راه رفتن در مه؛ مروری بر زندگی‌های موازی میشل فوکو

میشل فوکو (Michel Foucault) فیلسوف، روان‌شناس، تاریخدان، فعال سیاسی، منتقد ادبی و متفکر صاحب‌نام فرانسوی بود. او صاحب کرسی آموزشی «تاریخ نظام‌های فکری» در «کالج دو فرانس» پاریس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه کالیفرنیا، در برکلی تدریس می‌کرد. فوکو به خاطر مطالعات خود درباره نهادهای اجتماعی مانند بیمارستان‌های روانی و زندان‌ها در سطح جهان چهره‌ای شناخته‌شده است.

نظریه‌های فوکو در درجه اول روی رابطه بین قدرت و دانش، و نحوه استفاده از آنها به عنوان نوعی مکانیسم کنترل اجتماعی از طریق نهادهای اجتماعی تمرکز دارد.

او به خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی‌اش دربارهٔ جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناس‌ترین متفکران قرن بیستم محسوب می‌شود. فوکو همچنین جزو رهبران نظری جریان پساساختارگرایی محسوب می‌شود.

در واقع میشل فوکو یک شخصیت کلیدی در دو جریان فکری مهم قرن بیست و یکم محسوب می‌شود؛ موج ساختارگرایی که در دهه ۱۹۶۰ آغاز شد و پس از آن موج پساساختارگرایی. در بسیاری از محافل آکادمیک از فوکو به عنوان برجسته‌ترین چهره‌ی جریان روشنفکری فرانسه یاد می‌شود.

اندیشه‌های او بر محافل دانشگاهی جهان تأثیرات بیشماری گذاشته است، به ویژه روی کسانی که در حوزه‌ی علوم ارتباطات، انسان‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، جرم‌شناسی، مطالعات فرهنگی، نظریات ادبی، فمینیسم و نظریات انتقادی فعالیت دارند.

آثار فوکو را به طور کلی می‌توان به عنوان تحقیقاتی تاریخی که با رویکردی فلسفی صورت گرفته‌اند، طبقه‌بندی کرد؛ خود او تا پایان عمرش همیشه اصرار داشت که تمام آثار او بخشی از یک پروژه واحد هستند که در آن آفرینش حقیقت را از منظر تاریخی مورد بررسی قرار داده است.

در حقیقت فوکو در تمام آثارش، تلاش کرده تا یک گزارش تاریخی از روند شکل‌گیری ایده‌های فلسفی را خلق کند. فوکو به طور پیوسته به دنبال راهی برای درک اندیشه‌ها و ایده‌هایی بود که نگرش بشر امروز را شکل می‌دهند، اما علاوه بر بررسی عملکرد تاریخی این اندیشه‌ها، او همچنین روند تغییرات معنایی این مفاهیم را نیز در طول تاریخ، ردیابی و بررسی کرده است.

در ادامه‌ی این مقاله، به بررسی زندگی، نظریات و آثار میشل فوکو، فیلسوف و اندیشمند شناخته شده‌ی فرانسوی می‌پردازیم و سیر تکاملی شکل‌گیری اندیشه‌های او را با هم مرور می‌کنیم. با ما همراه باشید.

زندگی میشل فوکو

فوکو که در یک خانواده متمول به دنیا آمده بود سال‌های جوانی متلاطمی داشت که بخشی از آن را در آسایشگاه روانی گذراند. در آنجا او با لوئی آلتوسر آشنا شد و آلتوسر او را تشویق کرد که مارکسیست شود. فوکو شخصیتی متناقض و پیچیده داشت و به همین دلیل دیدیه اریبون که اولین زندگی‌نامه‌نویس او بود گفته است که پشت هر کدام از ماسک‌های فوکو، باید منتظر فوکوی متفاوتی بود.

او همچنین اشاره می‌کند که فوکو در تمام طول عمر خود توانایی و ظرفیت عظیمی برای کار جدی از خود بروز می‌داد. همکلاسی‌های فوکو به اتفاق آرا او را به عنوان شخصیتی که هم به طرز نگران‌کننده‌ای عجیب بود و هم ظرفیت کار پرشورو زیاد را داشت، توصیف می‌کنند.

با بالا رفتن سن، شخصیت او نیز دستخوش تغییرات عمیقی شد: اریبون خاطرنشان می‌کند او که یک «نوجوان سختی‌کشیده و شکننده» بود، پس از دهه‌ی ۱۹۶۰، به مردی «جذاب، آرام و شاد» تبدیل شد، حتی کسانی که با او کار می‌کردند از او به عنوان یک فرد شیک‌پوش و درخشان یاد می‌کنند.

فوکو آشکارا هم‌جنس‌گرا بود و مهم‌ترین شریک جنسی او دانیل دفر نام داشت. از سال ۲۰۲۰ در مورد تمایل جنسی او به کودکان ادعاهایی مطرح شده است. مشخصاً نویسنده‌ای به نام گای سورمان در مورد زمانی که فوکو در تونس بوده و اقدام به برقراری روابط جنسی با کودکان کرده است، در روزنامه فرانس-آمریک مطالبی گفته است. در کتاب فیلسوفان بدکردار ادعا شده است فوکو که بر اثر بیماری ایدز درگذشت، پیش از مرگ ده‌ها نفر را به ایدز مبتلا کرده بود.

به لحاظ مذهبی فوکو یک آتئیست بود. او عاشق موسیقی کلاسیک بود، به ویژه از کارهای یوهان سباستین باخ و ولفگانگ آمادئوس موتزارت لذت می‌برد و به خاطر پوشیدن ژاکت‌های یقه اسکی‌اش معروف بود. پس از مرگ فوکو، دوست نزدیک او، ژرژ دومزیل، او را به عنوان انسانی عمیقاً مهربان توصیف کرد سعی می‌کرد با همه برخورد خوبی داشته باشد، همچنین او معتقد است فوکو دارای هوش و نبوغی بود [که] به معنای واقعی کلمه هیچ حد و مرزی نداشت.

