منّت خدای را
رهسپار

در گذرگاهِ من آ، ای ماهیِ دریای دور، در عمیقِ خوابِ شب، از نور بگذارم عبور.
دلْ یخام را با فروغِ عشقِ سوزانت بساز، ای طلوعِ دلربا، ای رمزِ چشمانِ صبور.
در کمینم تا بیایی، بیخبر، چون حجمِ درد، از عطش میزایم آن وهمِ سرابِ نورِ هور.
از نفس افتادهام، اما کماکان زندهام، در خیالِ خیرهام، پیوستهای در نقشِ حور.
هر چه دیدم جز تو، آن رؤیای بیتأویل بود، سایهات افتاده بر آیینهی شبهای کور.
شوقِ دیدار تو، ای گمگشته در صحرای من، میچکد در جانِ من چون اشک بر عمرِ سرور.
دل اگر لرزید بینامت، گناهش را مگیر، لعبتی لبریزِ از انبوهِ خاموشِ حضور.
غم گشایی، هر نَفَس، با ردّ پایی نیمهنا، باز میآیی به من، این غافلِ نیکو شرور.
پیوست🎼؛ Castle In The Snow by Kadebostany.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهربان
مطلبی دیگر از این انتشارات
وَدود. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خُمار