آیا شبکه‌های اجتماعی می‌توانند از ما نویسنده‌ی بهتری بسازند؟

سابقاً رسم بر این بود که وقتی نویسنده‌ای بارقه‌ی الهامی را در وجودش احساس می‌کرد، قبل از بروز و بیان آن، در یک دوره‌ی نهفتگی و سکوت، مدت‌ها روی آن ایده‌ی خام و اولیه تأمل می‌کرد و سعی در چکش‌کاری و اصلاح آن داشت تا در نهایت فرم و قالب بیان مناسب خودش را پیدا کند.

در واقع او در تنهایی خودش با ذهنش دست و پنجه نرم می‌کرد و سعی می‌کرد عبارات و خطوط داستانی و بینش رواییِ کلی و نامنسجمی که در ذهنش شکل گرفته بود را از آن هرج‌ومرج و تلاطم احساسی اولیه رهایی بخشد و در طی این فرایند آن‌قدر ایده‌ها را به چالش می‌کشید تا جایی که در نهایت روایتی منسجم، معنادار، زیبا، خاطره‌انگیز و تأثیرگذار برای به اشتراک گذاشتن با مخاطبانش پیدا کند.

در مرحله‌ی آخر خلق اثر، او نوشته‌های خود را ویرایش می‌کرد، سپس یک ویراستار مجدداً اثر او را ویرایش می‌کرد، سپس یک نمونه‌خوان اثر او را مطالعه و بررسی می‌کرد و اصلاحات پایانی قبل از چاپ اثر روی آن انجام می‌شد و در نهایت پس از طی موفقیت‌آمیز تمام این مراحل اثر منتشر می‌شد.

اما اکنون، تقریباً به محض اینکه فرد هر پدیده‌ی جدیدی را فارغ از ارزش روایی آن تجربه می‌کند یا هر ایده‌ای مبهم و هر چند ناقصی که به ذهن او خطور می‌کند، به سرعت و با کمترین تأمل ممکن بر روی معنا و فرم اثری که قرار است خلق شود، تبدیل به عکسی در اینستاگرام می‌شود، به همراه یک متن حکمت‌آمیز کوتاه که از زاویه‌ای بکر و بدیع به زندگی روزمره نگریسته  و قرار است در عرض ۳ تا ۵ ثانیه نگرش مخاطب را به زندگی به کل دگرگون کند و از شما انسانی جدید خلق کند.

البته که هدف غایی و ناخودآگاه تمام این هنرنمایی‌ها و فلسفه‌پردازی‌ها دریافت لایک و افزایش تعداد دنبال کنندگان و احیاناً در موارد حرفه‌ای‌تر، کسب درآمد است.

آن چیزی که زمانی ممکن بود برای تبدیل شدن به یک مقاله یا کتاب به هفته‌ها یا سال‌ها زمان نیاز داشته باشد، اکنون می‌تواند پس از پنج تا ده دقیقه ویرایش عکس و نوشتن یک متن ۱۴۴ کاراکتری به اشتراک گذاشته شود و تمام مرزهای جغرافیایی و سیاسی را پشت سر بگذارد و توسط چندین میلیون کاربر در سرتاسر جهان دیده و حتی پسندیده شود.

در واقع امروز می‌توان با طرح یک پرسش عجیب، نوشته‌ای کوتاه در مورد ارتباط دو مساله‌ی به ظاهر بی‌ربط در زندگی و کشف یک عادت رفتاری مشترک بین همه‌ی پدرها در رسانه‌های اجتماعی، از فرآیند دشوار و دردناک نوشتن یک متن جدی در انزوا اجتناب کرد.

نویسنده‌ی چنین اثر نوینی در عرض چند دقیقه صدها لایک، بازنشر، کامنت و سیلی از تأیید و ترشح دوپامین را از طرف همکاران، خانواده، دوستان و غریبه‌ها به دست می‌آورد که به هیچ وجه قابل قیاس با نسبت تلاش/پاداش در فرایند نویسندگی عمیق سنتی نیست.