شریک زندگی او، دانیل دفر، دارایی‌های او را به ارث برد، که در بین آن‌ها تنها ارزش بایگانی نوشته‌های فوکو به قیمت ۳.۸ میلیون یورو (۴.۵ میلیون دلار) در سال ۲۰۲۱ به کتابخانه ملی فرانسه فروخته شد.

نظریات برجسته میشل فوکو

  • شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیهٔ روشنگری دربارهٔ عینی بودن شناخت خلع ید کرده است. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمی‌کند بلکه بازتابی از تجربهٔ شخصی فرد است.
  • او در مطالعات انسان‌شناختی خود مطرح می‌کند که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونه‌ای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیاسی آن‌ها عمل می‌کند.
  • نزد فوکو، وظیفهٔ هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که می‌خوانیم. در نتیجه، او نسبت به مضبوطات و اسناد تاریخی از آن دست که عرضه می‌شوند، چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شده‌اند و در واقع جهان بینی نویسنده و خواننده را بازتاب می‌کنند. رخدادهای تاریخی‌ای که ما ضبط می‌کنیم، آن‌هایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.
  • برخی فوکو را یک «نوساختارگرا» می‌دانند اما اغلب او را اندیشمندی «پساساختارگرا» تلقی می‌کنند.
  • او موضع آلتوسر را به غایی‌ترین نتایج ممکن می‌رساند و مانند او مفهوم حقیقت را به مثابه انطباق یا تناظر بین ایده‌ها و چیزها رد می‌کند.

دیدگاه‌های سیاسی

از منظر سیاسی، فوکو در طول زندگی خود یک فرد چپ‌گرا بود، اگرچه موضع او نسبت به چپ‌ها اغلب تغییر می‌کرد. در اوایل دهه ۱۹۵۰، در حالی که فوکو هرگز مثل هم‌قطارانش یک دیدگاه مارکسیستی ارتدوکس را اتخاذ نکرد، اما به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد و پس از سه سال این حزب را ترک کرد زیرا از تعصب و نفرت اعضای آن نسبت به یهودیان و هم‌جنس‌بازان به ستوه آمد و تحمل این فضا دیگر برایش امکان‌پذیر نبود.

علاوه بر این پس از گذراندن مدتی در لهستان، که در آن زمان به عنوان یک کشور سوسیالیستی توسط حزب متحد کارگران لهستان اداره می‌شد، بیشتر از پیش از ایدئولوژی کمونیستی سرخورده شد. در نتیجه، در اوایل دهه ۱۹۶۰، فوکو توسط برخی از مخالفانش به عنوان یک چهره‌ی ضد کمونیست تلقی می‌شد، با وجود اینکه او به همراه بسیاری از دانشجویان و همکارانش در مبارزات و راهپیمایی‌های چپ‌گرایانه شرکت می‌کرد.

کودکی و تحصیلات میشل فوکو

پُل میشل فوکو در سال ۱۹۲۶ در شهر پواتیه در غرب فرانسه متولد شد. پدر او، پل آندره فوکو، جراح برجسته‌ای بود که خود او نیز فرزند یک پزشک شناخته شده به نام پل فوکو بود.

مادر میشل فوکو، آن فوکو، نیز دختر یک پزشک جراح بود و همیشه آرزو داشت حرفه پزشکی را دنبال کند، اما این آرزوی او با وقفه‌ای طولانی محقق شد، زیرا چنین شغلی در آن زمان برای زنان حرفه‌ای متعارف و در دسترس محسوب نمی‌شد. بنابراین چندان تصادفی به نظر نمی‌رسد که بسیاری از آثار فوکو حول محور تحلیل انتقادی گفتمان‌های پزشکی می‌چرخد.

سال‌های تحصیل فوکو در پواتیه مصادف بود با سال‌های اشغال کشور فرانسه توسط آلمان. فوکو که از دوران دبیرستان در درس فلسفه سرآمد بود، از همان سنین جوانی اعلام کرد که قصد دارد فلسفه را در سطح آکادمیک و به عنوان حرفه‌اش دنبال کند و از پدرش که اصرار داشت میشل جوان هم همانند نیاکانش وارد حرفه پزشکی شود، سرپیچی کرد.

برخی معتقدند که همین درگیری و اختلاف‌نظر فوکو با پدرش باعث شد که او «پل» را از ابتدای نام کوچک خود حذف کند. رابطه بین پدر میشل فوکو و او تا زمان مرگ پدرش در سال ۱۹۵۹ همچنان سرد باقی ماند، اگرچه فوکو همچنان رابطه‌ی نزدیک خود را با مادرش حفظ کرد.

او در سال ۱۹۴۵، درست پس از پایان جنگ جهانی دوم، به پاریس نقل مکان کرد تا خود را برای شرکت در امتحانات ورودی مدرسه عالی «اِکول نرمال سوپریر» آماده کند، که هم در آن زمان و هم در حال حاضر، معتبرترین موسسه برای آموزش علوم انسانی در فرانسه است.

در سال مقدماتی او تحت نظر ژان هیپولیت که یک فیلسوف هگلی برجسته در فرانسه بود، با اندیشه‌ها و آثار فلسفی جهان آشنایی پیدا کرد. سپس در سال ۱۹۴۶ پس از قبولی در آزمون ورودی این دانشکده، تحصیل فلسفه را در آغاز کرد. در آنجا موریس مرلوپونتی جزو مهم‌ترین اساتید او محسوب می‌شد و لویی آلتوسر نیز نقش مهمی در جهت‌دهی افکار فلسفی او بر عهده داشت.

تحصیل همزمان در دو رشته‌ی فلسفه و روانشناسی

فوکو همزمان با تحصیل در رشته‌ی فلسفه، تحصیل در رشته‌ی روانشناسی را نیز آغاز کرد و در سال ۱۹۵۰ مدرک لیسانس خود را در روانشناسی دریافت کرد و در سال ۱۹۵۲ مدرک بعدی خود را در رشته‌ی آسیب‌شناسی روانی دریافت کرد. در دهه ۱۹۵۰، فوکو بیشتر وقت خود را صرف مطالعه‌ی آثار فیلسوفان آلمانی مثل هایدگر و نیچه کرد و بعدها اندیشه‌های این دو فیلسوف، انعکاس و بازتاب زیادی در آثار خود فوکو پیدا کردند.

