یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
من، خودمم نه تو!
با ساختمانهای بلندی که ساختم، خود را از دیدن غروب خورشید محروم کردم!
با دیوارهایی که دور خود کشیدم، خود را از دیدن بچههایی که در کوچه فوتبال بازی میکردند...
آنقدر پنجرهها را چِفت کردم و دَرزهای آنها را بستم که روحِ گرسنهام را از رایحهی نان تازهی نانوایی...
آنقدر سرم را با گوشی مشغول کردم که گلها از بیتوجهی، دانه دانه مردند!
از یاد برده بودم که زندگی من، خلاصه در همین سادگیهاست؛ من شبیه به عموحسین و کبری و... نیستم! تازه آنجا بود که کمکم متوجه شدم، سوز از کجاست و...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای الف و رها شدن از زندان به کمک نور
مطلبی دیگر از این انتشارات
چمدانِ بى مسافر
مطلبی دیگر از این انتشارات
غروب،شاید پایان.