. تحوت یک پادکست اسطوره ایه – که توش قصد داریم با هم به مطالعه کتب مرتبط با اسطوره شناسی بپردازیم.
اپیزود نهم - کوپیدو و سایکی - کتاب اسطوره شناسی
کوپیدو و پسوخه
این داستان فقط توسط اپولیوس، نویسنده لاتین قرن دوم میلادی، گفته شده است. بنابراین، نامهای لاتین خدایان استفاده شدهاند. این داستان به زیبایی به سبک اوید گفته شده است. نویسنده از آنچه که مینویسد لذت میبرد اما به هیچکدام از اینها اعتقاد ندارد.
روزگاری پادشاهی بود که سه دختر داشت، همهٔ آنها دخترانی زیبا بودند، اما کوچکترینشان یعنی پسوخه، به قدری زیبا بود که در کنار خواهرانش مثل الهه ای به نظر میرسید در مقایسه با مردم معمولی. شهرت زیبایی بیبدیلش در سراسر زمین پخش شد و مردان از شهر های مختلف به دیدن این دختر زیبا میرفتند تا زیبایی او را تحسین کنند و خدمتگذار او باشند چرا که فکر میکردند او به واقع یکی از جاودانگان است .
آنها حتی میگفتند که ونوس هم نمیتواند با این زن در زیبایی رقابت کند. هر روز تعداد زیارتگران این دختر افزوده میشد تا اینکه دیگر کسی به ونوس فکر نمیکرد و معابدش مورد غفلت واقع شدند؛ محلهای مقدسش زشت و کثیف از خاک سرد بودند؛ شهرهای مورد علاقهاش ترک شدند و در حال فروپاشی بودند. تمام افتخاراتی که زمانی به او تعلق داشت، حالا به یک دختر ساده داده میشد که فانی بود و روزی میمرد.
میتوان حدس که الهه این رفتار را تحمل نمیکند. همواره هنگامی که در مشکل بود، به پسرش رجوع میکرد، پسر بالدار زیبا که برخی او را کوپیدو و برخی دیگر عشق مینامیدند، که در برابر تیرهایش کسی نمیتوانست مقاومت کند، چه در بهشت و چه در زمین.
او خواسته خود را به پسرش گفت و جوان نیز همواره آماده بود تا خواستههای الهه را اجرا کند. الهه به او گفت : "از قدرت خود استفاده کن و این زن را معشوقه مردی کن که وحشتناک و بدترین مخلوق در کل جهان است." و بدون شک او این کار را میکرد اگر ونوس اول به او پسوخه را نشان نمیداد، چرا که الهه به دلیل خشم زیادش از حسادت، فکرش را هم نمیکرد زیبایی پسوخه چه قلب هایی را که نمیتوانست تصاحب کند حتی قلب خود خدای عشق را.
هنگامی که کوپیدوو دختر را دید، انگار یکی از تیرهای خود را به قلب خودش شلیک کرده بود اما چیزی به مادرش نگفت، در واقع قدرتی برای گفتن نداشت، و ونوس با اطمینان پسر را ترک کرد به خیال اینکه او پسوخه را به بدبخت خواهد کرد. اما اتفاقی که رخ داد، ان چیزی نبود که انتظارش را داشت. پسوخه عاشق یک حیوان وحشتناک نشد، در واقع عاشق هیچ کس نشد.
اما عجیب تر از آن اینکه هیچکس نیز عاشق دختر نمیشد. مردم به زیارت او می آمدند تا ببینند و تعجب کنند و پرستش کنند - و سپس به سوی خانه خود برگشته و در دیار خود با کسی دیگر ازدواج کنند. هر دو خواهرش، با وجود پست تر بودن نسبت به پسوخه، هر کدام با پادشاهی به صورت با شکوه ازدواج کردند.
ادامه در اپیزود نهم.
لینک کانال تلگرام پادکست : https://t.me/ThothPodcast
آدرس پیج اینستاگرام پادکست تحوت : http://Instagram.com/thoot.podcast
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود سیزدهم - کتاب اسطوره شناسی - در جستجوی پشم زرین
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود چهاردهم - کتاب اسطوره شناسی - پگاسوس و بلروفون
مطلبی دیگر از این انتشارات
سربروس، سگ سه سر جهنم - کتاب اسطوره شناسی