سفر به انتهاى نپتون

شده است هفت روز كه با هربار نفس كشيدنم، انگار كه يك سطل آتش داغ توى مجارى تنفسى ام خالى مى كنند. هوا گرم است و من در اين چلهء تابستان، سرما خورده ام. آنقدر گرم كه برگ روى درخت مى سوزد، گلوى من هم. امروز صبح اما، چشم كه باز كردم خانه تاريك بود. آرام گوشهء پرده را كنار زدم و ديدم كه يك دسته ابر توى آسمان است. از جايم پريدم. خوشحال شدم. امروز صبح، براي چند ساعتى كوتاه، آسمان شبيه آسمان هاى صبح پاييز شد. و همين تشبيه براى من كافى بود. و شايد كه اصلا همين "يادآورى".

مى دانيد، مرداد در حال رد شدن است. مرداد كه مى شود من حالم بدتر از هميشه است. اصلا گرماى آن شكل آنزيم هاى وجودم را به هم مى زند. ديگر واكنش هاى خوشحالى ام جوش نمى خورند. مرداد، خلق من از هر وقت ديگرى توى هر ماه ديگرى تنگ تر است. بين دانه هاى گيلاسم كرم پيدا مى كنم و توى كارهايم هزار ايراد. مدام آب مى نوشم و هربار كه يك استكان سر مى كشم، از طعم گس گچ توى آن اخم مى كنم. يك فضانورد سرگردان مى شوم كه اسير جو اشتباه زهرهء آتشين شده است. در به در دنبال يك وجب سوخت مى گردد كه گازش را بگيرد و برود نيمهء دوم سال نورى؛ برود و جايى بين آن نپتون منجمد فرود بيايد. روى حلقه هاى يخ زدهء زحل برقصد و كمربند كوئيپر را دور كمرش ببند. و خب، خبر خوش همين است؛ كه از كوير مرداد فقط آن بچه فيل كوچك انتهاى گله كه سرعتش از همه كمتر است، در لنز دوربينِ زمينِ مستندساز ديده مى شود. دارد مى رود. مى رود و ما به روزهاى سرد نزديكتريم؛ به ابرهاى سايه دار و به سايه هاى خنك، به قهوه هاى گرم و به گرماى هيزم ها، به بافتنى هاى ضخيم و به ضخامت اندك برف، و به باران هاى توى جاده و به جاده هاى خوش آب و رنگ. خلاصه كه بلند شويد و به قدر چند صبح و شب ديگر هم دوام بياوريد. و اگر هوا بازهم از هروقت ديگرى گرمتر شد نگران نشويد؛ چون همان تتمهء مولكول هاى سرما را هم من خورده ام.