ابتدا باید زیرساختهای کشورمون رو تقویت کنیم. عدالت آموزشی رو فراهم کنیم تا با تربیت نیروی انسانی کارآمد ما بتونیم جریان توسعه رو سرعت بدیم.
ممنون میشم اگه یکم بیشتر در مورد موسسه خیریهای که دایر کردید توضیح بدید.
موسسه خیریه مهرگیتی با هدف ساختن ایرانی عاری از تبعیض و فقر فرهنگی با مجوز رسمی از وزارت کشور فعالیت میکنه. اصلیترین کار ما مدرسهسازیه. تا امروز که ۱۷ فروردین ۱۴۰۰ هست ما در ۲۶ استان ۵۴۰ مدرسه ساختیم و یا در حالی ساختیم. بورسیه دانشآموزی از فعالیتهای دیگهی ما هست. دانشآموزانی که با استعدادهای بالا هستند و به دلیل فقر مالی ممکنه ترک تحصیل کنند، توسط مدیران و روسای ادارات به ما معرفی میشن و در چرخه حمایت تحصیلی ما قرار میگیرند تا فارغالتحصیل بشن و اگر که دانشگاههای دولتی هم موفق بشن همچنان این بورسیه ادامه داره تا فارغالتحصیل بشن. تا امروز بیش از ۴ هزار و ۵۰۰ دانشآموز یا دانشجو در این چرخه قرار گرفتن. فعالیت دیگه ما ارسال کتاب و تجهیز کتابخانههای روستاییه. کتابهایی که در منازل هست ما با تبلیغات زیادی سعی میکنیم که دوستانمون رو مجاب کنیم که این کتابها رو در اختیار ما بذارند. این کتابها در موسسه پالایش میشه. بستهبندی میشه. در اختیار دانشآموزان در استانهای مختلف قرار میگیره و ما تا امروز ۱۵۰ کتابخونه روستایی رو فعال کردیم. کامپیوترهایی که در منازل بلا استفاده است در بانکها و شرکتها و موسسات دیگه قابل استفاده نیست، اونها رو میاریم به موسسه. مهندسین ما به روز میکنن. نرمافزارهای آموزشی درش نصب میکنن و برای آموزش دانشآموزان به مدارس مختلف استانها فرستاده میشه. البته برای دانشآموزان هنرستانی ما سعی میکنیم که کاملا کامپیوترها نو و دست اول باشه. در حال حاضر هم در حال توزیع تبلیغ برای دانشآموزانی هستیم که از راه مجازی باید حتما تحصیلشون رو ادامه بدن.
گفتین که موسستون با مجوز وزارت کشور فعالیت میکنه. توضیح میدید که چه نظارتهایی روی عملکرد مالی موسسهاتون وجود داره؟
ما هر سال توسط شرکتهای مختلف حسابرسی، حسابرسی میشیم و ناظر مالیاتی داریم و صورتهای مالیمون کاملا شفاف در سایتمون بارگذاری میشه هر سال.
خیلی ممنونم از خانم گیتی نژاد. برای ایشون، موسسه خیریهاشون و صدها موسسه خیریه دیگهای که دارن در مناطق مختلف کشور خدماترسانی میکنن آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم هر چه زودتر ببینیم که این تلاشها به ثمر نشسته و مناطق مختلف کشورمون به طور همگون و یکپارچه توسعه پیدا کردند.
خب این هم قسمت اسکم از مجموعه ترافیک. توی این مستند در مورد کلاهبرداریهای تلفنی در جامائیکا و اسرائیل صحبت شد اما این مسائله فقط محدود به این دو کشور نیست. به هر حال ولی در این مستند فقط راجع به این دو تا کشور صحبت شده.
به عنوان مثال کال سنترهای زیادی در کشور هند فعالیت میکنند و مردم کشورهای غربی را هدف قرار میدن. از هند تماس میگیرن اما شماره تلفنی از انگلیس روی گوشی شما میفته و آدمی که تماس گرفته با لهجه غلیظ هندی مثلا میگه که من از شرکت مایکروسافت دارم تماس میگیرم و متوجه شدیم که سیستم عامل کامپیوترتون مشکل داره و باید درست بشه. پس انقدر پول برامون بفرستید و کلکهای اینچنینی.
