رویایی در شهر...
عشق معصومانه - قسمت دوم
چند روز گذشت...
سروناز رفته رفته بیشتر نگران حال حمید میشد و تمام سعیش رو میکرد تا روحیه حمید رو زنده نگه داره...
- سروناز دلم برات تنگ شده
+ همین نیم ساعت پیش همدیگرو دیدیما
- یعنی تو دلت تنگ نشده؟
+ چرا شده
- پس سر کوچتون باش بیام حداقل ۵ دقیقه ببینمت مهمونم باید زود برگردم
+ باشه رسیدی خبر بده
- کلا ده دیقه بیشتر راه نیستا از خونه ما
+ چشم تا ۵ دقیقه میام بیرون آقوی همساده
- خیلی دوستت دارم دیوونه
+ میدونم من بیشتر
- راستشو بگو قبل اینکه من چیزی بگم هم دوسم داشتی؟
+ میدونی که هیچوقت بهت دروغ نمیگم. آره داشتم
- فدات شم
+ خدا نکنه. مراقب خودت باش.
- چشم. زود حاضر شو بیام دنبالت. راستی رژ هم بزن 😁
+ 😂😂 بی بلا. اونم به چشم.
چند دقیقهای گذشت. سروناز بهترین لباسایی که داشت رو پوشید و آماده شد. هیجان خاصی توی چشمای سروناز بود. توی جمع دوستانه، وقتی فهمیده بودن سروناز دوباره عاشق شده، بهش گفته بودن تو ایونتها چشماش برق میزد از سر ذوق ولی حمید فرصت نمیکرد بیاد پیشش و با بچهها بیشتر آشنا بشه. حمید زیاد به بازیها علاقه نداشت اما سروناز بهش یه سری از بازیها رو یاد داده بود و بهش کمک میکرد سرش گرم شه و علاقمند بشه. سروناز دائم پیامهای حمیدو چندباره میخوند و لبخند میزد... بعد تموم شدن یه رابطه سمی ۱۰ ساله، حس میکرد حمید همون عشقیه که سالها دنبالش بود. چشم سروناز به گوشیش بود و مادرش لبخنداشو میدید.
- هااا چیهههه باز حاج آقا داره پیام میده اینطوری میخندی؟ من که بهت گفته بودم این بشر دوستت داره که از روزای اول باهات میاد و میره
+ مامااااااااااااان 😅
- تیپ زدی خانوم خبریه؟
+ دارم میرم پیشش سر کوچه ببینمش زودی بیام
- مطمئنی میری سر کوچه این شکلی؟
+ مامااااااان 😢
- زود برو برگردا داره شب میشه
+ باااشههه
بالاخره مجوز خروج سروناز از خونه صادر شد. قلبش داشت از شدت طپش زیاد از قفسه سینش بیرون میزد. هیجان زیادی داشت انگار که توی کوه سوار ترن هیجانی شده باشه. چشمش دنبال حمید بود که یه نفر از داخل ۲۰۶ نقرهای رنگ بهش علامت داد.
- حمییییییییییییییییییییید ماشین خریدیییییییییییی؟؟؟ 😍 اونم ماشین مورد علاقممممممممممممممم 😍
+ سلام خانم خوشگله برسونمتون 😁 سورپرایزو پسندیدی یا بازم از هنرام رو کنم؟
- دیوونه کی خریدی این ماشینو تو؟
+ همین امروز تحویلش گرفتم عشق دیوونه من. مورد پسند هست؟
- خیلییییییی خوشحال شدم
+ از تو چشات مشخصه.
سروناز سرخ و سفید شد. حمید نمیدونست خوشحالی سروناز از دیدن ماشین نیست از دیدن خودشه. ته دل سروناز آشوب بود. کم کم دخترک عاشق داشت توی ذهنش رویا میبافت.
ولی... ولی اگه حمید چیزیش بشه چی؟
دخترک همیشه نگران قصه سوار ماشین شد. ماشینی که همیشه دوس داشت.
+ چه خبر خانوم خانوما؟
- هیچی سلامتی. حمید؟
+ جانم؟
- جانت بی بلا. راستش من واقعا توی محل کار الانمون اذیت میشم.
+ منم... ولی قول میدم بیارمت بیرون از اونجا. دوس ندارم تو اذیت شی.
- پس خودت چی؟
+ راستش برا چند جا رزومه فرستادم منتظر تماسم.
- میدونم بالاخره مدیر رسانه یه شرکت خیلی خوب میشی حمید
+ یعنی انقد منو بالا میبینی؟
- خب هستی... هم مهارتهای مدیریتی داری، هم محبوبیت، هم تا جایی که دیدم توی کار خودت حرفهای هستی. به منم باید یاد بدیااا گفته باشممم
+ اتفاقا یه دوره پیدا کردم میخرم برا تو هم که استفاده کنی.
- مرسی عشق من
+ قربونت برم دیوونه
- حمید یه قولی ازت میتونم بگیرم؟
+ تو جون بخواه.
- میشه لطفا نذاری هیچوقت بترسم؟ میدونی که من یه رابطه ۱۰ ساله فوق سمیو پشت سر گذاشتم نمیخوام حتی یک لحظش برام تکرار بشه. میدونم نباید راجبهش زیاد باهات صحبت کنم ولی خب...
+ نگران هیچی نباش. همه حرفاتم همیشه به خودم بگو. قول میدم برات بهترین باشم نه مثل اون.
- مرسی نفسم. من دیگه برم مامان گفته زود برگردم.
+ کجا؟ یه بستنیمون نشه تو این هوای خنک بهار؟ خودم به مامان زنگ میزنم میگم دخترتونو بردم
- خیلی دیوونهای
+ تو که دیوونه تری. خب کجا بریم حالا؟
- یه کافه صورتی میشناسم تعریفشو زیاد شنیدم ولی تا حالا نرفتم
+ خودم میبرمت هر جا که دلت بخواد.
سروناز ته دلش داشت دلگرم میشد. اعتماد از دست رفتش داشت برمیگشت و داشت هر روز بیشتر و بیشتر عاشق حمید میشد...
ادامه دارد...
پ.ن: چشمان خیس نویسنده...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت هشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت ششم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت آخر