رویایی در شهر...
عشق معصومانه - قسمت اول
#پارتـاول
#عشقـمعصومانه
۲۵ فروردین ۱۴۰۳، توی یک روز خنک بهاری، سروناز توی محل کارش با دوربین عکاسیش مشغول بود.
طبق معمول همیشه برای اینکه تمرکزش بهم نخوره گوشی روی سایلنت بود و خانوادش پیغام پشت پیغام که چیکار میکنی خانوم چه خبر و سرونازی که اصلا حواسش به پیغامها نبود…
سه ساعت گذشت. سروناز یکم که سرش خلوت شد گوشیشو چک کرد.
یه پیغام از یه شماره ناشناس…
+ سلام خانم حمیدی. حمیدم جمالی از همکارانتون.
حقیقتش میخواستم راجب یه موضوعی از شما مشورت بگیرم وقت دارین؟
حمید جمالی؟ مشورت؟ من که کلا اینو نمیشناسم چه مشورتی؟
- سلام اقای جمالی. چه موضوعی؟ متوجه نشدم؟
+ اگه اجازه بدین بعد شرکت حضوری باهاتون صحبت کنم
- باشه مشکلی نیست.
حضوری؟ من؟ آخه از کجا انقد بهم اعتماد کرده؟ این که کلا یکبار بیشتر از نزدیک منو ندیده…
گذشت…
+ سلام خانم حمیدی خوب هستین؟ حقیقتش قضیهای که میخواستم باهاتون راجبهش حرف بزنم اینه که…
- یه لحظه یه لحظه… میتونم بدونم چقد بهم اعتماد دارین و چرا؟
+ بیشتر از چشمام… من از رفتار و چهره آدمها تا حدودی میفهمم قابل اعتماد هستن یا نه…
- عجب…
+ الان اجازه هست بگم؟
- بله بفرمایید…
+ من حقیقتش از محل کارمون هیچ رضایتی ندارم. پشت سرم حرف خیلی زیاده… فک کنم راجبهم به شما هم بد گفتن
- بله توی جلسه توجیهی
+ درسته… راستش من میخواستم استعفا بدم حقیقتش حس میکنم شما هم ناراضی هستین از محل کارمون یه پیشنهادی داشتم
- بفرمایید؟
+ میخواستم بگم که اگه دوس داشتین دنبال کار بگردیم برای همدیگه
- امممم اگه شما رضایت ندارین اوکیه میتونم کمکتون کنم ولی خودم فعلا میخوام اینجا بمونم
+ آخه….
- ممنون از پیشنهادتون ولی من فعلا سابقه کار زیادی اینجا ندارم نمیتونم به این زودی بیام بیرون
+ اوکی بازم مرسی بابت اومدنتون ❤️
- خواهش میکنم من با اجازتون همینجا پیاده میشم یکم کار دارم
قیافه حمید گرفته شد… کار داره؟ کجا؟ چی شده؟
گوشی سروناز زنگ میخوره… فرید پشت خط بود
+ سروناز کجایی؟ بابا فیلم شروع شد
- الان میرسم دارم بدو بدو میام. با اجازتون اقای جمالی خداحافظ
چرا قیافش گرفته شد؟ نکنه…
چند روز گذشت… پیغامهای دوستانه و توجه بیش از حد حمید به سروناز ادامه داشت تا اینکه…
+ اقا حمید انگار خیلی دوس دارین حرف خانم کمیجانی درست از آب در بیادااا
- مثلا درست از آب در بیاد چی میشه؟
+ خب شرط دارم
چند دقیقه گذشت
- چه شرطی بگو دیگه…
سروناز داشت مطمئن میشد که حمید عاشقش شده
+ باید با هم بریم پیش مشاور
- اممم خب بریم اشکال نداره فقط… آخخخ…
+ چی شد؟ حمید؟ یعنی… اقا حمید؟
بازم چند دقیقه سکوت…
- ببخشید خون دماغ شده بودم… راستش یه موضوعی رو باید بگم بهت
+ خواهش میکنم… گفتم که بابت همه چی عذرخواهی نمیخواد بکنی فقط یکم نگران شدم…
- سروناز راستش من… من دوستت دارم… فقط… فقط یه مشکلی هست که نمیتونم رابطه رو جدی کنم
+ چی شده؟ بگو نگرانم نکن
- من بیماری هموفیلی دارم… ولی نگران نباش فعلا خفیفه درست میشم قول میدم
+ ناراحت شدم… ولی خوب میشی بهت قول میدم
- این یعنی دوسم داری؟
+ داشتم… دارم… از همون اول که بهم زیادی توجه کردی… راستش فهمیده بودم من همه چیو متوجه میشم
- وای سخت شد که😂
+ دیگهههه 😉
ادامه دارد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت آخر
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت هشتم