پس کلاهبرداری اینترنتی و کلاهبرداری تلفنی فقط محدود به یک روش نیست. روشهای مختلفی دارند. از قرعهکشی، از سرمایهگذاری ،از کلاهبرداری در رابطه، کلاهبرداریهای اینچنینی برای تعمیر نرمافزار و چیزهای دیگه و محدود به یک کشور یا یک منطقه خاص هم نیستند و این البته شاید از عوارض منفی جهانیشدن باشه که یک کلاهبردارایی در یک کشوری نشستن، دام پهن میکنن برای شهروندای یه کشور دیگهای در یک قاره دیگهای.
در هر صورت خوبه که همه ما در مورد این مسائل بدونیم و حواسمون باشه بیجهت پای تلفن به کسی که نمیشناسیم اعتماد نکنیم و پول هم برای کسی همینطوری نفرستیم. غیر از اینها مسائلهای که در این قسمت از مستند ترافیک اهمیتش به چشم آدم میاد، مسائله امنیت اطلاعات و حفظ اطلاعات افراد است.
شرکتهای کلاهبردار تلفنی به تلفنهای ما زنگ میزنن و ما رو به اسم خودمون میشناسن. زنگ میزنن آقای فلانی، خانم فلانی، چون از یه جایی این اطلاعات رو گرفتن. شاید اسکمرها اطلاعات آدما رو از یک وبسایت هک کردن که اطلاعات ما تو یه وبسایتی بوده اینا هکش کردن یا از یک وب سایتی خریدن اصلا. یعنی شاید یک وبسایتی اطلاعات مشتریان خودش رو به یک شرکت دیگهای بفروشه و یا اینکه اصلا نه خودمون در حساب لینکدینمون، فیسبوکمون یا سایر شبکههای اجتماعیمون، شماره تلفن و اطلاعات خودمونو گذاشتیم و همه آدما هم میتونن ببینن.
اسکمرها اطلاعات رو میخونن از اونجاها و میفهمند که ما اهل کجاییم. به چه موضوعاتی علاقهمندیم و بعدش خیلی راحت به ما زنگ میزنن. براساس چیزایی که میدونن یه داستانی برامون میسازن و راحتتر ما رو در دام خودشون میاندازن. بنابراین باید حواسمون به این هم باشه.
در مجموعه قاچاق یا ترافیک موضوعات متنوعی مطرح شده. کوکائین، استروئید، تجارت اسلحه، تجارت حیوون و موضوعات دیگه. هر کدوم از این موضوعات هم ماهیت خاص خودش رو دارن و بازیگران متفاوتی در این بازارهای قاچاق فعالیت میکردند. مثلا در مورد قاچاق کوکائین اینطور بودش که کوکائین از پرو میومد. میرفت به کلمبیا و از اونجا به طریقی میرسید به آمریکا.
در مورد قاچاق اسلحه اینطوره که خرید و فروش اسلحه در آمریکا قانونیه و اسلحه نسبتا ارزانه اما در کشورهایی مثل مکزیک و برزیل، اسلحه غیرقانونیه و گرونه. برای همین روند قاچاق اسلحه برعکس قاچاق مواد از آمریکا به کشورهای لاتین هست و خیلی از سلاحهایی که گروههای تبهکار آمریکای لاتین استفاده میکنند، از آمریکا رفته اونجا. یعنی تا این حد تفاوت هست در هر کدوم از این موضوعات.
تیم نشنالجئوگرافیک خیلی خوب داستان قاچاق هر کدوم از اینها رو تعریف کردند. برای ساخت این مجموعه مستند گروه سازنده از کمک روزنامهنگارای محلی به میزان زیادی استفاده کردن و خانم ونزلر که خیلی ازش تقدیر شده به خاطر شجاعتش، میگه که قهرمان اصلی و آدم شجاعهای اصلی اونا هستن. چون ما فیلممون رو ساختیم و رفتیم اما اون روزنامهنگارهای محلی که با ما همکاری داشتن، اونا هنوز همونجا هستند و با همه ریسکهایی که براشون میتونست داشته باشه قبول کردن که در این کار با ما همکاری داشته باشن. چون دیدیم دیگه در بعضی از این نقاط حساسیت هست راجع به خبرچینی و خیلی راحت میتونن روزنامهنگارها رو بکشن. کما اینکه این کار رو هم میکنند.
