قلم‌ها زخمی‌اند.

بگوییدش ز صد چشم، آب دریا بر زمین رویید

پس کِی کشتی‌اش لنگر به چشم ما می‌اندازد؟

بگوییدش قلم‌ها زخمی‌اند از شعرِ مژگانش

پس کِی این سیه‌مژگان به دفتر سایه اندازد؟

بگوییدش چنین با ما مکن، ما برگ پاییزیم

بهمن از زمستانْ اوست، هر بنیاد اندازد

مرا صبری‌ست تا فردایِ ناپیدایِ دیدارش

پس کی صبرِ ما از رویِ جانان پرده اندازد؟


Never, never fall.
Never, never fall.