آیا این تغییر پارادایم در فرایند نویسندگی و الگوی ارتباط جمعی، همان‌طور که برخی از نویسندگان، مانند زادی اسمیت و استیو آلموند، استدلال کرده‌اند، باعث کاهش گستره توجه و عمق تحقیق در ادبیات و آثار نوشتاری امروز شده است؟ یا این بیان خودانگیخته و ویرایش نشده، موهبتی برای فرآیند خلق ادبی و نوعی تکامل اجتناب‌ناپذیر ادبیات در راستای همگانی کردن آن است؟

تصور کنید نویسندگانی نوینی که در رسانه‌های اجتماعی برای خود اسم و رسمی به پا کرده‌اند و دنبال کنندگان زیادی هم دارند، اگر این پلتفرم برای آن‌ها مهیا نبود در چه قالبی می‌توانستند آثار موجز و مینیمال خود را ارائه دهند و به تعامل به مخاطبین آثار خود بپردازند؟

رسانه‌های اجتماعی سهم صدای نویسندگان را در دنیای نوین دموکراتیزه کرده و قابلیت شنیده شدن را برای همه فراهم کرده است. به همین خاطر است که امروز همه افراد از جوانان گرفته تا رنگین‌پوستان و نویسندگان معلول و برخی اقلیت‌های فکری که ممکن بود در دنیای نشر سنتی راهی برای ابراز نظرات خود نداشتند، اکنون می‌توانند صدای خود را به میلیون‌ها نفر در سرتاسر جهان برسانند.

ابراز تأسف از تأثیرات منفی فناوری‌های نوین روی عمق توجه و دامنه‌ی تفکرات انسان و به طور کلی ادبیات، اتفاق جدیدی نیست. در سال ۲۰۰۸ مقاله‌ای با عنوان «آیا گوگل ما را احمق می‌کند؟» توسط نیکلاس کار، نویسنده و استاد جامعه‌شناسی، در مجله‌ی آتلانتیک منتشر شد. او در این مقاله به ما یادآوری می‌کند که مردم زمانی از نوشتن می‌ترسیدند چون معتقد بودند که این کار، توان حافظه و هوش انسان را تضعیف می‌کند و مهارت‌های تفکر انتقادی را از بین می‌برد.

سقراط از ضعیف شدن حافظه به واسطه‌ی نگارش همیشه ابراز تأسف می‌کرد و نگران بود که خواندن آثار مکتوبش باعث ایجاد حس کاذب دانایی در بین مریدانش شود، برای همین هیچ‌گونه آثار مکتوبی از خود به جای نگذاشت.

صدها سال بعد، در سال ۱۸۸۲، هنگامی که فردریش نیچه برای نجات از میگرن و دردهای عضلانی ناشی از نوشتن با دست، یک ماشین‌تحریر خرید، یکی از دوستانش متوجه شد که سبک نگارش او تغییر کرده است. نیچه خطاب به دوستش نوشت: «درست می‌گویی، تجهیزات نوشتاری ما در شکل‌گیری افکار ما نقش دارند.»

فردریش آ. کیتلر، محقق رسانه که روی سبک نوشتاری آثار نیچه مطالعات جامعی را انجام داده است، معتقد است که سبک نوشتاری نیچه پس از استفاده از ماشین‌تحریر از استدلال‌های قصار و افکار متجانس، به یک سبک بلاغی موجز و تلگرام گونه تغییر پیدا کرده است که احتمالاً ناشی از عدم تسلط وی بر نوشتن با ماشین‌تحریر بوده که سبک اطنابی او را به سمت زبانی ایجازی سوق داده است.

اگرچه اینستاگرام ممکن است سطح دغدغه‌های فکری نویسندگان و خوانندگان را تا حدودی تنزل دهد، به این خاطر که معمولاً اطلاعاتی سطحی در آن‌ها ارائه می‌شود که حتی به لحاظ فرم و صورت هم فاقد ظرافت‌های لازم هستند. اما از برخی داشتن یک حساب کاربری در رسانه‌های اجتماعی می‌تواند به ما کمک کند که توجه دقیق‌تری به زندگی خود داشته باشیم، درست همان‌طور که یک نوشته‌ی خوب این کار را می‌کند.

یک پست اینستاگرامی خوب می‌تواند توجه ما را به آن پرتوی آفتابی جلب کند که از پنجره‌ی کافه نفوذ کرده و دقیقاً روی قهوه‌ی ما فرو افتاده است، یا بخاری که صبح زود از توری هواکش‌های مترو در پیاده‌رو خارج می‌شود، انگار که امیلی دیکنسون به مگسی که در اتاقش می‌چرخد خیره می‌شود، مگسی که سرانجام روی پرده سبز رنگ جلوی پنجره می‌نشیند.

برخورد با این نوع محتوا می‌تواند ما را تشویق کند تا به ایده‌های بصری جذابی که ممکن است در یک مغازه‌ی عطاری قدیمی بینیم، بیشتر توجه کنیم، در واقع ایده‌هایی که شاید برای نگارش یک مقاله به اندازه کافی عمیق و پر مفهوم نباشند اما به عنوان یک پست اینستاگرامی، محتوایی قابل توجه محسوب می‌شوند.

