رویایی در شهر...
عشق معصومانه - قسمت چهارم
#پارتــچهارم
#عشقـمعصومانه
استرس و ترس از دست دادن حمید همه وجود سروناز رو گرفته بود. تنها دلخوشیش حضور حمید کنارش بود که اونم درگیر مریضی بود. سعی میکرد همیشه همراهش باشه توی پروسه درمانش و تنهاش نذاره. از طرفی دلخوشیهای فراوون برای حمید فراهم میکرد. چند ماه گذشته بود بنظر میومد حال حمید رو به بهبودیه و روند درمانش داره خوب پیش میره اما هنوز کاملا خوب نشده بود. شهریور ماه بود. تولد حمید نزدیک بود. سروناز توی ذهنش برنامه ریزی بهترین تولد رو برای حمید کرده بود.
- عشقم فردا کارت تا کی طول میکشه؟
+ نمیدونم یکم سرم درد میکنه. شبو از درد خوابم نبرده احتمالا فردا مرخصی بگیرم استراحت کنم.
- ای وای چرا پس به من چیزی نگفتی؟ الان حالت بهتره؟ چیزی لازم داری بیارم برات؟
+ نخواستم نگران بشی عزیز دلم. خوبم. نگفتم بهت بخاطر من بیدار نمونی شبو.
- دیوونه...
+ چی شد پرسیدی؟ چیزی شده؟ خوبی خودت؟
- آره خوبم. مامان یکم مریض حال بود گفتم ببینم وقت داری فردا با هم بریم براش وقت دکتر بگیریم؟
+ چرا که نه بذار یکم بهتر بشم میریم فردا.
- مرسی عشقم استراحت کن. چیزی لازم داشتی بگو بفرستم برات.
+ فدات شم.
- خدا نکنه.
سروناز به بهونه مریضی مادرش، داشت برای تولد حمید برنامه ریزی میکرد. سورپرایز تولد، تبریک توی یکی از سینماهای شهرشون بود که هفتهای یبار با حمید میرفتن برای تماشای یه فیلم جدید. گشت و گذار توی کتابفروشیا، رفتن به سینما، تئاتر، رفتن به تمام جاهای جدیدی که سروناز دوست داشت تجربه کنه، تک تک این کارها رو با حمید تجربه میکرد... سروناز دوست نداشت این روزاش تموم بشه هیچوقت...
+ سروناز یه سوال ازت بپرسم؟
- جانم بگو؟
+ اگه قرار بود اسمت سروناز نباشه، دوست داشتی اسمت چی بود؟
- چطور مگه؟
+ راستش میخوام بدونم اگه قرار باشه این زندگی ادامه پیدا کنه، لقبش چی میتونه باشه؟
- اولا که 😒 زندگی با تو باید ادامه پیدا کنه. دوما یه حقیقتیو میخواستم بهت بگم که تا حالا نگفتم.
+ چی؟ بگو؟
- جواب این سوالت توی همین حقیقته. راستش من قبل از تو یه دنیای خیالی داشتم که حتی خود تو هم توی اون خیال بودی... توی اون دنیای خیالی بهترین زندگی با حتی شخصیتهای فیلم های مورد علاقم رو هم داشتم 😂 همشون خواهر و برادرام بودم. امیدوارم بهم نخندی...
+ عشقم خیال تو چیزی نیس که بخوام بهش بخندم خصوصا که خودمم بودم اونجا 😁 الان یعنی جواب این سوال من چی میتونه باشه؟
- اگه گفتی؟
+ رویا؟
- اوهوم. راستش زندگی واقعی با این وضعیت خیلی خیلی پر تنشه... دوس دارم تو رو هم وردارم برم توی اون خیال با هم زندگی کنیم... راستی سردردت بهتره؟
+ آره با تو که حرف میزنم خوبم. میگم... میشه لبخندتو ببینم؟ حس میکنم حال دلت خوب نیس...
