مدتیست که روح من .. چنان چون خیال من تهیست ..
آدم بُزُلگا.-.
آدم بزرگها عاشق عدد و رقم اند...وقتی با آنها از یک دوست تازهتان حرف بزنيد هيچ وقت ازتون
دربارهی چيزهای اساسیاش سوال نمیکنند، هيچ وقت نمیپرسند (آهنگ صدایش چطور است؟ چه
بازیهایی را بيشتر دوست دارد؟ پروانه جمع میکند یا نه؟) -میپرسند: (چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟
وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر حقوق میگيرد؟) و تازه بعد از این سوالها است که خيال میکنند طرف را
شناختهاند.
اگر به آدم بزرگها بگویيد یک خانهی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجرههایش غرقِ شمعدانی و بامش پر از
کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند ..! باید حتماً بهشون گفت یک خانهی چند صد میلیونی دیدم تا
صداشان بلند بشود که: -وای چه قشنگ!
یا مثلا اگر بهشون بگویيد (دليل وجودِ شازده کوچولو این که تودل برو بود و میخندید و دلش یک بره میخواست
و بره خواستن، خودش بهترین دليل وجود داشتن هر کسی است) شانه بالا میاندازند و باهاتون مثل بچهها رفتار
میکنند! اما اگر بهشون بگویيد (سیارهای که ازش آمدهبود اخترک ب۶١٢ است) بی معطلی قبول میکنند و
دیگر هزار جور چيز ازتان نمیپرسند. این جوریاند دیگر ... نباید ازشان دلخور شد. بچهها باید نسبت به آدم
بزرگها گذشت بیشتری داشته باشید...!(:
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعد از پیاده روی در زیر باران
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای مادر مهسا برای مادر آرمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست نوشته های دیوید