رویایی در شهر...
عشق معصومانه - قسمت پنجم
#پارتــپنجم
#عشقـمعصومانه
سروناز از این اتفاقی که توی سینما افتاد شوکه شده بود. تجربه اولین بوسه با پسری که عاشقش بود توی همچین موقعیتی براش غیر قابل تصور بود. سروناز با تعجب خیره شده بود به تیپ و استایل حمید. قد بلندش، اندام ورزشکاریش که با یه تیشرت قرمز و شلوار و کفش مشکی کامل شده بود، موهای مشکیش که چند تار موی سفید داخلش چشمک میزد...
- سروناز یه سوال میتونم ازت بپرسم؟
سروناز محو تماشای حمید بود.
- عشقم کجایی تو؟ 😂
+ جانم؟ بله؟ چیزی گفتی؟
- حواست نیستاااا
سروناز قرمز شده بود و از شدت خجالت سرش رو پایین انداخت. حمید دستش رو زیر چونه سروناز گذاشت و توی چشماش نگاه کرد.
+ راستش یکم به یه همچین موقعیتی عادت نداشتم
- فدای یه تار موت. میگم تو بار اول کی فهمیدی که بهم علاقه داری؟
+ دقیق نمیدونم. شاید وقتی دیدم خیلی حواست بهم هست، خیلی نگرانمی، بعضی کاراتو میدونستم برای همه هست ولی بعضی کارات فقط برای من بود. تو چی؟
- شاید وقتی همه کارارو با همکارم هماهنگ میکردی 😒 ولی اولش فک میکردم با من مشکلی چیزی داریا 😒
+ یعنی از همون اول که من اومدم اونجا 😐😂
- 😁😁 حالا راستشو بگواااا از چی من بیشتر خوشت اومد؟
+ صدات...
صدای حمید، یه صدای مردونه در عین حال آرامش بخش...
- لحظه شماری میکنم برای وقتی که استودیوی مشترکمونو راه بندازیم.
+ حمید؟ کمکم میکنی استودیو رو مجهزش کنیم؟ من زیاد فرصت نمیکنم همش عقب میفته.
- روی جفت چشمام. چرا که نه. هر چی لازم باشه بگو بگیرم بفرستم. راستی من میکروفون بخرم بنظرت؟
+ نه نمیخواد. من خریدم جفتمونم استفاده میکنیم. ببینم میشه با مامان هماهنگ کنم یه روز بیای کمکم مجهزش کنیم اتاقو.
- آخه قبول میکنه یه پسر غریبه بیاد خونتون؟
+ مامان من همه چیو از همون لحظه اول میدونه من هیچیو ازش قایم نمیکنم.
- خیلیم خوب. باشه باهاش حرف بزن ببین چطور میشه.
+ خب آقای متولد نظرت چیه کیکو ببری؟ 😁
- 😂😂 اونم به چشم.
+ حمید یه چیزی بهت میگم نه نیار دیگه 🙁
- جانم بگو
+ پاشو یه روز بیا ایونت دیگه... من خودم زیاد بازی بلد نیستم ولی خب هر چی بلد بودم یادت دادم دیگه...
- شانسا روزایی که ایونت دارین فرصت نمیشه من بیام 🙁
+ ای بابا...
حمید توی ذهنش داشت برنامه ریزی میکرد که این ایونت رو بیاد. سروناز خبر نداشت که حمید از قبل برای حضور توی یکی از بازی ها با خانم کرمی گرداننده بازی هماهنگ شده بود و توی این ایونت قرار بود این بار سروناز سورپرایز بشه. حمید هر لحظه توی این رابطه جدی تر میشد و بعد از ۵ ماه تصمیم داشت از سروناز توی جمع خواستگاری کنه اما به سروناز هیچ چیزی راجب این اتفاق نگفته بود. حمید خبر داشت که سروناز از سر شوقی که داشت از روزای اول رابطه این جریان رو با خیلی از دوستاش توی ایونت در میون گذاشته بود و مشکلی با این قضیه نداشت. تنها مشکل حمید بیماریش بود که اونم رو به بهبود بود.
- ماشاالله همه چی رو هم تم قرمز مشکی گرفتیا
+ دیگه رنگ مورد علاقه آقاست چیکار میشه کرد 😁
- خیلی دیوونه ای تو
+ قبلنم بهت گفتم، دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
- سروناز یه سوال، تو کدوم کتابها رو بیشتر از همه دوس داری؟
+ یک عاشقانه آرام، چشمهایش، دوستش داشتم...