غیر از اون هم همکاریهای خود قاچاقچیها خیلی جالب بوده توی ساخت این مجموعه و بعضیاشون جون خودشون رو به خطر انداختن که فقط به دنیا بگن که وضعیت ما اینه. بعضیا حتی رمز و رازهای کارشونو توی مستند گفتن. با علم به اینکه این فیلم رو میلیونها آدم میبینن و دیگه در دام کلاهبرداری خود اینها نمیافتن اما دوست داشتن که حرفشون شنیده بشه توسط مردم کشورهای دیگه.
ارزش این مجموعه مستند و کار خانم ونزلر به چندتا چیز هست. یکی این که واقعا خب همت بالایی داشتند و شجاعت به خرج دادند و این مجموعه رو ساختن. غیر از این ویژگی اصلی کار خانم ونزلر به اینه که خلافکارها رو قضاوت نکرده یا شماتتشون نکرده. با لحن طلبکار یا با لحن تحقیرآمیز باهاشون صحبت نمیکنه. سعی میکنه که دنیای یک قاچاقچی رو بفهمه و بعد نشون ما بینندهها بده.
خود ونزلر توی مصاحبههاش گفته که این بیطرف خوندنش توی ساخت مستند خیلی هم براش راحت نبوده و یه وقتایی در یه موقعیتهای پیچیدهای قرار گرفته. مثلا یه جا یک قاچاقچی که یک خانم بارداری بوده، قرار بوده که مواد مخدر رو از مرز مکزیک وارد آمریکا کنه. اون خانم گفته بود که من با ماشین خودم میرم و قرار بود که تیم مستندساز هم از ماشین پشتی همینطور فیلم بگیره ورود این خانم رو به مرز آمریکا.
ماریانا میگه که من نمیدونستم وقتی که این قاچاقچی داشت از مرز رد میشد و وارد آمریکا میشد، دعا کنم که پلیس نگیرنش یا بگیرش؟ چون اگه بگیرنش من زندگیشو دیدم. میدونم که چقدر بدبختی داره. بچه کوچیک داره و بارداره و غیره. اگرم نگیرنش به والدینی که بچههاشونو به خاطر مواد از دست دادن فکر میکردم. خلاصه اینکه بیطرف موندن گرچه سخت بود اما به نظر میاد که مستند بیطرفی ساخته.
فیلمبرداری این مجموعه مستند هم خیلی قوی و برای یک فیلم مستند یه خرده هالیوودی به نظر میاد. کیفیت خوب تصاویر، تصویربرداری هوایی با استفاده از درون «drone» زیاد داشت این مجموعه و دیدن این مستند رو از لحاظ بصری هم تجربه لذتبخشی میکرد. این مستند تا به حال خیلی تحسین شده و خانم ونزلر در برنامههای زیادی حضور داشته تا در مورد این مستندش توضیح بده. از جمله در پادکست معروف جو روگن «Joe Rogan» بوده که اونم یه اپیزود خیلی شنیدنی هست. توی پادکست خود نشنال جئوگرافیک به اسم «The Making Of» حضور داشته و راجع به مستند گفته.
غیر از اینها هم خود ماریا ونزلر یه پادکست درست کرده دقیقا به اسم همین مستند که در اون داستانایی که اتفاق افتاده ولی در مستند نگفته رو تعریف میکنه. اگه دسترسی به خود شبکه نشنال جئوگرافیک ندارید، این سه تا پادکست هم میتونید بشنوید که هر سه البته به زبان انگلیسی هست.
خب این هم از قسمت اسکم از مجموعهی مستند ترافیک که سعی کردم خلاصهای از تعریف کنم و در کنارش هم اطلاعات دیگهای رو بهتون بدم. در اپیزود هفدهم و این اپیزود در مورد دو قسمت از مجموعه ترافیک صحبت کردم و دیگه در مورد قسمتهای دیگه این مجموعه صحبت خواهم کرد. امیدوارم که از شنیدن این دو قسمت لذت برده باشید.
اگه صاحب کسب و کاری هستید و دوست دارید که کسب و کارتون از طریق پادکست داکس معرفی بشه، برام ایمیل بفرستید.
ممنونم از همراهیتون. تا اپیزود بعدی و مستند بعدی خدانگهدار!
بقیه قسمتهای پادکست داکس را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود بیست و چهارم: نابودی یک ملت، تراژدی عراق
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود بیستم: مینیمالیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هفتم- درون مغز بیل گیتس