سال‌های تحصیل فوکو در مدرسه‌ی عالی اکول نرمال توأم با افسردگی و طی چند مرحله اقدام به خودکشی بود که طبق اظهارات خود او، ناشی از مشکلاتش در کنار آمدن با مسأله‌ی همجنس‌گرایی‌اش بوده است. فوکو همچنین در سال ۱۹۵۰ تحت تأثیر استاد راهنمایش آلتوسر برای مدتی به حزب کمونیست فرانسه پیوست، اما هرگز عضو فعالی در این حزب نبود و با موافقت آلتوسر در سال ۱۹۵۲ از این تشکل سیاسی خارج شد.

در طول سال‌های تحصیل در دانشگاه، فوکو همیشه یک کتاب‌خوان مشتاق بود، اما به دلیل عقاید وسواس گونه‌اش در مورد آسیب زدن به خود، خودکشی و همجنس‌گرایی که در آن زمان در فرانسه یک تابو بود، بین سایر دانشجویان محبوبیت چندانی نداشت.

در حقیقت میشل فوکو چندین بار اقدام به خودکشی کرد و به همین دلیل در سال ۱۹۴۸ توسط پدرش به یک روان‌پزشک ارجاع داده شد. طبق گفته زندگینامه نویس او، میشل فوکو از مخاطرات و هیجان ناشی از مصرف مواد مخدر و داشتن روابط همجنس‌گرایانه با مردان مختلفی که در صحنه‌ی زیرزمینی همجنس‌گرایی پاریس ملاقات می‌کرد، لذت می‌برد.

آغاز حرفه‌ی آکادمیک

فوکو در سال ۱۹۵۱ تحصیلاتش در رشته‌ی فلسفه را در مدرسه عالی «اِکول نرمال سوپریر» پاریس به اتمام رساند و در همان سال، تدریس روانشناسی را در آنجا آغاز کرد و شاگردانی همانند ژاک دریدا را تربیت کرد، کسی که بعداً به یک آنتاگونیست فلسفی برای آرای خود فوکو تبدیل شد.

فوکو همچنین در کنار تدریس در مدرسه‌ی اِکول نرمال، فعالیت‌های پژوهشی خود را هم در حوزه‌ی روانشناسی به عنوان یک محقق آزمایشگاهی شروع کرد. او تا سال ۱۹۵۵ به فعالیت‌های علمی خود در زمینه روانشناسی در مشاغل مختلف ادامه داد، تا اینکه در سال ۱۹۵۵ به عنوان مدیر «دفتر فرهنگی فرانسه» در دانشگاه اوپسالا در سوئد منصوب شد.

سپس در سال ۱۹۵۸ به عنوان وابسته فرهنگی سفارت فرانسه از سوئد به لهستان رفت و بعد از یک سال به انستیتو فرانسه در هامبورگ نقل مکان کرد. فوکو در زمان تصدی این پست‌های شغلی در خارج از کشور، اولین اثر شاخص و پایان‌نامه دکترای خود را با عنوان «تاریخ جنون» نوشت.

در سال ۱۹۶۰ فوکو برای تدریس در رشته‌ی روانشناسی در دپارتمان فلسفه دانشگاه «کلرمون فران» به فرانسه بازگشت. او تا سال ۱۹۶۶ در این سمت به کار خود ادامه داد و در تمام این مدت در پاریس اقامت داشت.

در سال ۱۹۶۰ فوکو در پاریس با دانیل دفر، دانشجوی چپ‌گرای مبارز که بعدها یک جامعه‌شناس سرشناس شد، ملاقات کرد و دوستی عمیقی بین آن‌ها شکل گرفت، رابطه‌ی که تا پایان عمر فوکو ادامه داشت.

دانیل دفر در سال ۱۹۶۴، برای انجام خدمت سربازی‌اش که ۱۸ ماه به طول می‌انجامید به تونس اعزام شد و در طی این مدت فوکو بارها به ملاقات او رفت. در واقع خدمت سربازی دفر در تونس باعث شد که فوکو در سال ۱۹۶۵ به این کشور نقل مکان کند و در دانشگاه تونس به تدریس بپردازد. او تا سال ۱۹۶۸ در آنجا ماند و به همین علت فرصت حضور و نقش‌آفرینی در رویدادهای مه ۱۹۶۸ پاریس را تا حد زیادی از دست داد.

در سال ۱۹۶۶ کتاب «نظم اشیاء» فوکو منتشر شد که در محافل آکادمیک هم تحسین و تمجیدهای فراوانی را برانگیخت هم نظرات انتقادی زیادی را دریافت کرد. این کتاب علیرغم طولانی بودن و مبهم بودن استدلال‌هایش تبدیل به یک اثر پرفروش شد و جایگاه فوکو را به عنوان یک شخصیت کلیدی در جریان روشنفکری فرانسه تثبیت کرد.

فوکو پس از بازگشت به فرانسه در سال ۱۹۶۸، مسئولیت تأسیس و سپس مدیریت دپارتمان فلسفه‌ی «دانشگاه تجربی جدید» در وینسنس پاریس را بر عهده گرفت. تأسیس این دانشگاه در واقع پاسخی بود به خواسته‌های طرح شده در قیام دانشجویی سال ۱۹۶۸ پاریس و به نوعی میراث‌دار فرهنگی آن نحله‌ی روشنفکری بود.

فوکو در دپارتمان فلسفه‌ی «دانشگاه تجربی جدید» گروهی متشکل از اساتید مارکسیست مبارز را تشکیل داد که شامل برخی از برجسته‌ترین فیلسوفان فرانسوی آن دوره بود، مثل: آلن به دیو، ژاک رانسیر و اتین بالیبار. پس از رسوایی‌های مربوط به این تشکل سیاسی، دپارتمان آموزشی فلسفه برای مدت کوتاهی از اعتبار رسمی خود معلق شد و فعالیت‌های آن به حالت تعلیق در آمد.

