. تحوت یک پادکست اسطوره ایه – که توش قصد داریم با هم به مطالعه کتب مرتبط با اسطوره شناسی بپردازیم.
اپیزود ششم - داستان آفرینش - کتاب اسطوره شناسی
داستان خلقت جهان و بشریت
در ابتدا خائوس (کیاس یا هرج و مرج) بود، بیپایان و بیاندازه، همانند دریا، تاریک، بیحد و بیقید، وحشتناک.
با اینکه این کلمات متعلق به میلتون هستند، اما با دقت بیان میکنند که یونانیها چه چیزی را پس زمینه اولیه چیزها فرض میکردند. قبل از ظهور خدایان، در گذشتهای تاریک، در سال های بسیار دور، فقط انبوهی بیشکل از خائوس بود که توسط تاریکی در بر گرفته شده است. در نهایت، اما دو فرزند در این بیشکلی تولد یافتند که هیچکس هرگز سعی نکرد چگونگی آن را توضیح بدهد. نایت یا شب و اربوس یا تاریکی فرزندان خائوس بودند ، عمقی غیرقابل تفکیک که مرگ در آن ساکن بود. در کل جهان چیز دیگری نبود؛ همه سیاه، خالی، ساکت و بیانتها.
و سپس عجیب ترین عجایب اتفاق افتاد. به نحوی رازآلود، از این وحشت خالی و بیانتهای خلاء، بهترین از همه چیزها به وجود آمد. یک نمایشنامهنویس بزرگ، شاعر کمدی نویس یعنی آریستوفان، آمدنش را اینگونه توصیف میکند:
شب سیاه بال
در آغوش اربوس تاریک و عمیق
یک تخممرغ از باد زاده شده گذاشت
و با گذشت فصلها عشق برافروخت،
دلخواه و درخشان با بالهای طلایی
از تاریکی و از مرگ، عشق به وجود آمد، و با تولدش، نظم و زیبایی ،گیجی کور را تغییر داد. عشق با همراهش، روز روشن، نور را ایجاد کرد. آنچه بعدا اتفاق افتاد، ایجاد زمین بود، اما این را هم، هیچکس سعی نکرد توضیح دهد. این فقط اتفاق افتاد. با آمدن عشق و نور، به نظر میرسید طبیعی است که زمین هم ظاهر شود. هزیود شاعر ، اولین یونانی که سعی کرد تا توضیح دهد چگونه چیزها آغاز شدند، مینویسه: "زمین زیبا بلند شد، گسترده، او که پایدارترین پایه است برای همه چیزها. و زمین زیبا ابتدا آسمان پر ستاره را زایید مساوی با خود، تا او را از همه جهات بپوشاند و برای همیشه خانهای برای خدایان مبارک باشد.
در تمام این افکار درباره گذشته، هنوز هیچ تمایزی بین مکانها و اشخاص ایجاد نشده بود. زمین اساس و پایه محکم بود، اما به شکلی نامعلوم شخصیت هم بود. آسمان آسمان آبی بالا بود، اما در برخی موارد مانند یک انسان عمل میکرد. برای مردمی که این داستانها را تعریف میکردند، تمام کیهان با همان نوع زندگی بود که آنها در خودشان میشناختند، پر از جان زندگی.
آنها افرادی جداگانه بودند، بنابراین هر چیزی که نشانههای زندگی را داشت، هر چیزی که حرکت میکرد و تغییر میکرد را تجسم میکردند: زمین در زمستان و تابستان؛ آسمان با ستارههای متحرکش؛ دریای بیقرار و غیره. این فقط یک تجسم ضعیف بود که آن چیزی که نامعلوم و بزرگه و با حرکت خود تغییر را به دنبال میآورد پس زنده است. اما زمانی که آنها داستان آمدن عشق و نور را تعریف میکردند، داستانگویان اولیه صحنه ظهور انسان را در نظر گرفتند، و شروع به تجسم دقیقتر کردند. آنها به نیروهای طبیعی شکلهای مشخص تری بخشیدند. آنها را به عنوان پیشگامان انسانها پنداشتند و به عنوان افرادی مشخصتر از زمین و آسمان تعریف کردند در حال انجام دادن کاری که خود انسانها انجام میدادند؛ به عنوان مثال راه رفتن و خوردن، کارهایی که زمین و آسمان به وضوح آنها را انجام نمیدادند. پس این دو تفکیک شدند.
اولین موجوداتی که به ظاهر زندگی داشتند، فرزندان مادر زمین و پدر آسمان (گایا و اورانوس) بودند. آنها هیولاها بودند. همانطور که ما اعتقاد داریم که زمین در گذشته توسط موجودات عظیم و عجیبی سکونت داشته است، یونانیها هم همین اعتقاد رو داشتن. اما یونانی ها آن موجودات را به عنوان مارمولکها و ماموتهای عظیم نمیدانستند، بلکه کمی شبیه به انسان میدیدن با اینکه غیرانسان بودند. آنها دارای قدرت شکننده ی زمینلرزه، طوفان و آتشفشان بودند. در داستانهای مربوط آنها، به نظر نمیآید که واقعاً زنده باشند، بلکه به نظر میآید که به دنیایی که هنوز زندگی وجود نداشت، تعلق داشته باشند، فقط نیروهای غیرقابل مقاومت داشتن که کوهها را بالا میبرند و دریاها را خالی میکنند. به نظر میآید یونانیها چنین احساسی داشتهاند، زیرا در داستانهایشان، اگرچه این موجودات را به عنوان موجودات زنده نشان میدهند، آنها را متفاوت از هر نوع زندگیای که انسان میشناخت توصیف میکنند.
ادامه در اپیزود ششم.
لینک کانال تلگرام پادکست : https://t.me/ThothPodcast
آدرس پیج اینستاگرام پادکست تحوت : http://Instagram.com/thoot.podcast
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود دوم - خدایان مهم یونان - کتاب اسطوره شناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود چهارم - ایزدبانو دیمتر - کتاب اسطوره شناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصه سرباز سربی پابرجا