فیلتر اسنپ چت، رژ قرمز،موهای باز و بلند مشکی قرمز فر ریز سروناز با یه جفت گوشواره آویزی و سلفی با لبخند... و کراپ دامن قرمزی که تنش بود چون رنگ مورد علاقه حمید قرمز بود...
+ اع موهاتو کی رنگ گذاشتی من ندیدم؟ لباساتم که با موهات ست کردی 😁
- همین چند دقیقه پیش 😁 کل خونرو قرمز کرده بودم 😂
+ آنشرلی من... الان کلی حالم بهتر شد ❤️ مرسی بابت عکس. این رنگی خیلی بهت میاد.
- وظیفه بود 😁 راستی من فردا میخوام نرم سر کار اگه مرخصیمو تایید کنن 😒
+ 😂😂😂 کارشونه اینا نگران نباش. میخوای بسپرم حل کنن.
- نه مینویسم مامانم مریضه بالاخره توضیحات کتبیو باید قبول کنن.
+ چی اونجا با اصوله که اینم باشه؟ ولی آره بنویس.
- برو استراحت کن فردا قبل ظهر بریم که مطب شلوغ نباشه. یادت هست دیگه قرارمون ان شالله؟
+ بلی بلی حافظه من همه چیو داخل خودش سیو میکنه. باشه شبت بخیر. مراقب خودت باش.
- شب تو هم بخیر. چشم تو هم. نبینم باز بیدار بمونیا 😒😒
+ نگران نباش 😂😂 میخوابم امشبو شدید خسته ام.
سروناز از ذوق تولد حمید خوابش نمیبرد... همیشه برای بقیه بیشتر از خودش ذوق داشت و برای بقیه بیشتر از خودش نگران بود... اما در عین حال خودش رو هم دوست داشت. همیشه وسایل مورد علاقش یا خوراکی مورد علاقش رو خودش برای خودش میخرید. الان حمید هم سعی میکرد به بهترین شکل سروناز رو به چیزایی که دوست داشت برسونه. حمید همون پسر رویاهای سروناز بود اما سروناز هنوز باورش نشده بود که بهترین روزای زندگیشه.
- ژاله باورم نمیشه... حمید واقعا خیلی خوبه
+ نوش جونت. هر کاری که اون ساسان عوضی برات نکرد رو جبران میکنه برات.
- خیلی استرس دارم برا فردا
+ دیوونه استرس چی؟ یه تولد دو نفریه دیگه
- بنظرت دو نفری بهش بیشتر خوش میگذره یا دوستاشم بگم بیان؟
+ نه بابا اتفاقا دو نفری بیشتر بهش خوش میگذره. راستی چی میخوای بپوشی حالا؟
- لباس دوختم دیگه برا تولدش... اون مانتوی مشکی قرمز که بهت نشون دادم اونو... ای وای یادم رف بهش بگم قرمز بپوشه
+ فدا سرت صبح میگی دیگه... نشون نده ها استرس داری.
- نه بابا اتفاقا پیشش خود خودمم. نه ترسی نه استرسی. آرامش مطلق...
+ عاشقی دیگر... حمید ما که کلا خوابه 😒 کوآلاعه انگار
- 😂😂 عجیب شبیهن به هم این حمید ها... من برم کم کم بخوابم صبح بسپرم پیرهن قرمز بپوشه.
+ سینما ناجی میرین دیگه؟ بیام دید بزنم؟ 😁😁
- نخیرم لازم نکرده 😂 خلوت دوتاییه ها انگار.
+ باشه حله برو بگیر بخواب شبت بخیر
- شب بخیر. شما هم صبح با کوآلا برو بگرد 😁
+ ما دانشگاه داریم عامو کجا رو بگردیم؟
- خاطرات دانشگاه محاله یادم بره
+ مرض 😂
گذشت... فردا صبح شد. روز موعود... سروناز از ساعت ۶ صبح از شدت ذوق بیدارباش بود و داشت آرایش میکرد، لباس جدیدش رو کنار گذاشته بود و منتظر بود ساعت ۱۱ بشه تا حمید بیاد دنبالش. سانس ۱۲:۳۰ تایم شروع فیلم فسیل بود. سانس اختصاصی که سروناز رزرو کرده بود.
