یک درگیرِ فکری با یک فکر درگیر
*ایستاده روی لایه نازک یخ دریاچه*
ببین
بخشی از واقعیت زندگی همه ی ما اینه که انگار داریم روی یه لایه نازک یخ که روی دریاچه بسته، راه میریم. بعضی هامون داریم میرقصیم و خوشحالیم بعضیها هم مشغول ماهی گرفتن از یه سوراخ روی لایه یخ هستن. فرض رو این بگیریم که شما نه میرقصی نه ماهی میگیری، فقط یجا وایسادی. اصلا بزار بپرسم ببینم اصلا کسی حواسش به نازکی و شکنندگی لایه یخ زیرِ پا ش هست؟ خب، وقت فکر کردن نیست(منظورم بدون فکر کارکردن نیستا!) حتی اگرم کاری نمیکنی و یه جا ساکن هستی،از شکنندگی وضعیتت آگاه باش و سعی کن هر از گاهی یه قدم به یه سمتی برداری. واقعا سمتش مهم نیست چون که نمیدونی کجای دریاچه یخ ش ضخیم تره کجا نازکتر. فقط با احتیاط برو. ببین اگرم اتفاقی افتاد تقصیر از تو نیست تو آگاهی داری هرلحظه که جاتو عوض کنی. همین داشتن آگاهی تو رو از بقیه متمایز میکنه.
بنظر شما بهترین استراتژی توی همچین موقعیتی چیه؟؟
سقوطدرچرخهایبیپایان (Falling_into_An_infinite_Loop)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گلوله برفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرخه ی کمال گرایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیمه اِرادی