منّت خدای را | وی تا اطلاعِ ثانوی، در لاک خود است.
ناسور

لحظهای بنشین و لَختی دم مزن.
(نه، نمیبافم شعر.)
خستهام. با تواَم. با تو. بیا...
عذرخواهم، واژهها را گَردِ بیرنگی گرفته است،
ولیک،
حرفها دارد دلم با تو. بیا...
بیخبر ماندهام از حال خودم.
آه از این شب، که چه سان وحشی و سرگردان،
که چهها مبهم و یخبندان است.
خندهام کو؟ که در شعلهی غم آمیزم؟
مادرم کو؟ که در دامن او دُر ریزم؟
سَروَرم کو؟ که بر درگه او آویزم؟
-زار و محزونتر از آنم که تو میپنداری.-
من ندانم که چه شد، اینچنین واله شدم.
اینقَدَر خسته و غمگین و نگونسار شدم.
تو چرا دور شدی؟ ترسیدی؟
شرمسارم که دوباره. شرمسارم که دوباره، جانان.
در میانِ منِ ویران، تو بمان.
نوش داروی غمم را، تو بخوان.
-خستهام. بیــش از آنی که تو میانگاری.-
سختِ افسردهی دلسرد، منم.
همچو بوسه به لبانم بنِشان، اسمت را.
تا سرودم باز، با بوی سَحر دوست شود.
آری، آری، چه شبِ یخزدهای است.
آتشم زن که کمی گرم شوم، نور دهم.
سیَهام،
تاریکم.
- تار و تیرهتر از آنی که...


پیوست🎼؛ White Skin Like the Moon by Dario Marianelli, Jack Liebeck
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیا.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کَهکِشان
مطلبی دیگر از این انتشارات
آهو