چراغ سبزها؛ خاطرات نامتعارف و پندآموز متیو مک‌کانهی

مجموعه‌ای متوازن و دل‌نشین از خاطرات شخصی، نکاتی پندآموز برای زندگی، یادداشت‌هایی خطاب به خود نویسنده و شعرها و داستان‌های کوتاهی که این بازیگر در مدت تقریباً ۳۶ سال در دفترچه‌های خاطراتش یادداشت کرده و برای چندین دهه از آن‌ها نگهداری کرده است. تمرکز کتاب چراغ سبزها بر شکل‌گیری شخصیت و مجموعه ارزش‌های شخصی متیو مک کانهی است. این کتاب روایتی صمیمی از ماجراجویی‌های آموزنده یک پسر بچه اهل تگزاس است در مسیرش برای تبدیل شدن به یک ستاره سینما.

چراغ سبزها در واقع مجموعه‌ای از تمام یادداشت‌های متیو مک کانهی در سه دهه‌ی گذشته است. او هزاران صفحه یادداشت و دفترچه خاطراتی را که در طول زندگی‌اش یادداشت کرده، سرانجام به طور کامل بازخوانی کرده و پس از مرتب کردن و سازماندهی آنها، اصول اساسی و ارزش‌هایی را که برای او موفقیت و خوشبختی به ارمغان آورد از بین آن‌ها جدا کرده و آن‌ها را به همراه توضیحات خود در قالب کتابی ۵۰۰ صفحه‌ای که با حضور افراد و تجربیات مختلف پر شده منتشر کرده است. کتابی که او آن را «کتاب رویکرد» می‌نامد و به گفته خودش یک کتاب انگیزشی محسوب می‌شود.

چراغ سبزها روایت صادقانه مک کانهی است از زندگی در یک خانواده آشفته که به گفته خودش مملو از خشونت، عشق و انسانیت بود. روایت پسر بچه‌ای که والدینش دو بار طلاق گرفته‌اند و برای بار سوم با هم ازدواج کرده‌اند. قصه درمان آکنه‌های صورتش با روغن سمور در نوجوانی که منجر به یک فاجعه شد. یا سرقت یک پیتزا که به بروز یک تصادف و ضربه‌مغزی ختم شد و اتفاقات دیگری که به خاطر آن‌ها بارها تحت پیگرد قانونی قرار گرفت و پدرش هرگز او را به خاطر آن‌ها نبخشید.

فرآیند نگارش کتاب چراغ سبزها

مک کانهی در مجموع ۳۶ سال از عمر خود را مشغول نوشتن خاطرات بوده است. نوشتن کتاب چراغ سبزها به او فرصتی داد تا این خاطرات را دوباره بخواند و ماجراهای خارق‌العاده‌ای را که تا به امروز پشت سر گذاشته، به یاد آورد. علاوه بر این، در هنگام نگارش این کتاب متیو مک کانهی می‌خواست که کاملاً روی این خاطرات متمرکز شود. بنابراین، او بخشی از دوران نگارش خود را در کلبه‌ای چوبی در وسط بیابان‌های تگزاس و بدون برق و اینترنت سپری کرد. به طور مشخص، او ۱۲ روز از مدت اقامتش را در بیابان بدون برق و اینترنت و ۴۰ روز دیگر را فقط با یک مولد کوچک برق سپری کرد.

چراغ سبز چیست؟

متیو مک کانهی، چراغ سبز را به عنوان نشانه‌ای توصیف می‌کند دال بر اینکه باید آنچه را که انجام می‌دهید ادامه دهید. هر کس ممکن است منشأ این علائم را از منبعی خاص تصور کند؛ از سوی کائنات، خدا یا حتی به طور تصادفی. آنچه مهم است این است که شما باید این چراغ‌های سبز را در زندگی‌تان دنبال کنید.

