کَه‌کِشان

بگُذار تا بِگِریَم، برِ کهکشانِ دوشت٫ قَسَمت دهم به بویت، به قیامتِ خروشت

به هوای بندِ زلفت، ز هزار دام رستم٫ به فدای سِحر وحیَت، نگریزم از سروشت

اگرم کمین کند بخت، وگرم زمین زند پست٫ نزنم دمی و دادی، به فریبِ لعلِ نوشت

ز غم تو هیچ شمعی نبود مگر که سوزد٫ چه شکیب خواهی از این زنجیریِ چموشت؟

تو مهی و پادشاهی، دلِ بی‌نوا نگه دار٫ طمعی دگر ندارد، اوفتاده‌ی خموشت

که اگر چه نقدِ قلب است، همه‌ی مکرّراتش٫ هوسِ نصیب دارد ز صبایِ جان‌فروشت

عجب است اگر توانم به رهی دگر کنم روی٫ همه ره‌سپارِ کویَت، همه خواستارِ توشت

به سماعِ سورِ سبحان، که شکوفه می‌دهد باغ٫ من و جانِ خسته باشیم همه عمر سبزپوشت

پیوست🎼؛ Anhedonia by Denis Stelmakh.

(...)
(...)