دست من نیست، کلمات حمله میکنند!
زندگی جادویی گی دو موپاسان
در شهر پرجنب و جوش ورنتیا، جایی که نورهای نئونی با ریتم شبزندهداری میرقصیدند و هوا پر از حس آزادی بود، جوانی فوقالعاده به نام دمو پاسان زندگی میکرد. با قلبی به رنگینکمان و روحی که از ستارهها هم درخشانتر بود، دمو به خاطر سبک flamboyant، خندههای مسری و روحیهای که در دل همه شادی میپاشید، شناخته شده بود.
رویایی با اشتیاق
دمو فقط به خاطر لباسهای رنگارنگش که بیانگر فردیتش بودند، شناخته نمیشد؛ بلکه او آرزوی تبدیل شدن به یک طراح مد مشهور را داشت. هر روز، او طرحهایی را که الهام گرفته از افراد متنوعی که ملاقات میکرد و داستانهایی که میشنید، طراحی میکرد. آپارتمان کوچک او پر از تکههای پارچه، نقاشیها و یک چرخ خیاطی بود که مثل یک همراه شاداب، به آرامی کار میکرد.
شب تغییر
یک شب سرنوشتساز، دمو دعوتنامهای برای گالا مد سالانه ورنتیا دریافت کرد، رویدادی که میتوانست شروعی برای حرفهاش باشد. تم این سال "رنگهای واقعی خود را در آغوش بگیرید" بود و دمو این فرصت را مناسب دید تا استعدادش را به نمایش بگذارد. او تمام قلب و روحش را در طراحی یک لباس خیرهکننده که ترکیبی از ظرافت و رنگارنگی بود، گذاشت؛ لباسی که با زرق و برق و پرهای شگفتانگیز تزیین شده بود.وقتی به گالا رسید، دمو حس هیجان و اضطراب را همزمان احساس کرد. محل برگزاری یک سالن مجلل بود که با نورهای درخشان و دکوری پر از رنگ و زندگی تزئین شده بود. او انرژی جمعیت را حس میکرد؛ ترکیبی از هنرمندان، طراحان و رویاپردازان که همه برای جشن خلاقیت جمع شده بودند.
ملاقات تصادفی
در حین گشت و گذار، دمو چشمش به یک چهره جذاب در آن طرف اتاق افتاد. این شخص، لئو، یک عکاس مشهور بود که به خاطر پرترههای خیرهکنندهاش و شهرتش شناخته میشد. نگاه نافذ لئو به نظر میرسید از میان جمعیت عبور کرده و مستقیماً به دمو میافتد و جرقهای از کنجکاوی در دلش ایجاد میکند.با گذشت شب، لئو به دمو نزدیک شد و او را به خاطر لباس فوقالعادهاش ستود. گفتوگو میان آنها بهراحتی و با خنده و اشتراک رویاها پیش رفت. دمو متوجه شد که لئو نیز اشتیاقی مشابه برای خلاقیت دارد و قلبش برای اصالت میتپد. شیمی میان آنها الکتریکی بود و جهان اطرافشان به یک کپسول زمان تبدیل شده بود.
افشای روی صحنه
زمانی که نوبت به دمو رسید تا اثرش را روی صحنه گالا به نمایش بگذارد، او با اعتماد به نفس قدم گذاشت و نورها او را در بر گرفتند. جمعیت با شگفتی نفسشان را حبس کرد در حالی که او به آرامی حرکت میکرد و هر قدمش صدای سفرش را به سوی خودآگاهی میرساند. در آن لحظه، دمو احساس آزادی کرد و به هویت و زیبایی منحصر به فرد خود افتخار کرد.وقتی او به انتهای صحنه رسید، تشویقها به اوج رسید. دمو لئو را در جمعیت دید که چشمانش پر از تحسین بود. در آن نگاه مشترک، دمو متوجه شد که نه تنها جایگاهش را در دنیای مد پیدا کرده است، بلکه ارتباطی را نیز یافته که فراتر از معمول است.
آغاز جدید
در روزهای بعد، دمو و لئو تبدیل به دو یار جدانشدنی شدند، در حالی که از جواهرات پنهان شهر بازدید میکردند، به نمایشگاههای هنری میرفتند و یکدیگر را برای تحقق رویاهایشان الهام میکردند. طراحیهای دمو مورد توجه قرار گرفت و او به زودی دعوت شد تا کارهایش را در رویدادهای مد معتبر به نمایش بگذارد و روح رنگینش همگان را مجذوب خود کند.با لئو در کنار خود، دمو سفرش را با آغوش باز پذیرفت و عشق، خلاقیت و زیبایی واقعی بودن را جشن گرفت. آنها زندگیشان را با رنگهای زنده نقاشی کردند و ثابت کردند که عشق هیچ مرزی نمیشناسد و هر رویایی ارزش پیگیری دارد. در زندگی جادویی گی دمو پاسان، هر روز یک ماجراجویی جدید بود، جشنوارهای از آنچه که او بود و آنچه که قرار بود باشد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سایههای لبخند
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای به پیکاسو جان
مطلبی دیگر از این انتشارات
"بو" آخرین چیزی که از بین میرود!