چراغ‌های سبز گاهی اوقات می‌توانند دریافت تأیید و تمجید از سوی دیگران باشد یا حمایت شدن یا حتی دریافت یک جایزه. گاهی اوقات چراغ سبزها کاملاً روشن و آشکارند، مانند زمانی که به شما شغلی داده می‌شود که هرگز تصور نمی‌کردید به شما پیشنهاد شود. گاهی اوقات هم چراغ سبزها کمتر آشکارند و با چراغ‌های زرد یا حتی قرمز اشتباه گرفته می‌شوند. یک نمونه کامل از چراغ سبزی که به عنوان چراغ قرمز تعبیر شده، یک عقب‌گرد یا یک چالش است که در زندگی ما رخ می‌دهد.

وقتی این اوقات سخت را تجربه می‌کنیم، ممکن است چنین احساس کنیم که بهتر است از دنبال کردن اهداف یا رؤیاهای خود دست بکشیم. مک کانهی برای این مورد مثال فوت پدرش را که بزرگ‌ترین الگوی او بود ارائه می‌دهد. اگرچه به نظر می‌رسید که این مسأله یک چراغ قرمز است، اما او اکنون به آن رویداد به عنوان یک چراغ سبز بزرگ برای زندگی خود نگاه می‌کند.

این اتفاق او را ترغیب کرد که بیشتر در مورد درس‌هایی که پدرش به او آموخته فکر کند. متعاقباً و در اثر این تأملات او به مردی که می‌خواست باشد تبدیل شد. مک کانهی توضیح می‌دهد که چالش‌های شخصی شما می‌تواند بخشی اساسی از سفر شما به سمت موفقیت و خوشبختی باشد. در واقع این شما هستید مسؤولیت تبدیل کردن این چالش‌ها را به مزیت و چراغ سبز، بر عهده دارید. باید به خاطر داشت که هر چراغ قرمز یا زرد سرانجام سبز می‌شود.

با سخت‌کوشی و آمادگی شما می‌توانید شانس خود را برای مواجهه با چراغ سبزها افزایش دهید. همان‌طور که گفته شد، چراغ‌های سبز همچنین می‌توانند نتیجه ثروت، شهود، کارما یا حتی سرنوشت باشند. مهم‌ترین چیز این است که شما هنگام برخورد با این چراغ سبزها آماده باشید.

سه راه برای واکنش نشان دادن به چراغ قرمز

کنترل کردن و غلبه بر چراغ‌های قرمز همیشه دشوار خواهد بود. مک کانهی توضیح می‌دهد که به طور کلی سه روش برای مقابله با چراغ قرمز وجود دارد:

  • ادامه دادن (فشار وارد کردن)
  • تغییر رویه دادن (تغییر روش انجام کارها)
  • پذیرش (پرچم سفید را به اهتزاز در آوردن)

وقتی با چراغ قرمز روبرو می‌شوید هرگز نباید تسلیم شوید. شاید لازم باشد منتظر سبز شدن این چراغ باشید اما در نهایت این تغییر ایجاد خواهد شد. مک کانهی، مشاهده چراغ قرمز را نمونه دیگری از چراغ سبز توصیف می‌کند. بنابراین، یا روی روش قبلی خود پافشاری کنید یا از زمان حاصل شده برای فکر کردن در مورد وضعیت خود و تغییر رویه استفاده کنید. مسأله مهم این است که در صورت تصمیم به تغییر رویه، باید همچنان به اصول و ارزش‌های خود وفادار و پایبند بمانید.

سال‌های کودکی متیو مک کانهی

اصالت خانوادگی مک کانهی به انگلستان باز می‌گردد. در حقیقت اجداد وی از ایرلند به لیورپول در کشور انگلستان مهاجرت کرده بودند. این مهاجرت خانوادگی سپس تا ویرجینیای غربی و نیواورلئان ادامه پیدا کرد و سرانجام در می سی سی پی، محل تولد پدرش و پنسیلوانیا محل تولد مادرش خاتمه یافت. والدینش سپس در تگزاس مستقر شدند، جایی که متیو در کنار سه برادرش متولد شد و کودکی خود را سپری کردند.