- چه همشونم ژانر عاشقانه 😁 بنظرت تو بیشتر عاشقی یا من؟
+ نمیدونم... تا حالا از این زاویه به قضیه فکر نکردم ولی تو از من منطقی تری. توی منطقی و من احساسی مکمل خوبی برای هم میشیم.
- سروناز تو انقدر خوبی که حمید مغرور بهت علاقه پیدا کرده. میدونی از روز اول چقدر علاقم بهت بیشتر شده؟
+ میبینم بله 😂
- امیدوارم بتونم خوبیاتو جبران کنم
+ واقعا بخاطر جبران این کارارو نکردما.
- میدونی من آدمیم که اگه جبران نکنم عذاب وجدان میگیرم.
+ حمید تنها جبرانی که ازت میخوام اینه که همیشه حالت خوب باشه خب؟
- خب 🥰
اونروز به همین منوال گذشت. از روزهایی بود که توی ذهن حمید و سروناز حک شد. روز سه شنبه قرار بود ایونت باشه و سروناز بی خبر از همه جا، ناراحت بود از اینکه چرا حمید همراهیش نمیکنه. حمید همه برنامه ریزی ها رو برای ایونت کرده بود و فردای روز تولدش هر سه کتاب رو برای سروناز خرید با یه حلقه خیلی ساده و مینیمال برای خواستگاری از سروناز. گذشت و گذشت تا روز موعود رسید. سروناز و حمید طبق معمول همیشه از بیرون شرکت با هم برگشتن. حمید سروناز رو مستقیما به محل برگزاری ایونت برد ولی خودش برگشت تا سروناز به حضورش داخل ایونت شک نکنه.
- خانم کرمی همه چی اوکیه دیگه؟
+ بله بله نگران نباش آقا حمید. فقط کی میرسی؟
- الان سروناز میاد بالا پیشتون منم همین اطرافم
+ پس من یکم دیگه بازیو ران میکنم تا بیای
- اوکیه مرسی دستتون درد نکنه.
چند دقیقه گذشت. سروناز و بقیه پلیرها به محل بازی رسیده بودن و تا دقایق دیگه سانس بازی ران میشد با این تفاوت که توی سناریوی سورپرایز سروناز فقط یک کارت وجود داشت. مافیا. شب تقسیم نقش رسید و بجز سروناز همه میدونستن چه اتفاقی قراره بیفته. حمید هم به محل برگزاری بازی رسیده بود اما قرار نبود سروناز در وهله اول حمید رو ببینه. بعد از پایان ترن معارفه به شب معارفه بازی رسیدیم که ۳ تا کتاب مورد علاقه سروناز روی میز جلویی اون گذاشته شده بود.
+ تیم آگاه بیاد بالا.
با کمال تعجب سروناز، همه همزمان چشم هاشون رو باز کردن و نگاهشون به سروناز بود.
- سروناز خانم این ۳ تا بسته امانتیه پیش من برای توعه. بازشون کن.
سروناز به داخل بسته ها نگاه کرد. کتابهای مورد علاقش با یه نوت کنارشون.
+ چشمهایش: شروع واقعه بود. دوستش داشتم: آرامش بودن با او را دوستش داشتم. یک عاشقانه آرام: داخل کتاب رو نگاه کن.
سروناز داخل کتاب رو باز کرد و با یه حلقه روبرو شد که کنارش یه نوت دیگه بود: خانم سروناز حمیدی با من ازدواج میکنی؟ امضا، حمید
چشمهای سروناز پر شد و دنبال حمید میگشت که یکی از پشت سر به شونه هاش زد: شما سفارش یه شازده با اسب سفید داده بودین؟
- حمییییییییییییییید 🥹😍 معلومه که قبول میکنم 🥹
سروناز تا همون لحظه فکر میکرد حمید هیچوقت علاقه ای به این ایونتا نداشت اما نمیدونست که حمید فقط بخاطر سروناز پیگیر همه ایونت ها بود.
اینجا هنوز شروع چالشهای این عشق معصومانه بود...
پ.ن: مغز نویسنده در حال انفجار....
ادامه دارد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت هشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت آخر