با این حال، فوکو قبل از این ماجرا هم در فکر ترک آن دانشگاه بود. در سال ۱۹۷۰ به میشل فوکو یک کرسی آموزشی در معتبرترین آکادمی حامی جریان روشنفکری فرانسه، یعنی «کالج دو فرانس»، پیشنهاد شد که تا پایان عمر خود در آن منصب به تدریس و ایراد سخنرانی پرداخت.

در واقع تنها وظیفه در این پست ارائه یک سری سخنرانی سالانه بر اساس تحقیقات در حال انجام آن اندیشکده بود. تا به امروز، سیزده مجموعه سخنرانی از فوکو در کالج فرانسه به طور کامل منتشر شده است که هشت مورد آن به زبان فرانسوی و هفت مورد دیگر به زبان انگلیسی است.

اوایل دهه ۱۹۷۰ یک دوره پر فراز و نشیب سیاسی در پاریس بود، شهری که فوکو برای بار دوم در آن زندگی می‌کرد. او به عنوان بنیان‌گذار یک پویش سیاسی-اجتماعی که «گروه اطلاعات زندان‌ها» نامیده می‌شد، خود را وارد کارزار مبارزات و فعالیت‌های سیاسی کرد. اگرچه این کمپین در وهله‌ی اول با هدف کمک به زندانیان سیاسی بود، اما در واقع هدف کلی‌تری که او در قالب این اقدامش دنبال می‌کرد رساندن صدای همه زندانیان به گوش جهانیان بود.

در اواخر دهه ۷۰، از التهاب و تنش فضای سیاسی فرانسه به طرز چشمگیری کاسته شد. در این دوره فوکو هم تا حد زیادی از فعالیت‌های سیاسی خودش کناره‌گیری کرد و تمرکز خود را معطوف به مطبوعات و فعالیت‌های ژورنالیستی کرد. او همچنین نقد و رصد اتفاقات مرتبط با انقلاب ایران را از منظری فلسفی در نشریات و روزنامه‌های مطرح فرانسه پوشش می‌داد.

علاوه بر این، در این دوره او زمان بیشتر را برای تدریس در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی ایالات متحده اختصاص داد، جایی که او دیگر در آنجا به یک چهره‌ی شناخته‌شده در عرصه‌ی روشنفکری تبدیل شده بود و مخاطبان مشتاق زیادی پیدا کرده بود.

برخی از زندگی‌نامه نویسان معتقدند در همین سفرهای فوکو به ایالات متحده بود که او به ایدز مبتلا شد. در حقیقت او در سال ۱۹۸۴ به این بیماری مبتلا شد و وضعیت سلامتی او به سرعت رو به افول گذاشت. او ویراستاری دو جلد از آثارش با مضمون تاریخچه‌ی فلسفی مسائل جنسی را در همان سال در بستر بیماری‌اش به انجام رسانید و آن‌ها را پیش از مرگش در تاریخ ۲۶ ژوئن منتشر کرد، اما ویرایش جلد چهارم و آخر این مجموعه را برای همیشه ناتمام گذاشت.

او دارایی خود را به پارتنرش دانیل دیفر سپرد، با این شرط که هیچ اثری پس از مرگش با نام او منتشر نشود، وصیتی که از آن زمان تا به امروز مشمول تفسیرهای انعطاف پذیر زیادی قرار گرفته است.

مسئلهٔ قدرت از منظر میشل فوکو

فوکو فرزند زمانه‌ای پرآشوب بود. دهه‌های شصت و هفتاد در فرانسه، همه جا پر بود از تظاهرات و اعتصاب‌ها و شورش‌های دانشجویی، در مقابل اقتدار سیاسی. ذهنیت مردم چنان تغییر پیدا کرده بود که در همه چیز حتی در این که چه کسی وظایف درون خانه را به عهده داشته باشد و چه کسی وظایف بیرون خانه نشانی از قدرت سیاسی می‌یافتند؛ و تمام فعالیت‌های فوکو نیز بر همین محور بود که چگونه ساختار قدرت تمام شئون زندگی اجتماعی را کنترل می‌کند.

در نظریات مارکسیست‌هایی همچون لویی آلتوسر، قدرت چیزی در تملک طبقات بالاست که به واسطه آن طبقات پایین را سرکوب می‌کنند. اما فوکو با تغییر دادن این دیدگاه، قدرت را جاری در تمام جامعه و در تمام امور روزمره و روابط افراد می‌داند.

غالباً تصور می‌کنند که قدرت چیزی نیست جز توانایی عاملانی قدرتمند، در اعمال اراده خویش بر مردمی بی قدرت، و واداشتن آن‌ها به کاری که خود نمی‌خواهند. فوکو به نقد این نگرش می‌پردازد، و می‌گوید قدرت بیشتر چیزی شبیه به «راهبرد» است، شکل انجام کارهاست، نه چیزی که می‌توان به چنگش آورد.

نظامی از روابط است که در سرتاسر جامعه، خانواده و اداره و مدرسه و روابط زن و مرد، گسترده است و روابط افراد را تعریف می‌کند، نه این که صرفاً در نهادهای خاصی مانند دولت و پلیس جای گرفته باشد و تنها نقش سرکوبگر داشته باشد.

با این تحلیل، بر خلاف مارکسیست‌ها که می‌گفتند باید با انقلاب قدرت را از طبقه بالا گرفت و جامعه‌ای آزاد ساخت، فوکو معتقد بود: انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست، بلکه نوعی متفاوت از تنظیم همان روابط قدرت است. قدرت مجموعه‌ای از تقابل‌های دو سویه نیست، بلکه شبکه‌ای پویا از منازعات است؛ بنابراین روابط مربوط به قدرت بیش از آنکه مربوط به سلطه یک گروه بر گروه دیگر باشند، چرخشی‌اند.

در نتیجه فوکو می‌گفت: شکل‌های مختلف مبارزات اقتدارستیزانه (مخالفت با سلطه مردان بر زنان، مخالفت با سلطه زمامداران بر مردم، و…) تنها حمله به این یا آن نهاد قدرت، یا گروه، یا طبقه است. اما هنگامی که طبقه غالب سقوط کرد و شورشگران قدرت یافتند، باز همان شیوه‌های طبقه سقوط کرده را ادامه خواهند داد.