اگرچه والدین وی نظم و انضباط سخت‌گیرانه‌ای داشتند، اما این روش آن‌ها باعث شد تا به متیو و برادرانش یاد بدهند که چگونه شرافتمندانه، با مسئولیت و با سخت‌کوشی زندگی کنند. پدر متیو انتظارات زیادی از فرزندان خود داشت و مراتب تربیتی خاصی را برای هر فرزندش ترتیب می‌دید تا آن‌ها را از نظر جسمی، اخلاقی یا فلسفی به چالش بکشد. اگر متیو و برادرانش در این امتحانات تربیتی قبول می‌شدند، پدرشان با آن‌ها به صورت برابر رفتار می‌کرد.

گذرگاه تربیتی مک کانهی

امتحان تربیتی مک کانهی از سوی پدرش در واقع یک عمل جسمی و اخلاقی بود. او وقتی که پدرش در یک میکده وارد دعوایی شد، از جایش برخاست و بدون فکر کردن از پدرش دفاع کرد. از این لحظه به بعد، پدرش با او هم به شیوه برابر رفتار کرد.

اولین چراغ سبز متیو مک کانهی

مک کانهی توضیح می‌دهد که در دوران کودکی‌اش هنگامی که با پدرش تابستانی را در یک کانکس مشغول گذراندن زندگی بودند با اولین چراغ سبز خود روبرو شده است. او این دوره را بهترین تابستان زندگی خودش توصیف می‌کند زیرا اولین تجربه موفقیت‌آمیز واقعی او بود. در این تعطیلات تابستانی، متیو مخفیانه وارد انبار چوب محلی شد و مقداری تخته و لوازم دیگر که برای ساختن یک خانه درختی لازم داشت از آنجا سرقت کرد و با آن‌ها روی یک درخت بزرگ یک خانه درختی ساخت.

این اولین تجربه متیو در زندگی بود که یک چراغ سبز را در زندگی‌اش احساس کرده بود و با تمام وجود از آن پیروی کرده بود. تجربه ۹۰ روز تلاش بی وقفه روی این خانه درختی و دستیابی به نتیجه مطلوب رضایت بسیار زیادی را برای او فراهم آورد و سرانجام وقتی که در این خانه درختی بلند ۱۳ پله‌ای نشست، معنای رؤیا داشتن و اهمیت پافشاری برای تحقق آرزوها را درک کرد.

رؤیای پدر شدن

عنصر ثابت تمام یادداشت‌ها و خاطرات مک کانهی این بود که او همیشه آرزو داشت پدر باشد. درباره این رؤیا برای او هرگز تردیدی وجود نداشت و چیزی بود که او از هشت سالگی آرزوی آن را داشت. هنگامی که او پسر جوانی بود، پدرش به او گفت که همیشه با بزرگ‌ترها دست بدهد و دست آن‌ها را به گرمی بفشارد. مک کانهی بعدها متوجه شد که تمام این مردانی که با آن‌ها دست داده بود یک پدر بوده‌اند. از آن به بعد بود که او به این باور رسید که وقتی که انسان در زندگی خود تبدیل به یک پدر یا مادر شد، وظیفه‌اش را به انجام رسانده و زندگی موفقی را حاصل کرده.

رؤیاهای مک کانهی در مورد پدر شدن نیز الهام گرفته از پدر خودش است. او همیشه تأثیرات عمیقی که پدرش در زندگی‌اش داشته را به خاطر می‌آورد و در مورد آن‌ها تأمل می‌کند. جیمز مک کانهی به فرزندان خود یاد داده بود که شرافتمند، خوب، مسئولیت‌پذیر، سخت‌کوش، با پشتکار و شوخ‌طبع باشند. بعلاوه، او به آن‌ها آموخت که به کسانی که اقبال کمتری دارند کمک کنند.

اولین باری که متیو مک کانهی همسرش را ملاقات کرد

مک کانهی تأکید می‌کند که اولین باری که همسرش را دیده چقدر حیرت زده شده است. در سال ۲۰۰۶، متیو به این نتیجه رسید که وقت آن رسیده تا شریک زندگی خود را پیدا کند و زندگی مشترک خود را تشکیل دهد. او در کتاب خود توضیح می‌دهد که بیشتر مردم وقتی یک فرد زیبا را می‌بینند می‌پرسند «او کیست؟» در عوض، مک کانهی وقتی که برای اولین بار همسرش را دید در ذهنش از خود پرسید «این چیست؟». چون هیچ شباهتی بین او و سایر موجودات زمینی نمی‌دید. تخیل متیو مجذوب زیبایی محض کامیلا شده بود.

