I am talking to you to express my existence with words, maybe this is my liberation. پیج نقاشی هام: feelnafis@
جوانِ ایرانی.
برای ساعتی در صبح داخل مطب پزشک ایستاده بودم.
حدود سی نفر اینجا بودند.
می دانستم که توضیحی نیست ، باید انتظار می کشیدم تا نوبت دیدار با پزشک برسد.
هفده نفر پیر زن فرسوده ،هفت نفر پیر مرد و شش زنِ بالغ که دست شوهر هایشان را نگرفته بودند.
شاید هیچ وقت در حضور دیگران این کار را نمی کردند.
هر چه می گذشت، بیشتر به جزعیات مطب توجه می کردم.
بوی عرق، عرقِ کشاله های ران، زیر بغل، پوست سر، پوست سرهای زیر روسری، این عرقِ پنجاه ساله که حتی تارِ موهای حنا گذاشته را سوزانده بود، مچ پاها، ورم کرده، دست های چروک، رگ ها، رگ های سبز، چشم های قهوه ای، چشم های خسته، پیر مرد هیز، اخم، ریه های سیگاری، سکوت، بوی قهوه ی منشی، صدای خراش خودکار روی کاغذ، تلفن مطب زنگ می خورد، کسی جواب نمی دهد، سیم تلفنِ نو، خاک، خاک روی میز و گلدان، گلدان های کاکتوس ، کاکتوس های پیر، خشک، خشکیِ گوشه دهان، پسرکی که به زاپِ شلوار من نگاه می کند، پوست مرا می بیند، دلش می خواهد پوست مرا لمس کند، آب دهانش را قورت می دهد، به چشم هایم نگاه می کند، خجالت می کشد که مرا دید زده و من او را دیده ام، دوباره به پوست ساق پاهایم نگاه می کند، تحریک می شود،
دست هایش را روی زیپ شلوارش می گذارد، پدرش از او می خواهد یک لیوان آب برای مادرش بیاورد، از جا می پرد، آب خوری کنار من بود و او احتمالاً باز هم خجالت می کشید که قرار است به من نزدیک شود، می آید و یک لیوان پلاستیکی برمیدارد، به این فکر می کند که تنها سی سانتیمتر با من فاصله دارد، لیوان از آب سرریز می شود چون پوست پای من باز هم حواس او را پرت کرده است، کمی از اب لبوان می نوشد، می چرخد تا پیش پدر و مادرش برود، قبل از اینکه برود یک نفس عمیق می کشد، می خواست عطر مرا به خاطر بسپارد، باز می گردد، و تمام این مدت پدرش چشم از روی من بر نمی دارد.
مهم ترین مسئله برای من انتظار کشیدن نبود. میتوانستم صبور باشم.
می توانستم تحمل کنم. ان روز و این روز ها چیز هایی را تحمل می کنم که باورم نمی شود.
مهم ترین مسئله خستگی بود، میخواستم یک عمر بخوابم. و دیگر آنکه کمبود صندلی و تکیه گاه همه را آزار می داد.
مطب به اندازه ی پانزده نفر صندلی داشت و این موضوع باعث می شد تا به تکیه از دیوار ها پناه ببریم، و خب ستونِ فقراتی باقی نمی ماند.
جدا از اینها، دردِ زانو هایم را نمی توانستم بپذیرم.
شاید عجیب باشد که بگویم زانو درد دارم اما متاسفانه همین طور است.
سندروم رایج در برخی جوانان که اتفاق می افتد و من هم یکی از آنها.
میخواهید اسمش را بگویم؟
خنده دار است. سندروم کندرو مالاسی.
_ نفیسه بودی؟
صدای منشی مطب بود.
+ بله، جانم؟
_ بیا بشین پیش من، جا خالی هست.
تعجب کردم، زیاد مهربان بود و به نظر می آمد که دلش یک خواهر کوچک تر می خواهد.
به هر حال تشکر کردم و کنار او روی صندلی کوچکی نشستم.
گاهی اوقات یک لبخند مهربانانه می تواند آن چنان تعجب آور باشد که انگار هیچ لبخندی تا به حال ندیده ایم، و خودمان هم در آیینه لبخندی نداریم.
از منشی ممنون بودم. زانو درد به محض نشستن مرا رها کرد.
چند نفر از آن شش زنِ زندگی با اخم به من نگاه می کردند، صدای پچ پچ شان می آمد، چرا باید او روی صندلی بشیند؟ دخترک بی حجاب! ما آدم نیستیم؟ اوه مرا ببخشید، من فقط لاغر تر هستم و روی صندلی جا می شوم، شرمنده.. شرمنده، ( با یک ایموجی خنده)
سرم را بر تکیه گاه صندلی گذاشتم و چشم هایم را بستم.
پشت پلک هایم نور بود و سایه های تیره.
فکر می کردم که چه قدر امروز به روزمرگی ترین حالتِ ممکن گذشت و زمان را از دست داده ام. و باید افسوس بخورم که اینجا نشسته ام تا به افسوس خوردن فکر کنم.
چرا مریض شدم؟
نمی دانم.
امسال بار ها مریض شدم.
بخواهم صادق باشم، فقط هفت یا هشت بار سرما خوردم و کوفته شدم.
راستش را بخواهید خیلی غمگین بودم.
نمی دانستم باید چکار کنم، چشم هایم را که بستم، غمگین تر شدم، و مدام به دنبال راه حل بودم.
چه کار باید کرد؟ پولی ندارم، باید پول در بیاورم، باید از خانه بروم، باید کجا بروم؟ باید پول در بیاورم، چه کار کنم؟ اخرین نقاشی ام را کی تمام کنم؟ پول دارو ها چه قدر می شود؟ این هفته باشگاه نباید بروم ؟ باز هم باید از اول شروع کنم، شهریه ها گران می شود؟ باید مهشید را ببینم، کی باید ببینم؟ باید بوم بخرم؟ بله باید بخرم، از بازار ارزان تر می توانم آن را بخرم؟ چه قدر پول دارم؟ کم، چه قدر باید نگه دارم؟ اوه، ویزیت دکتر چه قدر می شود؟ دویست هزار تومان ؟ چه کار باید کرد؟ آن مقاله ها را باید از ابتدا بنویسم؟ ارزشش را دارد؟ ندارد؟ پس چه کار کنم؟ کفش هایم پاره شد، کجا ارزان تر از همین مدل می فروشد؟ باید بروم تهران؟ ناهار ؟ از خانه با خود می برم، آخ حواسم کجاست! فردا تولد ! چه کادویی بخرم؟ چه قدر پول دارم؟ خب، یک لیوان از آن هایی که ارزان تر بود میخرم ، یک جعبه هم میخواهم، چه قدر می شود ؟ می توانم قرض کنم، هنوز تمام نقاشی هایم را نفروخته ام، با پول آن ها قرضم را می دهم؟ یک قلمو هم می خواستم، پنجاه تومان بیشتر نمی شود؟ دلم سفر می خواهد، فعلا که نمی شود، این سال های قبل از سی سالگی را باید تلاش کنم؟ وای گردنم، صندلی خیلی سفت است، خوابم می آید ، می خواهم بخوابم.
_نفیسه
+ آخ نشنیدم، جانم؟
_ برو تو عزیزم نوبت توعه.
نفیسه خطیب پور
@roots.ofme
مطلبی دیگر از این انتشارات
کودکِ درون...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نویسندهی این تیاتر: پوپولیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تابشِ باران