یک نامه‌ی نَمَکین

به بها‌نه‌ی ماه مبارک
به بها‌نه‌ی ماه مبارک

پدربزرگم کتابخانه‌ی مفصل و وسیعی داشت از نسخ خطی. از آن نسخه‌هایی که دلت نمی‌آید به آن‌ها دست‌بزنی که مبادا پودر شوند. البته پدربزرگ هم نمی‌گذاشت کسی به برگه‌ها و نسخه‌هایش نزدیک شود، چه‌برسد به دست‌زدن و تورق وغیره. بعد از سالیانی که از فوت پدربزرگم می‌گذشت، یک‌روز به وسوسه‌ی نفسم گوش‌کردم و کلید زیرزمین خانه‌اش را برداشتم و قفل از گنج گشودم. زیرزمینی بزرگ و کم‌نور، که تمام دیوارهایش مزین شده‌بود به قفسه‌های نُسخ و برگه‌های قهوه‌ایِ رنگ‌پریده. یک‌لحظه احساس‌کردم فاصله‌ام با تاریخ، به‌قدر همین سه‌چهارپله‌ی زیرزمین است. خلاصه بین چهاردیواریِ کتابخانه چرخ می‌زدم، بو می‌کشیدم و به‌ندای نفسم که می‌گفت برو و کتاب‌هارا بازکن، لبیک می‌گفتم که رسیدم به کاغذی عجیب، خنده‌دار و جالب. ظاهرا نامه‌ای بود به‌قلم یکی از شازدگان قجری خطاب به مرجع تقلیدی در نجف اشرف. از فرط جالبی، آن‌را برای خودم رونویس کردم. بخوانید:

حضرت میرزاآقا سیدمحمود اسماعیلی نجفی

سلام‌علیکم

به‌گوشمان رسیده‌بود که بزرگِ خاندان، مکتوبه‌ای محضر حضرت آقامیرزای شیرازی فرستاده بودند درباب روزه‌گرفتن. این‌شد که فکری‌شدیم ما هم چندخطی برایتان قلمی‌کنیم و اجازتی بگیریم. حقیقتش را بخواهید این‌بنده دلباخته‌ی گلگون‌رخی شده‌ام که بسیار لاغراندام است و به‌قول بی‌بی‌خاتونمان می‌شود از او به‌عنوان چوق‌الف لای کتاب استفاده کرد. گویی پوستی‌است کشیده‌شده بر استخوانی. نهالی در زمستان و عصایی به‌دست پیران. اجازه دهید دیگر در توصیف اندام دلبرمان چیزی مرقوم نفرماییم چرا که هم تشریحِ اعضای نسوان برای مردِ نامحرم مجاز نیست، هم غیرتمان بالامی‌گیرد... لذا از شما خواهانم که در این ماه صیام، خطی بفرستید و امرشرعی کنید و این طفل معصوم را از روزه معارف دارید تا ازین‌بیش ترکه‌ای‌تر نشود. دلبر لاغراندام، هرچه‌هم لعبتک باشد، باب طبع نیست و کم‌تر به‌کارآید. مع‌الاسف برایش جانشینی نداریم. گِلِ ما چون طبع همایونی حضرت شاه نیست و دلمان کوچک و یکه‌پسند است.

والسلام

حبیب‌میرزا شریف‌السلطنه‌ی قاجار