متیو سپس در کتابش توضیح می‌دهد هرچه بیشتر با کامیلا آشنا شد، سطح انتظاراتش نیز از همسرش فراتر رفته است و هر روز ابعاد شگفت‌انگیزتری از او را کشف کرده است. او از هر نظر زیبا بود. متیو مک کانهی معتقد است که همسرش یکی دیگر از چراغ سبزهای زندگی او بود. کامیلا به متیو گفت که هرگز او را ترک نخواهد کرد مگر اینکه متیو تغییر کند. از آنجا به بعد بود، متیو تصمیم گرفت که هرگز اجازه ندهد خود واقعی‌اش تغییر کند.

چراغ سبز بعدی که در رابطه با ازدواج او بود، حامله شدن کامیلا با اولین فرزندشان بود. وی از این چراغ سبز به عنوان کاتالیزوری برای تمرکز بیشتر وقت خود بر روی خانواده، امور خیریه و بازیگر شدن استفاده کرد. در این زمان، متیو یک شرکت تولیدی و یک برند موسیقایی را اداره می‌کرد. او هر دو تجارت را تعطیل کرد، بنابراین می‌توانست با تمرکز بیشتری این چراغ سبز را دنبال کند.

چراغ سبز بعدی متیو تولد لوی آلوز، فرزند دومش بود. اندکی پس از تولد لوی، متیو مجبور شد برای یک مشکل خانوادگی به تگزاس بازگردد. در این سفر، متیو متوجه شد که چقدر دلش برای تگزاس تنگ شده است. در واقع او با خودش تصمیم گرفت که لوی را در آنجا بزرگ کنند. آن‌ها به تگزاس بازگشتند و به مادر و برادرانش نزدیک‌تر شدند. تولد لوی چراغ سبزی بود که به متیو کمک کرد تا در مورد آنچه که از زندگی خود می‌خواست، تجدید نظر کند.

عوض کردن وانت با یک اتومبیل اسپرت قرمز

مک کانهی سال‌های نوجوانی خود را سال‌های پر تکاپویی توصیف می‌کند. او یک وانت داشت و با آن دخترهای هم کلاسی‌اش را به کنسرت می‌برد. در این کنسرت‌ها، او کسی بود که سخت تلاش می‌کند تا به همه کمک کند تا فضایی را برای خود در مقابل جمعیت پیدا کنند. به علاوه اینکه او همیشه مجلس گرم‌کن مهمانی‌ها بود. کافی بود تا فضایی را برای رقص پیدا کند، تا ساعت‌ها در آن سرگرم رقصیدن و خوش‌گذرانی شود.

مک کانهی در یک تصمیم احمقانه این وانت محبوب را با یک اتومبیل اسپرت قرمز معاوضه کرد. پس از این معامله، اوضاع او به کلی تغییر کرد. محبوبیت خود را از دست داد اما هنوز هم انتظار داشت که بچه‌ها او را دوست داشته باشند. ماشین جدید او حدود یک روز دختران را جذب خود کرد. سپس، همه کم کم از اطرافش پراکنده شدند و دیگر سراغی از او نگرفتند. د

قیقاً پس از این رویداد بود که مک کاناهی تصمیم گرفت ماشین اسپرت قرمز را به صاحبش بازگرداند و یک وانت دیگر بخرد. از آن زمان، متیو این درس محبوبیت و سخت‌کوشی را که از ماجرای عوض کردن وانت خود آموخت، در خاطرش کرده است و اجازه نداده است شهرت این درس با ارزش را تغییر دهد.

