از باغ مي برند چراغاني ات کنند تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“ تنها به اين بهانه که باراني ات کنند
غروب خورشید
غروب خورشید دلم میگیرد.با خودم میگویم امروز هم تمام شد.خیلی ها امروز روحشان پرواز کرد.خیلی ها هم امروز جدید شدند.
با خود میگویم امروز با خیلی ها خداحافظی کردیم،
و به خیلی سلام کردیم.
زمانی که حوصله ندارم خودم را جلوی آینه پیدا میکنم.
دختری با موهای خاکستری رنگ، با حالت فر که انگار با دستگاه زیبایش کردی که این طور نیست، به قول خاله ام همه میروند تا زیبا شوند ولی زیبایی تو را خدا داده،
جلوی آینه با خودم حرف میزنم، خودم را به عنوان یکی از شخصیت های سریال ها که اصلا وجود ندارد و من میسازمش میگذارم،
لحظه هایی را با ذهن مشغولم رقم میزنم که دوست دارم اتفاق بیافتد ولی فقط رویا است.
من روزم،شبم فقط رویا است.
میتوانم بگویم خیال پرداز ترین ادم روی کره ی زمین هستم.
بهترین لحظات زندگی من در رویاهایم رقم میخورد،
لحظه ای که دوست دارم اتفاق بی افتد ولی رویایی بیش نیست.
جلوی اینه به خودم میخندم، به اینکه موهایم مثل برق گرفته ها معلق است.
بعضی وقت ها خسته میشوم،از اینکه آنقدر خیال پردازی میکنم.با خودم میگویم چقدر خیال پردازی، چرا ذهنم را مشغول چیز هایی میکنم که قرار نیست اتفاق بیافتد،
ده دقیقه بعد دوباره شروع میشود، میتوانم بگویم لحظات استراحت من از رویا هایم همین ده دقیقه و لحظاتی است که خواب هستم،
من زمان غذا خوردن هم تصور میکنم که با یک شخص در حال حرف زدن هستم. و بهترین غذای جهان را مزه میکنم،
چشم هایم را که باز و بسته میکنم انگار از جلوی اینه درست میرم جلوی یخچال،باز و بسته اش میکنم مگر اینکه چیزی پیدا کنم، از شدت بی حوصلگی نمیدونم چیکار باید بکنم،تلوزیون هم نمیتواند مرا سرگرم کند،فیلم های تکراری،بی مزه
تنها یک نفر میتواند مرا آرام کند، کسی که بتواند بخنداندم، رفیقی، خانواده ای
آرزو میکنم کاش این شب دور هم بودیم،
خانه مادربزرگی،عمه ای ،خاله ای، عمویی،دایی ای
روزی که حوصله نداشته باشم دیگر دلم میگیرد،.خوابم می اید و دوست دارم که در جای خلوتی باشم و خیال پردازی کنم،
علاقه زیادی به نوشتن و خواندن دارم،مخصوصا کتاب های هیجانی و ترسناک،
نوشتن داستان را هم دوست دارم،
همین الان شروع به نوشتن کتابی کردم که با خیالم شروع شده.
تصور میکردم اگر در مدرسه گروگانگیری شود و من هم انجا باشم چه میشود،تصمیم گرفتم آن را بنویسم هیجانی و ترسناک و درد آور
اما هیچگاه فکر نکردم که میخواهم نویسنده بشوم،تمام انشا هایی که نوشتم همش نمره کامل گرفتم چون با خیال هایم رقم خورده.
کاش بتوانم این استعداد خیال پردازی رو استعداد نوشتن رو استعداد خوندن رو همیشه حفظ کنم،
دوست دارم بجای اینکه هزاران چیز بد توی دنیا باشه
نوشتن و خوندن جاشون رو بگیره
من خیال پرداز ترین ادم روی جهان هستم و هیچ وقت هم این حرفم رو عوض نمیکنم.
خدایا بخاطر این نعمت هایت شکرت
مهربان باشیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدای من با صدای تو آشناست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معجزهات چه میتواند باشد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی بدون موفقیت