من؟ من قبل اینکه بفهمم درس و دانشگاه چیه عاشق مغز و قصه های عجیب و غریبش بودم.
نگاهی به کتاب The man who wasn't there
This proposition [that] . . . I am, I exist, is necessarily true each time that I pronounce it. . . . But I do not yet know clearly enough what I am.
—René Descartes
مردی که آنجا نبود اثریه نه چندان جدید، نوشته آنیل آنتاناسوامی در سال ۲۰۱۵
خیلیها مدل نگارش این کتاب رو با کارهای الیورساکس مقایسه میکنن و مشهود هم هست که الهام زیادی از «مردی که زنش را با کلاهش اشتباه میگرفت» گرفته.
همیشه خصوصاً قبل پیدایش هایپ تکنولوژی دور چیزهایی مثل fMRI، یکی از رایجترین ابزارهای شناخت کارکردها این بوده که نمونههای مختل(یا گاها متفاوت) رو پیدا کنیم و از مهندسی معکوس اختلال، به نحوه کارکردش دست پیدا کنیم.
معروفترین مثالش هم احتمالاً داستان فینیاس گیج مفلوکه که تقریباً با باز کردن هر کتاب علوماعصابی حداقل یک بار به اسمش برمیخورید.
آنیل تو این نوشتار از این پاتولوژیها به عنوان یکی از جذابترین و قدیمیترین ابزارهای نوروساینس برای صحبت درباره مفهوم پیچیده «خود» استفاده میکنه.
شاید «من» در نگاه اول یکی از بدیهیترین مفاهیمیه که بدون نیاز به تعریف ازش استفاده میکنیم.
من، گذشته رو با تصاویر آغشته عواطف به خاطر داره. من در خیال آینده وجود داره.
به نظر مثل نقاشیهای کارتونی، دور من یک خط پررنگ کشیده شده که اون رو از محیط نقاشی جدا کنه.
خب پرونده انقدرها هم بسته محسوب نمیشه، رابطه انسان با جامعه، مادر با نوزاد، حتی رابطه ما با برخی از داراییها مثل همین گوشی موبایل، مرزهای خطمشی شده من رو تغییر میده.
تمام تلاش آنتاناسوامی این بود که با دستمایه قرار دادن اختلالات و پاتولوژیهای مختلف، تعریف ما از خود رو به چالش بکشه و سمت دیگهای از «خود» رو ببینیم.
هرچقدر نویسنده تو بخش جمعبندی، دستپاچه و شتاب زده کتاب رو تموم کرد، ولی اونقدر داستانهای خوندنی و مکالمات جالبی توی این کتاب اتفاق میافته که فکر میکنم برای کسی که نوک سوزنی به نوروساینس علاقه نداره هم سرگرم کننده باشه.
پ.ن۱: این مدت من دو تا اثر رو موازی میخوندم، Hope for cynics از جمیل زکی که بیشتر از جنس توسعه فردیه و همین کتاب. آخرین چیزی که انتظار داشتم این بود که این دو کتاب با تم متفاوت به جمعبندی مشترکی برسن
زکی تو کتابش مینویسه:
مرز جدایی مشخصی بین خود و دیگران وجود ندارد. گونه ما از اساس در هم تنیدهاند، به طوری که کمک به دیگران نوعی مهربانی در حق خودمان و مراقبت از خود، حمایت از دیگران است.
پ.ن۲: آنتاناسوامی برخلاف الیورسکس یا راما چاندران، نورولوژیست یا نوروساینتیست نیست.
نحوه نگارش این کتاب میتونه مثال خیلی خوبی از روزنامه نگاری علمی باشه، که چطور فرد غیرمتخصص در نهایت نوشتهای رو منتشر میکنه که تنه به تنه شبه علم نمیزنه.
تو فضای علمی امروز ایران، این اتفاق تقریباً نایابه.
پ.ن۳:ماجرای اسم کتاب، هم داستان جالبیه.
طبق یک افسانه قدیمی هندی-بودایی، مردی بوده که به دور از شهر توی خونهای صحرایی زندگی میکرده، یک شب با دوتا دیو آدمخوار مواجه میشه که جسدی رو برای شام حمل میکننن. در همین حین برای مالکیت جسد به اختلاف میخورن و از مرد درباره اینکه چه کسی باید جسد رو بخوره نظر میخوان
بعد از اینکه دوست بختبرگشته ما حق رو به یکی از دیوها میده، دیو دوم عصبانی میشه و دست مرد رو از جا میکنه. اولی برای جبران لطف مرد، دست جسد رو برمیداره و به جای دست اون میگذاره.
اینقدر این کار رو تکرار میکنن تا تقریباً کل بدن مرد رو اجزای جسد تشکیل میده و برعکس.
دیوها بدن مرد رو میخورن و اونو با تنی که متعلق به خودش نیست تنها میذارن.
بعد از این شب، مرد وحشت زده در به در شهرها و معابد رو به دنبال یک جواب میگشت:
اینکه الان اون زنده است یا مرده و اگه زنده است دقیقاً کیه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به کتاب بشر سادهلوح نیست نوشته هوگو مرسیه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به اقتدار پزشکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به کتاب تاریکترین لحظهها| روری اوکانر