در نتیجهٔ این مبارزات به باور فوکو، مانع تحلیل درستی از نیروهای وسیع‌تر قدرت می‌شود. آنچه باید با آن مبارزه شود، افراد و گروه‌ها نیستند، بلکه روش‌ها و شکل‌های قدرت است.

فوکو در مراقبت و تنبیه و کتاب‌های دیگر، بحث می‌کند که در جوامع کنونی هر چند مثل گذشته مجازات‌های وحشیانه بدنی بر مجرمان اعمال نمی‌شود، اما شکل دیگری از نظارت جای این مجازات‌ها را گرفته است. او به طرح زندان سراسربین جرمی بنتام اشاره می‌کند که در آن زندان‌ها به صورت حلقه‌ای به دور یک برج مراقبت مرکزی ساخته می‌شوند و نگهبان از برج مراقبت می‌تواند تک‌تک سلول‌ها را زیر نظر بگیرد.

این طرح که جایگزین زندان‌های تاریک و پوشیده و دخمه مانند قدیم شده، نشان‌دهندهٔ تغییر بزرگی در ساختار قدرت است: استفاده از حس نظارت و دیده شدن، حتی اگر در واقع کسی نباشد که ببیند، برای آن که افراد (زندانی‌ها، دانش‌آموزان، کارگران، خریداران فروشگاه) انضباطی درونی داشته باشند و خود عامل اعمال قدرت بر خود و سرکوب خود باشند.

فوکو می‌گوید: این شکل جدید اعمال قدرت (اعمال قدرت و سرکوبگری درونی توسط خود افراد) علت اصلی آن است که نظام‌های سلطنتی (که عامل قدرت و سرکوبگری بیرونی و در هیئت پادشاه متبلور بود) کم‌کم برچیده شدند.

فوکو می‌گوید که هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. اما، او یادآور می‌شود که هر رابطهٔ قدرت، الزاماً به سلطه ختم نمی‌شود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا می‌دهد.

به این معنا که فرد، هم‌زمان که شناخته می‌شود (در دفاتر خارجی ثبت می‌شود یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع می‌فهمد و طبقه‌بندی می‌کند) یا تحت نظام دانش‌هایی چون پزشکی، روان‌شناسی یا آموزش قرار می‌گیرد، مرئی می‌شود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار می‌گیرد.

قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تأثیر قرار می‌دهد و به همین دلیل می‌توان از زیست-قدرت یا زیست-سیاستی حرف زد که می‌خواهد بر بدن اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد. اما، فوکو در نهایت می‌گوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و می‌خواسته مسئلهٔ سوژه را بررسی کند؛ یعنی چگونگی شکل‌گیری فرد به عنوان کسی که می‌شناسد و البته، به نظر فوکو هم‌زمان خود را تحت انقیاد قرار می‌دهد.

میشل فوکو و انقلاب ایران

فوکو دوبار، از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷ و از ۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷ به ایران سفر کرد و در این سفرها، در تهران و قم و آبادان، با برخی از رهبران ملی و دینی و گروه‌های مختلفی که در انقلاب دست داشتند ملاقات کرد. حاصل این سفرها مجموعه گزارش‌ها و مقالاتی شد که فوکو برای روزنامه ایتالیایی کوریره دلا سرا نوشت. این مقالات با عنوان «ایرانی‌ها چه رؤیایی در سر دارند» در ایران ترجمه شده است. همچنین مصاحبهٔ او دربارهٔ انقلاب ایران نیز با عنوان «ایران روح یک جهان بی‌روح» ترجمه شده است.

آثار فوکو

از مشهورترین آثار وی، می‌توان به نظم اشیا، نظم گفتمان، دیرینه‌شناسی دانش، مراقبت و تنبیه، پیدایش کلینیک، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت اشاره کرد. همچنین، مجموعهٔ چند جلدی درس گفتارهای میشل فوکو در کلژدوفرانس نیز از سوی انتشارات گالیمار منتشر شده است. این درس‌ها طی سال‌های اواخر دههٔ ۱۹۷۰ و دههٔ ۱۹۸۰ ارائه شده‌اند. از جمله این درس گفتارها می‌توان به باید از جامعه دفاع کرد و تولد زیست سیاست سوژه و حقیقت مندی اشاره کرد. برخی از این آثار از جمله خاستگاه هرمنوتیک خود به فارسی ترجمه شده‌اند.

مراقبت و تنبیه: تولّدِ زندان

شاید بتوان کتاب «مراقبت و تنبیه: تولّدِ زندان» را برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین اثر میشل فوکو قلمداد کرد. فوکو در سال‌های ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ سخنرانی‌هایی در فرانسه و برزیل شامل بررسی جامعهٔ جزایی و قدرت قضایی انجام داد. این پژوهش‌ها در سال ۱۹۷۵ به انتشار کتاب مراقبت و تنبیه: زایش زندان انجامید.

در این کتاب، فوکو دودمان شکل‌گیری کالبد و ذهن را در چارچوب نظام‌های مراقبتی و انضباطی قدرت مورد مطالعه قرار می‌دهد و مدعی است که در نهادهایی چون مدارس، زندان‌ها، بیمارستان‌ها و کارگاه‌ها تکنیک‌های انضباطی خاص به کار می‌رود و در چارچوب آن‌ها مقررات حاکم بر رفتار و سلوک، اقدامات مراقبتی و شیوه‌های نظارت بر آن‌ها تدوین و به معرض اجرا درمی‌آید.

زندگی دانش آموزان، سربازان، بیماران و زندانیان در معرض مراقبت و نظارت و تهیه گزارش قرار می‌گیرد و رفتار بهنجار مورد تشویق و رفتار نامطلوب با اقدامات مجازاتی مواجه می‌شود. هدف غایی مراقبت و نظارت و انضباط، بهنجار نمودن فرد و از میان بردن بی‌انضباطی‌های اجتماعی و روانی و سرانجام تربیت انسان‌هایی مطیع و سودآور در جامعه است.