تبادل دانشجو با استرالیا

پس از دبیرستان، متیو نمی‌دانست که می‌خواهد در چه رشته‌ای ادامه تحصیل بدهد بنابراین تصمیم گرفت با ثبت‌نام در یک طرح تبادل دانشجو به استرالیا برود. این برنامه یک سال به طول می‌انجامید و او به خودش قول داد که تمام این مدت را به درس و مشقش بچسبد.

سال بسیار چالش‌برانگیزی بود و مک کانهی حس تنهایی و غربت شدیدی را تجربه کرد، اما او به قول خود عمل کرد و این تجربه استقامت به او کمک کرد تا تبدیل به فردی شود که امروز هست. او یاد گرفت که باید درک کند زندگی در بعضی مواقع ممکن است سخت شود، ولی شما باید این لحظات را پشت سر بگذارید و اهداف و برنامه‌های خودتان را رها نکنید. این اتفاق یکی دیگر از چراغ‌های سبز مک کانهی بود.

تغییر رشته از حقوق به سینما

هنگامی که متیو جوان‌تر بود، آرزو داشت که یک وکیل شود و بعد از اینکه چندین بار تلاش کرد به دانشگاه‌های مطرح خصوصی برود به خاطر وضع مالی پدرش این امکان برایش مهیا نشد و در نهایت در یک دانشگاه همگانی دولتی ارزان‌تر ثبت نام کرد.

در طول سال دوم حضورش در دانشگاه دولتی آستین بود که متیو از خودش پرسید که آیا رشته حقوق برای او مناسب است یا خیر. او حساب کرد که حداقل شش سال طول می‌کشد تا او به عنوان یک وکیل کار خودش را شروع کند. اما متیو به دنبال یک نتیجه فوری‌تر بود. این بود که تصمیم گرفت رشته تحصیلی خود را عوض کند و به دانشکده سینما برود.

اگرچه تصمیم سختی بود، اما او قطعاً بدون دیدن یک چراغ سبز در زندگی‌اش این تصمیم را نمی‌گرفت. با وجود تعجب متیو، پدرش با تمام وجود از ایده او برای تغیر رشته به سینما حمایت کرد. این حمایت پدر، همان چراغ سبزی بود که متیو به آن نیاز داشت.

هنگامی که متیو در دانشکده سینما مشغول تحصیل بود، با اولین تهیه‌کننده فیلم خود، یعنی دون فیلیپس آشنا شد. آن‌ها یک شب را با هم در یک بار مشغول نوشیدن شدند و دون تصمیم گرفت که برای اجرای یک قسمت کوچک در فیلمش از متیو تست بازیگری بگیرد.

این قسمت کوچک یک سکوی پرتاب برای حرفه او بود. متیو در یک صحنه باید به صورت بداهه بازی می‌کرد و با یک دختر دوست می‌شد. در واقع در این صحنه بود که جمله معروف «خوب خوب، خوب» متیو مک کانهی با آن لحن خاصش شکل گرفت. از نگاه متیو این جمله معروف چراغ سبز بعدی او بود، زیرا به او کمک کرد تا نقش‌های برجسته‌تری را در فیلم‌های دیگر به‌دست آورد.

مک کانهی چگونه ارتباطش را با خودش و واقعیت حفظ می‌کند؟

مک کانهی توضیح می‌دهد که حفظ ارتباط با خودمان و واقعیت باید جزو برنامه روزانه‌مان باشد. روش حفظ ارتباط متیو با خودش، کسب اطمینان از درک دقیق ارزش‌های خودش است. اگر در مقطعی احساس کند که ارتباطش را با خودش یا واقعیت دارد از دست می‌دهد، کمی برای این مسأله وقت می‌گذارد تا ارتباطش را دوباره برقرار کند. هدف او در واقع ارتباطی شفاف بین قلب و مغزش است؛ یعنی بین منطق و احساساتش.

علاوه بر این، مک کانهی به شما توصیه می‌کند که همیشه بعد از دستیابی به موفقیت به مسیری که طی کردید و جایی که از آنجا آمده‌اید بازگردید و نگاهی به آنجا بیاندازید. درک میزان تلاش و سخت‌کوشی مورد نیاز برای رسیدن به موفقیت‌تان نیز به شما کمک می‌کند تا شما ارتباطتان را با خودتان و واقعیت بهتر حفظ کنید.

