منّت خدای را | وی تا اطلاعِ ثانوی، در لاک خود است.
وَدود. :)

جان ز فراقِ رویِ تو، ترکِ تعب نمیکند٫ ماهِ جمالِ تو چرا جلوه به شب نمیکند؟
شمسِ حقیقتی و بس، تا که شود فنای تو٫ سوزد از این شرار و تن بیش حذر نمیکند.
هر که به بحرِ حبّ تو، پا نهد از سرِ یقین٫ جز به نسیمِ کوی تو، میلِ طرب نمیکند.
سایهٔ توست روحِ من؛ گر نرسد به وصل تو٫ در دو جهانِ پر ریا قصد سفر نمیکند.
عقلِ زبون ز نیمرخ، رنگ ببازد از شگفت٫ نامِ تو گر صدا زند، وصفِ تو لب نمیکند.
گرچه هزار پرده هست بین من و خیال تو٫ عشق که میزند به سر، هیچ خبر نمیکند.
روی ز من متاب ای رازِ نهانِ هست و نیست٫ ای که به رحمتِ تو کس، بانگِ عجب نمیکند.
ساختهام به شوق تو، خانهٔ دل به تازگی٫ عشق گر آتشی زند، خانه ضرر نمیکند.
با تب تو چه خوش بُوَد قید طبیب را زدن٫ بگذر از این هوس که آن رسم ادب نمیکند.
سجده کنم به پیش تو، آه دمم سحرگهان٫ عیشِ سپنج این دَنی در من اثر نمیکند.
پیوست🎼؛ Burgos, 1512 by Cedric Vermue.
-جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک، عشق نداشت٫ عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد. -حافظِ عزیز.
-من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق٫ چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست. -حافظِ جان.
-الهی! اگر اندامم درد کند. شفا تو دهی، چون «تو»ام درد کنی، چه کسی مرا شفا میدهد؟ (تذکرةالاولیا، ابوالحسن خرقانی)
-به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده. چنانک پای به برف فرو شود، به عشق فرو میشد. تا کی میان من و تو، منی و تویی بود؟ منی از میان بردار تا منیِ من به تو باشد تا من هیچ نباشم. (تذکرةالاولیا، بایزید بسطامی)
-او را میطلبی یا از او میطلبی؟ (اسرارالتوحید، ج۲، ص۵۵۳)
-ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است٫ بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم. -مولانا.
-گفتی که «حافظ این همه رنگ و خیال چیست؟»٫ نقشِ غلط مَبین که همان لوحِ سادهایم. :)

*پس از ساعتی خیره شدن به بارانی که هنوز دریغش نکردهای. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
رهسپار
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیا.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهربان