مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
ترانه برای کودکی که زاده نشده
با الهام از Song Of Unborn
شاهکاری از «استیون ویلسون»
داستان، داستانِ داشتنها نیست
داستانِ بودنهاست؛
آنگونه که مینُـمایی،
گوهر اندرون خویش.
نه آنچه میاندوزی،
نه آنچه فراچنگ میآوری
به خون دل،
به کارَت نخواهد آمد هرگز،
مگر آنچه میآموزی و
مگر مهری که
به دل میپروری.
از سایه بُرون آی و بیرون ریز،
آنچه تو را «تو» میکند،
آنچه تمامات میکند.
اینک،
سایهها بلند و تاریکی رو در فزون؛
ما همه
گمگشتگان و دَمگسستگان
از پایدرآمدگان و بر زانونشستگان...
روز از پسِ روز،
چشم که میگشایی،
پیش از آنکه لب باز کنی،
درمییابی که همهچیزی،
همان است که بود.
امیدها و آرزوهایت،
آن رویاهای دور و درازت،
از آنِ تو نیست دیگر،
همگانیست!
با همه اینها
آینده اما
تو را
سرشار از شدنهاست...
سال از پشت سال،
میآید و میرود،
شباروز
درگذرند و دیگر به کف نمیآیند؛
تو اما
لحظهها را برای خود
دمادم
جاودانه کن!
اینک،
همهچیزی به سر آمد و درگذشت؛
از آنچه گذشته دیگر،
کسی را سودی نیست
این تارِ درهمتنیده را
پودی نیست؛
تو را اما
آینده،
سرشار از شدنهاست...
اینک،
این تو و این روزگار،
این چرخ کژگردِ پیر
وین ریگزار تفته
خوشیده و فسرده
ز هر گوشه
هزار ناله... هزار مویه...
بنای جهانِ تو اما
هنوز،
بهسامان تواند بود
شگرف و شگفت
ژرف و بشکوه!
پس
هراسیده مباش!
از نبودن، از مرگ؛
مبادا بترسی!
از بودن، از زندگی؛
مبادا بترسی!
از بودن، از آغاز
از نبودن، از پایان نیز
مبادا بترسی!
فرهاد ارکانی - گوهردشت کرج
زمستان 1402
مطلبی دیگر از این انتشارات
سکوتِ سردِ سنگیات، ارزانیات!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نابخشودههای متالیکا (سه از سه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
Nothing Else Matters...