به عنوان مثال تجربه‌ی تولد فرزندتان را تصور کنید. وقتی که برای اولین بار او را می‌بینید و در آغوش می‌گیرید. ممکن است به ذهن شما هم خطور کند که این لحظات ارزش ثبت و به اشتراک‌گذاری را دارند یا حتی توصیف کوتاهی از احساستان در چنین موقعیتی.

در واقع امروزه تنها در قالب رسانه‌های اجتماعی و تولید محتوای شخصی است که این نوع نوشتار میسر است و اگر مثلاً اینستاگرام نبود، شاید این تجربه توصیف نشده می‌ماند و در قالب دیگری مثل مقاله و کتاب قابل بیان نبود.

در واقع رسانه‌های اجتماعی محفل بیان خرده روایت‌های زندگی نوین آدمی است، بالعکس کتاب که سعی در بیان کلان روایتی منسجم و مفصل را دارد..

ساخت یک روایت از زندگی‌مان در قالب یک حساب کاربری توییتر یا اینستاگرام می‌تواند به ما کمک کند تا از اتفاقات به ظاهر ساده ولی زیبای زندگی روزمره لذت ببریم و به جریان بی‌وقفه رویدادها، ادراکات و افرادی که زندگی ما را تشکیل می‌دهند معنا بخشیم.

تعهد نویسنده‌ به نوشتن در رسانه‌های اجتماعی کمتر از نویسنده‌ی یک وبلاگ است، برای انتقال محتوا سریع‌تر از یک ایمیل عمل می‌کنند و فراتر از یک خبرنامه توان اطلاع‌رسانی دارند، با این حال به افرادی که قبلاً هرگز در هیچ رسانه چیزی ننوشته‌اند، انگیزه‌ای برای مکث، تأمل، توصیف و تحلیل زندگی را می‌دهد.

با این حال برخی معتقدند که اینستاگرام با اینکه ما را ترغیب می‌کند تا داستان زندگی خودمان را بازگو کنیم، اما در عین حال می‌تواند تمام توان و انرژی داستان‌سرایی ما را جذب کند و مخزن خلاقیت ما را به واسطه‌ی دریافت چند لایک و بازنشر تهی کند. انرژی داستان‌نویسی و خلاقیت ذهنی همان عواملی هستند که فشار کافی را در درون یک نویسنده ایجاد می‌کنند تا او را مجبور به نوشتن کنند.

رسانه‌های اجتماعی همچنین می‌توانند چشم‌انداز ما از جهان را به یک صفحه نمایش کوچک محدود کنند و باعث شوند چیزهایی را که به عنوان یک نویسنده نیاز به مشاهده و تجربه کردن آن‌ها، از دست بدهیم. وقتی که توی اتوبوس، در اتاق انتظار و در تنهایی و خلوتمان همیشه سرمان را به سمت صفحه‌ی خم کرده‌ایم و از تماشای آنچه در اطرافمان در جریان است، از ارتباط با دیگران و غرق شدن در رؤیاهای خودمان غافل می‌شویم، دیگر بی‌حوصلگی‌های ما باعث ایجاد خلاقیت نمی‌شوند.

وقتی زمان بیکاری و خلوتمان را با خواندن مطالب دیگران پر می‌کنیم، از نگرانی‌ها، تصورات، خواسته‌ها و غم‌های خودمان فرار می‌کنیم؛ عناصری که همگی خوراک اصلی نوشتن و حرفه‌ی نویسندگی هستند.

مطالعات اخیر ارزش بی‌حوصلگی و خیال‌پردازی را بیشتر از هر زمان دیگری به ما نشان داده است، در واقع این حقیقت که مغز، در غیاب محرک‌های خارجی، ذخایر محتوایی موجود خود را مورد کنکاش و مکاشفه قرار می‌دهد.

استیو آلموند نویسنده‌ی کتاب «ویلیام استونر و نبرد برای زندگی درونی» استدلال می‌کند که «تکثیر ناگهانی ابزارهای مبتنی بر تکنولوژی مثل تلفن‌های همراه، توهم آزادی بیان و ارتباط بی‌حد و مرز را برای ما ایجاد کرده است. اما در حقیقت تلفن‌های همراه و لپ‌تاپ‌های ما اغلب برای ناخودآگاه ما در نقش پناهگاهی است که از درد و رنج ناشی از تجربه‌های درونی ناخوشایند خود به آن‌ها پناه می‌بریم. ما در لحظه‌های غم و اندوه به آن‌ها روی می‌آوریم و مغزمان را برای جستجوی محرک‌های انحرافی دوباره سیم‌کشی می‌کنیم تا حواسمان را از روی مسائل مهمی که باید به آن‌ها فکر کنیم، منحرف کنیم.


