فراتر از مدل‌ها: اقتصاد به مثابه فلسفه

در هفته‌هایی که گذشت، گفت‌وگویی با یکی از همکلاسی‌هایم داشتم در مورد امتحان میان‌ترمی که همان‌روز برگزار شده بود. میان صحبت‌هایمان حرفی زد که محکم پشت آن هم ماند و هرچقدر سعی کردم دید او را تغییر دهم، ابداً کوتاه نیامد:

"اگر از دید تو اقتصاد حفظ کردنی نیست، پس چطور آن را مطالعه می‌کنی؟"


تمثیل غار افلاطون
تمثیل غار افلاطون


امروزه «اقتصاد» بیش از هر چیز با عدد و رقم معنا پیدا می‌کند.
دانشجوی اقتصاد باید بتواند داده‌ها را تحلیل کند، نمودار ترسیم کند و با ابزارهای اقتصادسنجی آشنا باشد.
این‌ها همه لازم‌اند؛ اما آیا کافی هم هستند؟

سؤال اساسی این است که اقتصاد واقعاً چیست؟

علم به‌طور کلی با شواهد سر و کار دارد: مشاهده می‌کنیم، فرضیه می‌سازیم، آزمایش می‌کنیم و سپس مدل‌سازی.
اما وقتی صحبت از اقتصاد می‌شود، ما دیگر با رفتار ذرات یا مواد شیمیایی روبه‌رو نیستیم، بلکه با انسان‌هایی طرفیم که «انتخاب» می‌کنند.
آیا می‌توان رفتار پیچیده‌ی انسانی را تنها با مشاهدات و مدل‌های ریاضیاتی به‌طور کامل درک کرد؟

اینجاست که باید پرسید:
آیا اقتصاد فقط یک علم است؟ یا نوعی فلسفه هم هست؟

دانشجوی اقتصاد باید فراتر از رابطه‌ی «اگر X، آنگاه Y» فکر کند.
باید بپرسد:
چرا X به این صورت تغییر کرد و نه جور دیگر؟
اصلاً X چیست؟ Y چیست؟
چگونه این رابطه به‌وجود آمده؟
و مهم‌تر از همه: چه معنا و ارزشی پشت این رابطه نهفته است؟

اقتصاد را باید هم‌زمان هم با ابزارهای علم شناخت، و هم با عمق نگاه فلسفی کاوید.

در دنیای امروز، علم اقتصاد به غاری تبدیل شده که دیوارهایش پوشیده از نمودارها و داده‌هاست.
دانشجویان، مثل اسیران آن غار، ساعت‌ها به سایه‌های افتاده روی دیوار نگاه می‌کنند: نمودار رشد، نرخ تورم، ضریب جینی...
و خیال می‌کنند این‌ها تمام واقعیت‌اند.

اما آیا حقیقت، آن چیزی است که در فایل اکسل می‌بینیم؟
آیا انتخاب‌های انسانی، انگیزه‌ها، ترس‌ها و امیدهای مردم، در این مدل‌ها خلاصه می‌شوند؟

اقتصاد واقعی شاید بیرون آن غار باشد، جایی که انسان نه صرفاً به‌عنوان داده، بلکه به‌عنوان یک موجود انتخاب‌گر، تفسیرگر و معناجو دیده می‌شود.