سایکدلیک ها و ادراک زمان




زمان عنصری است که من از آن ساخته شده‌، زمان رودخانه‌ای است که مرا با خود می‌برد اما در واقع من خود آن رودخانه‌ام.

خورخه لوئیس بورخس

همه تجربه کم و بیش مشترکی از تغییر سرعت گذر زمان در زندگی روزمره داریم،

دقیقه‌هایی که تو کلاس‌های بعدازظهر مدرسه منتظر صدای زنگ سپری میشدن با دقیقه‌های مسافرتی که انتظارش رو میکشدیم برابر نبودن و نیستن.

برای من همیشه اولین توجیه، خطای ذهنی بود. این که قاعدتا زمان تغییری نمیکنه و اگه حس میکنی ساعت کند میگذره حاصل یه اشتباهه.

اما قضیه به همین سادگی نیست و ادراک هر فرد از زمان میتونه با بالاپایین شدن فعالیت نواحی مختلف مغزی و تغییرات ترشح نوروترنسمیترها تحت تاثیر قرار بگیره.

یکی از ایده‌های اساسی برای تفسیر این موضوع هم حول محور فعالیت دوپامینیه.

این شکلی که تشدید فعالیتی تو سیستم‌های دوپامینرژیک باعث میشه گذر زمان سریعتر حس بشه و برعکس کاهش فعالیت سیستم دوپامینرژیک باعث حس کندتر شدن زمان بشه.

همون کاهش فعالیت و ترشحی که دلیلی میشه تو افسردگی و ملال غروب جمعه، ثانیه ها به بی‌نهایت کشیده بشن.

به همین ترتیب داروها هم میتونن روی ادراک زمان تاثیرگذار باشن؛

ال-دوپا سرعت گذر زمان رو در بیماران پارکینسون افزایش میده و استفاده از داروهای بنزودیازپینی و زاناکس در افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی، این سرعت رو کاهش.

نسخه شدیدتر این تغییرات رو هم میشه تو مصرف دراگ ها دید، با اینکه تجربه افراد تو این موارد یکسان نیست ولی به طور کلی میشه گفت؛

کوکایین و ام.دی.ام.ای باعث میشن گذر روز سرعت بگیره و خیلی زودتر از روزهای معمول به پایان برسه.

از طرفی کانابیس، مسکالین، ال.اس.دی و سیلوسایبین تو خیلی از افراد باعث انبساط ادراک زمانی یا حتی گاهی هم حس بی زمانی میشن.

دقیقه‌ها تبدیل به ساعت‌ها و روزها شده و تجربیاتی نقل میشه که قاعدتا در اون بازه زمانی بیرونی منطقی به نظر نمیاد.

یکی از تجربه گران مطالعه ای که در این باره انجام شده بود، بعد از مصرف تحت نظارت سیلوسایبین توصیف میکرد که:

«ناگهان خودرا درون یک آسانسور دیدم، زمان به شدت منبسط شده بود، آسانسور هر صدسال یک طبقه پایین می آید. به اتاق بر میگردم تا قرنهای باقی مانده روز را سرگردان باشم. هر پنج هزار سال یا بیشتر یک پرستار میآید و فشارخونم را میگیرد.»

یکی از تبیین‌های دیگه اینه که ادراک زمان به آگاهی پیوسته از سه بازه زمانی حال، گذشته و آینده مرتبطه.

با مصرف سایکدلیک‌ها این ارتباط آگاهانه کاهش پیدا می‌کنه و به حس بی‌زمانی منجر میشه.

چیزی که تو برخی اختلالات حافظه هم کم و بیش قابل مشاهده است.

ساکس برای توصیف بیمار به اختلال حافظه‌اش تو کتاب «مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت» می‌نویسه:

گویی خندق یا خلأیی از فراموشی او را از اطرافش جدا کرده است... مردی است بدون گذشته یا،آینده که در لحظه ای بی معنی و دائماً در تغییر گیر افتاده است.


این حالت‌ها به تنوع مختلفی رخ میدن، ممکنه زمان به صورت تصاویر غیرمتحرک با فریم‌های قابل تفکیک دربیاد، ممکنه زمان حداقل برای مدتی متوقف شده به نظر برسه یا ناگهان سریع و کند بشه اما حداقل چیزی که مشخصه اینه که تجربه هیچ دوفردی و هیچ فردی در تجربیات مختلف از مصرف این مواد دقیقاً یکسان نیست.