روش دیگری که رسانه‌های اجتماعی عمق و غنای افکار و احساسات ما را سطحی و کم عمق می‌کند، تشویق ما به مشاهده‌ی تجربیات، عقاید، احساسات و حتی عزیزانمان به‌عنوان «محتوا» است. در واقع به جای به چالش کشیدن یا عمیق‌تر کردن این گونه تجربیات، افکار و حقایق درونی، ما صرفاً به انتشار و بازنشر آن‌ها در رسانه‌های اجتماعی فکر می‌کنیم و موفقیت خودمان را در برخورد با این‌گونه تأملات درونی بر مبنای تعداد لایک و نظرات دیگران می‌سنجیم.

حقیقت این است که ما نویسندگان در حال حاضر در کار فروش تجربیات درونی خود هستیم، زندگی درونی خود را کالایی می‌کنیم و آن را در قالب انتشار آثاری که از احساسات شخصی، ناامیدی‌ها، تربیت کودک و همچنین دستاوردهایمان می‌گویند، به مخاطبین خود می‌فروشیم. یعنی همان چیزی که داستان نامیده می‌شود.

در واقع ایده‌ها و انگیزه‌های خلاقانه اکنون بین خوراک مقالات جدی و پست‌های تأمل‌برانگیز عمیق در رسانه‌های اجتماعی تقسیم می‌شوند. در حال حاضر پست‌های شبکه‌های اجتماعی به لحاظ ساختاری ساده‌تر از مقالات هستند. اما در پاسخ به اینکه کدام یک بر دیگری دارد، بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران ارتباطی، هر دو را در یک سطح می‌دانند و کارکرد هر یک را از دیگری متمایز و مجزا می‌دانند و البته ضروری.

در واقع با ظهور تکنولوژی‌های نوین تقریباً دیگر هیچ کسی از دنیای نویسندگی و تولید محتوا دور نمی‌ماند، و شاید به همین دلیل، افراد بیشتری نسبت به قبل مشغول نوشتن، مشاهدات خود و مستندسازی آن‌ها هستند. اکنون نه تنها نویسندگان، بلکه کارآفرینان، دانش‌آموزان دبیرستانی، اینفلوئنسرهای حوزه‌ی کفش ورزشی، علاقه‌مندان به ورزش، قنادان و مربیان توانمندسازی داستان‌های خود را در این فضای جدید بیان می‌کنند و تئوری‌ها و رؤیاهای خود را در پروفایل‌های آنلاین خود به اشتراک می‌گذارند.

شاید ظهور این رسانه‌های جدید هم سیر ادبیات و تولیدات ادبی را تحت تأثیر خود قرار دهد و آن‌ها را متحول کند، همان‌طور که پیش از این ظهور ماشین‌تحریر، توسعه‌ی صنعت چاپ و رایانه‌های شخصی چنین تأثیری بر روند تولید محتوای ادبی گذاشتند، یا حتی این احتمال وجود دارد که ژانر ادبی جدیدی ظهور کند که مبتنی بر کپشن‌ها و توییت‌های ۱۴۰ کاراکتری است؛ در حقیقت میکرو مقالاتی که با هدف تأثیرگذاری خلق می‌شوند؛ تأثیرگذاری بر فروش، توسعه فردی و حتی خلق یک جنبش اجتماعی.

ما پیش از این هم در توییتر با رمان‌هایی مواجه شده‌ایم که در قسط‌های صد و چهل کاراکتری نوشته می‌شدند، مثلاً رمان «ترتیب صحیح» اثر «دیوید می‌چل» که در دویست و هشتاد توییت صد و چهل کاراکتری به مرور در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و یا حتی رمان‌هایی که در پیامک‌های متنی روزانه طراحی شده‌اند و مطالعه‌ی آن‌ها در ژاپن رایج است. ولی با این حال هنوز هم کتاب‌های کاغذی در سطح جهان منتشر می‌شوند و فروش می‌روند، مقاله‌ها ذهنیت حرفه‌ای متخصصان را شکل می‌دهند، و شعرها روح مشتقانشان را نوازش می‌کنند.

رسانه تکامل می‌یابد. سبک‌ها تغییر می‌کند. اما انگیزه‌ی پشت نویسندگی، پشت ادبیات، همیشه ثابت می‌ماند. روز به روز، در حالی که مردم وارد رسانه‌های اجتماعی خود می‌شوند و متون کوتاهی را به عنوان توییت و کپشن می‌نویسند، سعی می‌کنند همانند هر نویسنده‌ی، بگویند که: این من هستم. این چیزی است که من دیده‌ام؛ این چیزی است که من به آن فکر می‌کنم و احساسش می‌کنم. این چیزی است که من را ساخته است. جهان از نگاه من این شکلی است.