+ صبحت بخیر سروِ ناز زندگیم.
- صبح تو هم بخیر عزیزم. سردردت بهتره؟
+ کاملا. با تو حرف میزنم خیلی بهترم.
- خداروشکر. قرارمون یادت نره.
+ دیر نکنم منتظری؟ 😁
- جدی میگممم مطب شلوغ میشه میمونیمااا
+ نگران نباش ساعت ۱۰ میام دنبالت یکم بچرخیم ۱۱ اینا بریم مطب. زود بریم که اشکال نداره؟
- نه فک نکنم چون از قبل وقت نگرفتم هر چی زودتر بریم بهتره فقط امیدوارم اونجا معطل نشیم.
+ عب نداره ماشین هست دیگه. فوقش زود برسیم میریم یکم دور میزنیم خریدی چیزی داشتی میکنیم بعد میریم مطب.
- حله. مرسی هستی ❤️
+ قربونت. خبر میدم بیای سر کوچه.
- باشه.
چند ساعت گذشت. ساعت ۱۰ شد و سروناز با عجله رفت پیش حمید با یه بسته توی دستش... دسته گل، کیک و باقی چیزارو سپرده بود که مستقیم برن سالن سینما. حمید چند ماه بود به یه لپ تاپ با گرافیک بالا برای کارش نیاز داشت و اون بسته دقیقا لپ تاپی بود که سروناز پولهاشو جمع کرده بود و با کمک مادرش برای حمید اون لپ تاپ رو خریده بود. مادر سروناز حتی بیشتر از سروناز حمید رو دوست داشت و بعنوان یه مادر پایه و حامی در جریان اتفاقات بین سروناز و حمید بود.
+ سلام علیکم بانو. این بسته چیه؟
- این؟ هیچی لپ تاپمه به مشکل خورده گفتم ببینم میتونیم بدیمش تعمیر؟
+ میخوای الان ببریم؟من یه آشنا دارم فک نکنم باز باشن البته.
- نه عشقم برگشتنی نشون میدیم. میگم... حوصله سینما داری امروز؟ بعد مطب بریم یه فسیل ببینیم.
+ باوشه چرا که نه منم تعریفشو خیلی شنیدم.
- حله بریم.
+ خببب کجا بریم الان؟
- مطب سمت آبرسانه میخوای یکم بریم مرکز خرید بچرخیم من یه جفت کفش مشکی راحت و کیف مشکی مجلسی لازم دارم.
+ حله بریم. صبحونه خوردی؟
- نه داره کم کم گشنم میشه
+ پس بریم اول یه صبحونه مهمون من.
- دلم املت میخواد.
+ رفتیم املت. کدوم کافه؟
- یه کافه تازه باز کرده میگن صبحونه هاش خوبه بریم اونجا.
+ حله لوکیشن بده بریم.
چشمای سروناز از ذوق داشتن حمید داشت برق میزد. املتی که دلش میخواست و قهوهای که به معنای واقعی معتادش بود 😁. بعد از صبحونه با باز شدن مرکز خرید، خریدشون رو هم انجام دادن و به سمت مطب رفتن.
+ دیر که نکردیم؟
- جان؟ چی؟ آها نه زودم هست.
+ خوبی عشقم؟
- آره آره یکم نگران حال مامانم.
+ نگران نباش ان شالله که چیزی نیست.
سروناز در عین حال روی گوشی مشغول چک کردن برنامه با سینما برای تولد بود. همه چیز اوکی بود.
