منّت خدای را | وی تا اطلاعِ ثانوی، در لاک خود است.
کَهکِشان

بگُذار تا بِگِریَم، برِ کهکشانِ دوشت٫ قَسَمت دهم به بویت، به قیامتِ خروشت
به هوای بندِ زلفت، ز هزار دام رستم٫ به فدای سِحر وحیَت، نگریزم از سروشت
اگرم کمین کند بخت، وگرم زمین زند پست٫ نزنم دمی و دادی، به فریبِ لعلِ نوشت
ز غم تو هیچ شمعی نبود مگر که سوزد٫ چه شکیب خواهی از این زنجیریِ چموشت؟
تو مهی و پادشاهی، دلِ بینوا نگه دار٫ طمعی دگر ندارد، اوفتادهی خموشت
که اگر چه نقدِ قلب است، همهی مکرّراتش٫ هوسِ نصیب دارد ز صبایِ جانفروشت
عجب است اگر توانم به رهی دگر کنم روی٫ همه رهسپارِ کویَت، همه خواستارِ توشت
به سماعِ سورِ سبحان، که شکوفه میدهد باغ٫ من و جانِ خسته باشیم همه عمر سبزپوشت
پیوست🎼؛ Anhedonia by Denis Stelmakh.

مطلبی دیگر از این انتشارات
ناسور
مطلبی دیگر از این انتشارات
آسِمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
خُمار