به عنوان مثال، مک کانهی به خاطر می‌آورد که در طول زندگی حرفه‌ای‌اش درخواستش برای بازی در چندین نقش مهم در فیلم‌های بزرگ رد شده است. در واقع او به عنوان شخصیتی کمدی رمانتیک شناخته شده بود که مانع از به کار گیری او توسط کارگردان‌ها در ژانرهای دیگر می‌شد.

او تقریباً در یک بازه یک ساله در هیچ فیلمی ایفای نقش نکرد، زیرا نقش‌های خود را در آثار کمدی عاشقانه که به او پیشنهاد می‌شد رد می‌کرد. او تصمیم گرفته بود که ریسک بازی کردن در ژانرهای متنوع را بپذیرد. ریسکی که در انتها برایش نتیجه بخش بود.

تصمیم مک کانهی به او اجازه داد که از کمدی‌های عاشقانه فاصله بگیرد و در نهایت به خاطر بازی‌اش در یکی از مطرح‌ترین فیلم‌های سینمای جهان موفق به دریافت جایزه اسکار بشود. اگرچه حتی پس از این موفقیت، او باز هم اجازه نداد که که نَفسَش بر او غالب شود و مسیر زندگی‌اش را در دست بگیرد. در عوض، او سخت‌کوشی‌ها و ریسک‌هایی را که باید برای رسیدن به آن جایزه، انجام می‌داد به خودش یادآوری کرد.

نسخه‌های راهنمای مک کانهی در کتاب چراغ سبزها

مک کانهی در کتابش در مورد آنچه که «نسخه‌ها» نامیده می‌شود صحبت می‌کند. نسخه‌ها در واقع راهکارهایی برای زندگی شما هستند. آن‌ها پارادایم‌ها و قطب‌نماهای تصمیم‌گیری هستند که به ما در یافتن و ادامه دادن مسیر کمک می‌کنند. نسخه‌ها در هنگام مواجهه با اوضاع سخت در زندگی یا کسب موفقیت‌های جدید می‌توانند بسیار مفید باشند.

فرکانس خود را پیدا کنید

یکی از نسخه‌هایی که مک کانهی در کتاب تجویز می‌کند پیدا کردن فرکانس خودتان است. او توضیح می‌دهد که این نسخه در طی شیوع ویروس کرونا به طور فزاینده‌ای اهمیت یافته است. ما در یک دوره زمانی سرشار از اختلال و نویز زندگی می‌کنیم. بنابراین، باید دوباره فرکانس خودمان را پیدا کنیم. مک کانهی بر این باور است که یافتن فرکانس ما یک ماجراجویی شخصی است. این مسأله شامل نگاه به آینه و تشویق خود برای مسئولیت‌پذیری و همدلی بیشتر است.

چگونه با موفقیت برخورد کنیم؟

مک کاناهی تأکید می‌کند که باید همیشه از موفقیت لذت برد. موفقیت‌های خود را در زندگی جشن بگیرید زیرا برای همیشه دوام نخواهند داشت و اینکه شما همیشه باید آماده باشید تا از موفقیت بعدی خود لذت ببرید.

علاوه بر این، موفقیت همیشه همه مشکلات شما را حل نخواهد کرد. در مقابل، موفقیت صرفاً با ایجاد مشکلات جدید، مشکلات قبلی شما را تغییر می‌دهد. مشکلات جدید هم ما را ملزم به یادگیری و ایجاد راه حل‌های جدید می‌کنند.

در پایان اینکه، موفقیت نیز می‌تواند امری طاقت‌فرسا باشد. بنابراین، وقتی که احساس موفقیت می‌کنید، حتما برای خود فضایی مهیا کنید تا توانید در آن کمی عقب‌نشینی کرده و ارتباطتان با ارزش‌های وجودی‌تان را دوباره بازیابی کنید، زیرا موفقیت به طور ناخودآگاه بر ارزش‌های اصلی شما تأثیر می‌گذارد.