فوکو می‌گوید در شیوه‌های مراقبتی و کیفری ماقبل مدرن روش‌های وحشیانه شکنجه و آزار بدنی به کار می‌رفت. اما به تدریج از قرن هجدهم به بعد مجازات‌های بدنی جای خود را به مجازات‌های ظریف روانی داد. از این تاریخ مجازات‌های جدید روح را آماج خود قرار داد، مجموعه کیفرشناسی جدید به جانب مراقبت فراگیر معطوف شد.

از این تاریخ به بعد زندان‌ها، مدارس و آسایشگاه‌های روانی به منظومه‌هایی از نظارت فراگیر تبدیل شد که فرد را در معرض مراقبت دائمی و بدون وقفه قرار می‌داد و به تهیه پرونده و گزارش‌هایی تفصیلی از رفتار فرد و تدوین شناخت‌شناسانه از این داده‌ها مدد می‌رساند. در این منظومه که فوکو آن را «میکروسکوپ قدرت» می‌نامد، گفتمان علمی، اجتماعی و کیفیات سیاسی قدرت و ذهنیت فردی با هم تلاقی می‌کنند و به صورتی ظریف و پیچیده بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند.

تاریخ جنون

«تاریخ جنون» نام کتاب دیگری از میشل فوکو است. او در این کتاب با روش تحلیل گفتمان مفهوم جنون و سیر پیدایش بی‌خردی و دیوانگی به موازات حاکمیت خرد بر انسان و شکلی از تاریخ که در آن خرد حاکم بر انسان، همسایه او را محبوس می‌کند و انسان با واسطه زبان بی‌رحمانه نا دیوانگی، وجود خود و دیگری را به رسمیت می‌شناسد را بررسی می‌کند. این کتاب در سال ۱۹۶۱ منتشر شد.

در این کتاب که نخستین اثر عمدهٔ اوست فوکو معنی و مفهوم همیشه متغیر جنون در فرهنگ اروپا، حقوق، سیاست، فلسفه و پزشکی، از سده‌های میانی تا پایان سدهٔ هجدهم را بررسی و روش تاریخی و ایدهٔ تاریخ را نقد می‌کند.

این نشانهٔ عطفی در اندیشهٔ فوکو به دور از پدیدارشناسی و به سمت ساختارگرایی است: هر چند او از زبان پدیدارشناسی برای توصیف یک روند (تجربهٔ) در حال تحول از دیوانه به «آن دیگری» استفاده می‌کند، او این تحول را به نفوذ ساختارهای اجتماعی قدرتمند ویژه‌ای نسبت می‌دهد.

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، از تابلوی کشتی احمق‌ها برای روی جلد نسخه‌ی اصلی کتاب تاریخ جنون استفاده کرده است.

الفاظ و اشیا

«الفاظ و اشیا: باستان‌شناسی علوم انسانی» نیز کتابی از میشل فوکو است که نویسنده در آن استدلال می‌کند که هر دوره تاریخی دارای مفروضات معرفتی اساسی و شیوه‌های تفکر خاصی است که با مشخص کردن منشأ زیست‌شناسی، اقتصاد و زبان‌شناسی تعیین می‌کند حقیقت چیست و چه گفتمانی در مورد یک موضوع قابل قبول است.

این کتاب که مقدمه‌ای دربارهٔ سرچشمه‌های علوم انسانی است، با تجزیه و تحلیل دقیق قانونی و بحث در مورد شبکه پیچیده خطوط دید، جنبه‌های پنهان و نمایش در نقاشی ندیمه‌ها (۱۶۵۶) اثر دیه‌گو ولاسکس آغاز می‌شود. استفادهٔ فوکو از تجزیه و تحلیل‌ها نشان‌دهنده تشابهات ساختاری در تحولات مشابه در ادراک است که در روش محققان در پرداختن به موضوع در علوم انسانی رخ داده است.

در حقیقت فوکو معتقد است هر دوره تاریخی دارای مفروضات معرفتی اساسی و شیوه‌های تفکر خاصی است که با مشخص کردن منشأ زیست‌شناسی، اقتصاد و زبان‌شناسی تعیین می‌کند حقیقت چیست:

  • در مورد زبان: از دستور زبان عمومی گرفته تا زبانشناسی
  • در مورد موجودات زنده: از تاریخ طبیعی تا زیست‌شناسی
  • در مورد پول: از علم ثروت گرفته تا اقتصاد

پیدایش کلینیک

«پیدایش کلینیک» کتابی از میشل فوکو، نویسنده فرانسوی، است که نخستین بار در ۱۹۶۳ میلادی در فرانسه و به زبان فرانسوی منتشر شد.

فوکو در این کتاب این تصور را که در عصر تجدد، پرشکی انسانی‌تر شده است را نادرست می‌داند؛ زیرا در این عصر پزشکان جدید با نگاه پزشکی خود بیماران را به عنوان مجموعه‌ای از ارگان‌ها صرفاً به موضوع تشریح تبدیل می‌کنند.

تاریخ جنسیت

«تاریخ جنسیت» آخرین اثر میشل فوکو، قبل از مرگش است. فوکو در این کتاب به واکاوی تاریخی جنسیت پرداخته و چگونگی سانسور و سرکوب آن را تا به امروز مورد تحلیل قرار داده است.

این کتاب در سه جلد از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۴ نوشته شده و انتشارات گالیمار جلد اول کتاب را با عنوان «اراده به دانستن» در ۱۹۷۶ و جلدهای دوم و سوم آن «کاربرد لذت‌ها و مراقبت از خود» را در سال ۱۹۸۴ منتشر کرد. جلد چهارم کتاب هم با عنوان «اعترافات شهوت»، در سال ۲۰۱۸ به چاپ رسید.

در این کتاب میشل فوکو نقش جنسیت را در یونان باستان مورد بررسی قرار می‌دهد. در این کتاب فوکو روشی را بررسی می‌کند که در آن «فعالیت جنسی توسط فیلسوفان و پزشکان در جوامع یونان باستان در قرن چهارم پیش از میلاد مسئله‌سازی شد.»