+ کیه عشقم؟
- هیچی دوستمه داره درباره آقا حمیدشون میگه
+ آقا حمیدشون؟
- بله آقا یه همزاد داری خودت خبر نداری 😂
+ ااااا حالا بریم بعدا جریانشو کامل بهم تعریف میکنی
- باشه بریم. راستی بلیط سینما رو هم گرفتما بعد اینجا بریم
+ باشه حله. سلام وقتتون بخیر. ببخشید ما وقت نگرفتیم ولی میخواستیم با دکتر صحبت کنیم مادر نامزدم کمی کسالت دارن.
- آقا منتظر بمونین توی نوبت صداتون میکنیم
+ ممنونم (چقد بی اعصاب) عشقم یکم باید منتظر بمونیم.
- باشه جانم. چی شده قیافت رفت تو هم؟
+ هیچی این منشیا از خود دکترها بی اعصاب ترن...
- فدای سرت ناراحت نکن خودتو بریم بشینیم.
نیم ساعت بعد:
- آقا تشریف بیارین داخل
+ بریم عزیزم. نوبت ماست. سلام آقای دکتر وقتتون بخیر.
- سلام بفرمایید؟
+ آقای دکتر مادر من کمی شب ها تشنج میکنه و توهم میزنه... دکتر قبلیش به شدت بی تفاوت بود گفتم از شما هم بپرسیم. این لیست داروهای قبلیش هست.
- اوکیه یکم دوز این داروها باید عوض شه. بیماری زمینهای هم دارن؟
+ دیابت و فشار بالا داره
- من یکم این داروها رو عوض میکنم ان شاالله که بهتر بشن.
+ ممنونم آقای دکتر لطف کردید. خدا نگهدارتون.
- خببببب رفتیم فسیل؟
+ بریم یکم خیالم راحت شد.
سروناز و حمید با هم سمت سینما ناجی رفتن برای تماشای فیلم فسیل. غافل از اینکه چه اتفاقی قراره اونجا بیفته... فیلم شروع شد با سالن خالی سینما
- سروناز میگم خوشم میاد هیشکی بجز ما تو سالن نیستا...
+ آره منم تعجب کردم این فیلمه آخه خیلی پرفروشه باید سالن پر میشد
- هممم شاید این سانس نتونسته کسی بیاد دیگه.
+ آره شاید.
چند دقیقه بعد فیلم قطع شد و ویدیوی عکسهای دونفره سروناز و حمید با صحبتهای سروناز روی پرده سینما پخش شد.
+ زندگی من، از روزی که پیشمی معنی واقعی آرامش رو فهمیدم. تو جبران همه نداشتههای زندگی منی. عشقم بودنت مکمل بودن من، تولدت مبارک همه کسم.
حمید با تعجب به پرده سینما خیره شده بود.
+ عشقمم الووو خوبیی؟ 😂
- سروناز تو خیلی دیوونه ای خیلیییی
+ تولدت مبارک عزیز دلم. امیدوارم خوشحال شده باشی.
- خوشحال؟ این لحظه بهترین لحظه زندگی منه دیوانه. واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم. مرسی عشقم
حمید سروناز رو محکم بغل کرد. بعد از اتمام فیلم عکسهای دونفره ادامه فسیل پخش شد اما با این تفاوت که از پشت صحنه یه باکس گل و یه کیک دو نفره آوردن و اون روز از شیرین ترین روزهای زندگی هر دو نفر بود.
+ و اما کادو...
- لپ تاپی که دنبالش بودم!
+ مبارکت باشه
- سروناز واقعا اسم مستعار قشنگیو برا خودت انتخاب کردی. بودن تو توی زندگی هر کسی، اونو تبدیل به یه زندگی رویایی میکنه. مرسی که تو زندگیمی عاشقتم❤️
+ قربونت برم عزیز دلم. همه این اتفاقا جبران خوبی خودته. بابت بودنت خدا رو شکر میکنم. خیلی دوستت دارم.
- من بیشتر.
و تجربه اولین بوسه سروناز و حمید توی سالن سینما اتفاق افتاد...
ادامه دارد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت پنجم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق معصومانه - قسمت ششم