اپیزود دوازدهم - 4 داستان عاشقانه کوتاه - کتاب اسطوره شناسی

بائوسیس و فیلمون

اووید، تنها منبع این داستان، با مهارتی بی‌نظیر جزئیات آن را به گونه‌ای بیان می‌کند که دنیای خیالی داستان به واقعیتی ملموس تبدیل می‌شود. این روایت نه تنها قدرت بی‌پایان خدایان را نشان می‌دهد، بلکه به شیوه‌ای دلنشین از راه‌هایی سخن می‌گوید که آنان برای پاداش دادن به فروتنان و نیکوکاران برمی‌گزینند.

در سرزمین کوهستانی فریگیا، دو درخت وجود داشتند که از یک تنه روییده بودند: بلوط و لیندن (زیرفون). این شگفتی طبیعی همواره مورد توجه روستاییان بود و داستان چگونگی پیدایش آن، یکی از نمودهای نیروی خدایان است.

ژوپیتر، فرمانروای خدایان، گاهی از زندگی لوکس المپوس خسته می‌شد؛ از خوردن آمبروزیا، نوشیدن نکتار، گوش دادن به چنگ آپولو و تماشای رقص گریس‌ها. در چنین لحظاتی، او خود را به شکل انسانی عادی درمی‌آورد و به زمین می‌آمد تا به ماجراجویی بپردازد. همراه همیشگی‌اش در این سفرها مرکوری، خدای زیرک و سرگرم‌کننده، بود.

در سفری خاص، ژوپیتر تصمیم گرفت مهمان‌نوازی مردم فریگیا را بسنجد. این موضوع برای او اهمیت ویژه‌ای داشت، چرا که مهمانان و غریبه‌ها تحت حفاظت او بودند.

ژوپیتر و مرکوری، به شکل دو مسافر فقیر درآمدند و خانه به خانه از مردم درخواست غذا و سرپناه کردند. اما پاسخ‌هایی که دریافت می‌کردند، چیزی جز بی‌اعتنایی و رفتارهای بی‌ادبانه نبود. هیچ‌کس درها را به روی آنان باز نکرد و همه آنان را از خانه‌های خود راندند.

سرانجام، به کلبه‌ای کوچک و ساده رسیدند؛ فقیرتر از تمام خانه‌هایی که تا آن لحظه دیده بودند. این کلبه، با سقفی از نی و دیوارهایی کهنه، از دور نشان می‌داد که متعلق به خانواده‌ای تهی‌دست است. اما زمانی که بر در کوبیدند، در با رویی خوش گشوده شد و صدایی مهربان آنان را به داخل دعوت کرد.

برای ورود به این کلبه، می‌بایست خم شوند، اما درون خانه بسیار تمیز و دلنشین بود. پیرزنی به نام بائوسیس و شوهرش فیلمون، با چهره‌هایی مهربان، از آنان استقبال کردند. این زوج، تمام عمر خود را در این کلبه گذرانده بودند و با وجود فقر، زندگی‌ای سرشار از شادی و قناعت داشتند.

بائوسیس، با افتخار و در عین حال فروتنی، گفت:
«ما مردمی فقیر هستیم، اما فقر چندان دشوار نیست وقتی روحیه‌ای قانع داشته باشی و بدانی چگونه از پس آن برآیی.»

او و فیلمون به سرعت دست به کار شدند تا از میهمانان خود پذیرایی کنند. پیرزن، آتش زیر خاکستر را شعله‌ور کرد و یک قوری کوچک را پر از آب روی آن گذاشت. فیلمون، از باغ خود یک کلم تازه چید و تکه‌ای گوشت نمک‌سود را از سقف پایین آورد. در همین حین، بائوسیس با دستان لرزان میز را آماده کرد؛ میزی قدیمی که یکی از پایه‌هایش کوتاه بود و با تکه‌ای سفال شکسته تراز شده بود.

زمانی که غذا آماده شد، میز با زیتون، تربچه، تخم‌مرغ‌هایی که در خاکستر پخته بودند، و کلم و گوشت خوک تزئین شد. فیلمون نیز کاسه‌ای گلی پر از شراب رقیق‌شده را بر سر سفره گذاشت و با افتخار، جام‌ها را پیوسته پر می‌کرد.

اما به تدریج، آنچه در ابتدا کوچک به نظر می‌رسید، به شگفتی بدل شد: کاسه‌ی شراب هرگز خالی نمی‌شد. هر بار که جامی از آن پر می‌شد، سطح شراب همچنان ثابت می‌ماند.

این معجزه، بائوسیس و فیلمون را حیرت‌زده و هراسان کرد. آنان به یکدیگر نگریستند، سر به زیر انداختند و با صدایی لرزان از میهمانان خود عذرخواهی کردند. فیلمون گفت:
«ما یک اردک داریم که می‌توانیم آن را برای شما، سرورانمان، آماده کنیم. اگر لطف کنید و منتظر بمانید، فوراً تقدیم خواهد شد.»

اما تلاش این زوج برای گرفتن اردک بی‌فایده بود. آنان به شدت تلاش کردند، اما اردک از دستشان می‌گریخت. در این میان، ژوپیتر و مرکوری، که از دیدن تلاش‌های بی‌ریای آنان سرگرم شده بودند، تصمیم گرفتند خود را آشکار کنند و پاداشی بزرگ به این زوج مهربان ببخشند.

برای مطالعه ادامه مقاله یا شنیدن اپیزود آن به مقاله بائوسیس در سایت پادکست تحوت مراجعه فرمایید.

بائوسیس و فیلمون
بائوسیس و فیلمون