آیا قیام کردن بی‌فایده است؟

کتاب «آیا قیام کردن بی‌فایده است؟ گزیده‌ای از کوته‌نوشت‌ها، درس‌گفتارها و گفت‌وگوها» شامل دو مجموعه است. مجموعه‌ی نخست متونی است که فوکو در آن‌ها مستقیماً به انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران پرداخته است.

برخی از این متون حتی در زبان اصلی (فرانسوی) نیز اخیراً چاپ شده، مثلاً گفت‌وگوی فارس ساسین با فوکو که برای اولین بار در ۲۰۱۳ چاپ شده یا گفت‌وگوی نشریه‌ی نوول ابسرواتور با فوکو که برای اولین بار در ۲۰۱۸ چاپ شده است، هرچند این گفت‌وگوها در همان بحبوحه‌ی انقلاب ایران یا کمی پس از آن انجام شده است.

مجموعه‌ی دوم متونی است که مستقیماً به انقلاب ایران نمی‌پردازد ولی به مسئله‌ی کنش سیاسی ـ اخلاقی می‌پردازد و در برخی از متونِ بخش نخست به آن‌ها ارجاع داده می‌شود و ازهمین‌رو ترجیح دادیم ترجمه‌ی این متون را در این کتاب بیاوریم.

…اخلاقیات نظری من «پاداستراتژیک» است: احترام گذاشتن هنگامی که یک تکینگی قیام می‌کند و سازش‌ناپذیر بودن به‌مجرد آن‌که قدرت امر عام و جهان‌شمول را زیر پا می‌گذارد. انتخابی ساده اما کاری دشوار چون باید همواره اندکی در زیر تاریخ مترصد آن چیزی بود که تاریخ را برهم می‌زند و آن را منقلب می‌کند، و باید اندکی در پس سیاست هشیار آن چیزی بود که باید سیاست را بی‌قیدوشرط محدود کند. روی‌هم‌رفته کار من این است؛ من نه اولین نفرم نه یگانه کسی که چنین می‌کند. اما من این کار را برگزیده‌ام.

مانه و ابژه‌ی نقاشی

مانه در تاریخ هنر، در تاریخ نقاشی قرن نوزدهم، همواره به‌عنوان کسی ظاهر می‌شود که تکنیک‌ها و اسلوب‌های بازنمایی تصویری را چنان تغییر می‌دهد که راه را برای جنبش امپرسیونیستی که طلایه‌دار تاریخ عرصه‌ی هنر تقریباً در تمامی نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم است هموار می‌کند.

راست است که مانه واقعاً سردمدار امپرسیونیسم است، و درواقع او است که امپرسیونیسم را ممکن می‌سازد؛ اما این جنبه از مانه مدنظر فوکو نیست.

به نظرم می‌رسد مانه عملاً کار دیگری می‌کند، که شاید فراتر از صرفِ ممکن ساختنِ امپرسیونیسم باشد. به نظر من، حتی ورای امپرسیونیسم، مانه کلِ نقاشی «پس» از امپرسیونیسم را ممکن می‌سازد، تمام نقاشی قرن بیستم، تمام نقاشی‌ای که، درواقع، هنر معاصر از آن سر بر آورده است.ایجاد این گسست عمیق یا این گسست در عمق از سوی مانه، بی‌شک از ایجاد سلسله تغییراتی که امپرسیونیسم را امکان‌پذیر ساخت کمی دشوارتر است.همان‌طور که می‌دانید، آن جنبه‌هایی از نقاشی مانه که امپرسیونیسم را ممکن ساخت نسبتاً مشهورند: تکنیک‌های تازه‌ی رنگ، به کار بردن رنگ‌های اگر نه ناب دست‌کم نسبتاً ناب، استفاده از فرم‌های معینی از نورپردازی و روشنایی که در نقاشی پیشین آن‌قدرها رسمیت نداشت، و غیره.از طرف دیگر، تصور می‌کنم به رسمیت شناختن و ایجاد اصلاحاتی که نقاشی آینده را، ورای امپرسیونیسم، یعنی بر فراز امپرسیونیسم، امکان‌پذیر می‌کند، دشوارتر است. این اصلاحات را می‌شود در یک کلام خلاصه و مشخص کرد: به نظرم مانه درواقع کسی است که برای اولین بار در هنر غرب، دست‌کم از زمان رنسانس، دست‌کم از کواتروچنتو، به خودش اجازه می‌دهد در نقاشی‌هایش، حتی در آنچه نقاشی‌ها بازنمایی می‌کنند، از ویژگی‌های مادی فضایی که رویش نقاشی می‌کشد استفاده کند یا با آن‌ها بازی کند.منظورم را واضح‌تر بگویم: از قرن پانزدهم، از کواتروچنتو، سنت نقاشی غربی بر آن بود که تماشاگر را وادارد فراموش کند، از این واقعیت طفره برود و لاپوشانی کند که نقاشی بر قطعه‌ی معینی از فضا ثبت می‌شود یا نقش می‌بندد که می‌تواند دیوار باشد؛ مثلاً در مورد فِرِسکو، یا قاب چوبی باشد یا همین بوم باشد یا درنهایت یک تکه کاغذ باشد؛ بنابراین، می‌خواستند تماشاگر را وادارند فراموش کند که نقاشی بر این سطح کم‌وبیش مستطیلی و دوبُعدی قرار می‌گیرد، و می‌خواستند به‌جای این فضای مادی که نقاشی بر آن قرار گرفته یک فضای بازنمایی شده بگذارند که به‌نوعی، فضایی را که بر آن نقاشی شده انکار می‌کند؛ بنابراین، نقاشی از کواتروچنتو به بعد در پی آن بوده که سه بُعد را بازنمایی کند، حتی اگر بر سطحی دوبُعدی قرار گرفته باشد. این نقاشی‌ای است که نه تنها می‌خواهد سه بُعد را بازنمایی کند، بلکه، به هر طریقِ ممکن، از خطوط اُریب و مارپیچ بهره می‌برد تا این واقعیت را پنهان و نفی کند که نقاشی همچنان درون مربع یا مستطیلی از خطوط صاف که در زوایای قائمه قطع شده‌اند نقش می‌بندد.