برای پردازش موفقیت خود وقت بگذارید. موفقیت شخصی مک کانهی او را ملزم می‌کرد تا به درون‌نگری، انزوا و مراقبه روی آورد و پس از این اتفاقات بود که او تصمیم گرفت تا به رودخانه آمازون سفر کند تا دوباره با خودش ارتباط برقرار کند. نتیجه این سفر یک مک کانهی نو بود که آماده رویارویی با چالش‌ها و موفقیت‌های پیش رو بود.

آمادگی کلید موفقیت است

آمادگی یکی از اصول اساسی دستیابی موفقیت است. آمادگی اعتماد به نفس لازم برای عملکرد خوب در ما فراهم می‌کند. این اعتماد به نفس به ما اجازه می‌دهد دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم. سرانجام، تحت تأثیر قرار دادن دیگران نیز فرصتی خارق‌العاده برای دستیابی به موفقیت به ما می‌بخشد. این حلقه تا زمانی که آماده باشیم ادامه می‌یابد.

مک کانهی همیشه برای حضور در تست‌های اجرایش برای نقش‌های مختلف به‌طور استثنایی آماده می‌شود. این آمادگی اعتماد به نفس او را برای درخواست نقش دلخواهش در فیلم فراهم می‌کند. وقتی او احترام و توجه آن‌ها را از طریق آمادگی قبلی‌اش جلب می‌کند، همه حاضر می‌شوند که به حرف او گوش دهند.

اقدام کردن

اقدام منجر به فرصت یا شکست می‌شود. فرصت‌ها تقریباً همیشه شما را به سمت هدف هدایت می‌کنند اما شکست‌ها نیز می‌توانند در مورد اهدافتان به شما کمک کنند. عدم موفقیت، درس‌های ارزشمندی را به شما می‌آموزد، در حالی که عمل نکردن منجر به هیچ اتفاقی نمی‌شود. مک کانهی ترجیح می‌دهد بپرد تا سقوط کند.

۱۰ هدف متیو مک کانهی در زندگی از سال ۱۹۹۲

کتاب چراغ سبزها کمی مانند دفترچه یادداشت‌های کلاژ شده است. علاوه بر کلمات تایپ شده، بخش‌هایی از یادداشت‌های وی مانند اشعار دست‌نویس، نقاشی‌ها و چندین لیست نیز وجود دارد. یکی از این موارد لیستی از سال ۱۹۹۲ است. مک کانهی ۱۰ هدف زندگی خود را در سال ۱۹۹۲ و هنگامی که ۲۳ ساله بود نوشته، در اختیار شما قرار می‌دهد. این یادداشت مربوط به دو روز پس از اتمام فیلم‌برداری فیلم «گیج و گنگ» بود. همچنین مدت کوتاهی پس از فوت پدر متیو.

  1. پدر شدن
  2. پیدا کردن و نگه‌داشتن همسر
  3. بهبود رابطه با خدا
  4. تبدیل شدن به بهترین حالت خودم
  5. منفعت‌طلب و خودخواه شدن
  6. بیشتر ریسک کردن
  7. زندگی نزدیک مادر و خانواده
  8. اسکار بهترین بازیگر مرد
  9. به گذشته نگاه کردن و از منظره لذت بردن
  10. به زندگی ادامه دادن

نکته پایانی چراغ سبزها

زندگی سرشار از چراغ‌های قرمز، زرد و سبز است. چراغ‌های قرمز و زرد نوعی عقب‌نشینی است که شما را به انتظار کشیدن وا می‌دارد، اما آن‌ها نیز بخشی مهم از فرایند موفقیت شما هستند. اهمیت این چراغ‌ها در این است که اگر شما صبور باشید، آماده باشید و به موقع از فرصت‌ها استفاده کنید، در نهایت همه آن‌ها به چراغ سبز تبدیل می‌شوند. چراغ‌های سبز نشانه این است که باید به جلو حرکت کنید. در هر لحظه از زندگی خود می‌توانید شاهد این چراغ سبزها باشید. استفاده از این لحظات رمز موفقیت شما خواهد بود.