کتاب نقد چیست؟ و پرورش خود

میشل فوکو در ۲۷ مه ۱۹۷۸ در انجمن فرانسوی فلسفه سخنرانی می‌کند و در این سخنرانی برمبنای پاسخ کانت به پرسش «روشن‌نگری چیست؟» (۱۷۸۴) تعریفی از نقد ارائه می‌کند.

فوکو نقد را رویکردی اخلاقی‌ـ‌سیاسی مبتنی بر «خواست این‌همه حکومت نشدن» تعریف می‌کند. همچنین ترجمه‌ای از سخنرانی فوکو تحت عنوان «پرورش خود» در کتاب پیش رو در دسترس است. فوکو این سخنرانی را در ۱۲ آوریل ۱۹۸۳ در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی ایراد می‌کند و در این سخنرانی کارش را تا هستی‌شناسی تاریخی خویشتن‌مان تعریف می‌کند و رابطه‌ای برقرار می‌کند

میان تأملاتش در مورد روشن‌نگری و تحلیل‌هایش در مورد یونان و روم باستان. فوکو طی همین اقامت در ایالات متحده در سه جلسه‌ی پرسش‌وپاسخ شرکت می‌کند و در این جلسات به پرسش‌های حاضران در مورد صحبت‌هایش و نیز خط سیر فلسفی‌اش پاسخ می‌دهد. گزارش این جلسات نیز در کتاب حاضر در دسترس است.

تولد زیست سیاست (درس گفتارهای کلژ دوفرانس ۱۹۷۸ -۱۹۷۹)

انتشار متنِ فرانسوی درس‌های کُلژ دوفرانس ظاهراً برای نخستین بار در سال ۱۹۹۹ از سوی انتشارات گالیمار آغاز شد. انتشار متن انگلیسی آنها نیز چند سال بعد به قلم مترجمان مختلف، ازجمله گراهام برچل و دیوید ماسی، آغاز شد.

تبارشناسی یا آنالیتیکسِ قدرتِ به‌کار گرفته‌شده در این درس‌ها، هیچ میدانی را از حفّاری‌های زیر و رو کننده‌اش مستثنا نمی‌کند: امنیت، استعمار، ملیّت، نژاد و عقبه قومی، جنسیت، تربیت و پایش کودکان، جنون و اختلال روانی، سوبژکتیویته، حقیقت‌مندی، فاشیسم، لیبرالیسم‌های اروپایی و امریکایی، دولت و ترفندهای مراقبت از اتباع، کنترلِ موالید، کُشتن و زنده‌گذاشتن، فرماسیون سرمایه‌داری، تنبیه و کیفر، و جنگ که خود مدل جامعه انسان‌هایی است که روابطی جنگ‌آسا دارند.

زیست‌قدرت فوکویی، عبارت است از سیطره‌ی قدرت بر زندگی. مقصود از زیست‌قدرت، دست‌یابی قدرت به انسان به منزله‌ی موجودی زنده است، به‌طوری که امر زیستی زیر کنترلِ دولت قرار گرفته، و دست‌کم، گرایشی به کنترل دولتی امر زیستی به‌وجود آمده است.

این یکی از اساسی‌ترین پدیده‌هایی است که فوکو شکل‌هایی از آن را در قرن نوزده، و در میان‌پرده‌های ظُلمانیِ قرن طولانی بیستم، در استالینیسم و فاشیسم، می‌نمایاند. در مورد میزان وفاداری جورجو آگامبن، آنتونیو نگری، مایکل هارت، پل رابینو، دانا هاراوی، پاسکوئاله پاسکوئینو، آلبرتو توسکانو، ویلیام کونولی و طیف وسیعی از اندیشمندان این نسل به میشل فوکو، بر پایه درس‌گفتارهای مربوط به زیست‌قدرت و زیست‌سیاست بهتر می‌توان داوری کرد.

این یک چپق نیست

کتاب «این یک چپق نیست» نوشته‌ی میشل فوکو توسط مانی حقیقی به فارسی برگردانده شده است. این اثر به تشریح و تحلیل تابلویی با همین نام از «رنه ماگریت» می‌پردازد و به نوعی نگاه معناشناختی و هرمنوتیکی فوکو را با مخاطب درمیان می‌گذارد.

ماگریت با نگاهی ساختارشکنانه و یا طنزآمیز، رابطه واژه و شی، یا دال و مدلول را در آثارش به هم ریخته است. میشل فوکو در مقدمه کتاب نوشته است: «بسیاری از نقاشی‌های ماگریت به یکی انگاشتن عرفانی و افلاطونی واژه‌ها با سرشت چیزها به سختی می‌تازد.

همان‌طور که واژه‌ها در زبان‌شناسی سوسوری به «چیزها» اشاره نمی‌کنند، در سورئالیسم ماگریت نیز تصاویر پرداخته‌ی نقاش، به راستی با چیزی که حضور حاکمش به آن، سویه الگو یا سرچشمه‌ای را اعطا کند، «همگون» نیستند.»

رنه ماگریت (۱۹۶۷-۱۸۹۸) بلژیکی، ماندگارترین نقاش سورئالیست به شمار می‌آید. آثار ماگریت دوره‌های متفاوتی را نشان می‌دهند؛ تلفیق عناصر و فضاهای واقعی برای خلق و نمایش دنیای فرا واقعی، نقاشی‌هایی متأثر از مکتب امپرسیونیسم، سنگواره‌ها، نقاشی‌هایی از اشیای منفرد با نام‌گذاری متفاوت (این دوره از آثارش بازتابی از علاقه‌ی او به فلاسفه‌ای مانند هگل، هایدگر، سارتر و فوکو است)، بازگشت، جزیری گنج، اسرار افق، شانزده سپتامبر، خانوادی بزرگ، فصل زیبا، هوای باز، پرنسس پاییز، جنگ بزرگ، موسیقی عشق، و پسر انسان مجموعه‌ی آثار اوست.